گنجور

 
ادیب الممالک

تا زبر خاکی ای درخت برومند

مگسل ازین آب و خاک رشتهٔ پیوند

مادر توست این وطن که در طلبش خصم

نار تطاول به خاندان تو افکند

هیچت اگر دانش است و غیرت ناموس

مادر خود را به دست دشمن مپسند

تاش نبرده اسیر و نیست بر او چیر

بشکن از او یال و برز و بگسل از او بند

ورنه چو ناموس رفت نام نماند

خانه نیاید چو خانواده پراکند

خانه چو بر باد رفت خانه خدا را

جای نماند به ده به ریش تو سوگند

همچو گروگر شود به سوگ وطن جفت

هر که نگیرد ز سوگ او به وطن پند

رحمتی ای باغبان کز آتش بیداد

سوخته در باغ هر نهال برومند

دوخته دامان چین به شهر پطرپورغ

بسته گریبان ملک هند به ایرلند

پردگی انگلیس و بردگی روس

لعبت کشمیر شد عروس سمرقند

شور نشور است در جهان تو در خواب

گیرم خواب تو مرگ تا کی و تا چند

خیز که در مخزن تو دزد تبه‌کار

دامان از زر بغل ز سیم بیاکند

رو غم آینده خور گذشته رها کن

کی بود آینده با گذشته همانند

بین بگروگر که ضرب تیشه ایام

نخل امیدش چه سان ز پای در افکند

هر نفسش زخم‌های تازه به دل زد

تا کهنش کرد گردش دی و اسفند

جانش بدرود گفته با لب خندان

روحش تکبیر خوانده با دل خرسند

خاک است اندر دو چشم او زر و گوهر

زهر است اندر مذاق او شکر و قند

گریه کند زارزار بر وطن خویش

همچون یعقوب بهر گم شده فرزند

جان برادر تو نیز همچو گروگر

جان به وطن باز و دل به مهر وطن بند

رخت فرا بر به زیر شهپر سیمرغ

تا ننهی پیش زاغ تیره جگربند

این وطن ما منار نور الهی است

هم ز نبی خواندم این حدیث و هم از زند

آتش حب الوطن چو شعله فروزد

از دل مؤمن کند به مجمره اسپند

از دل الوند دود تیره برآید

سوز وطن گر فتد به دامن الوند

ور به دماوند این حدیث سرایی

آب شود استخوان کوه دماوند

روسپی از خانمان خود نکند دل

کمتر از او دان کسی که دل ز وطن کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode