گنجور

 
ادیب الممالک

ای عنبرین فضای صفاهان ز من درود

بر خاک مشکبیز تو و آب زنده رود

بر ریگهای پر در و یاقوت و بهرمان

بر خاکهای پر گل و نسرین و آبرود

بر آن ستوده کاخ سلاطین که دیرگاه

قیصر بطوع بر درشان روی و جبهه سود

بر آن مرو جان شریعت که از خدای

گوئی همیشه وحی برایشان رسد فرود

بر نقش کارخانه شرکت که هر یکی

ارزد بصد خریطه در و لعل نابسود

ای جامه مقدس شرکت که آسمان

بر تن درد ز رشک تو پیراهن کبود

آنی که دست غیرت حب الوطن ترا

در کارگاه عشق همی رشته تار و پود

نام آوران عرصه ملک از تو جسته نام

سوداگران کشو دین از تو برده سود

دولت بزیر سایه چتر تو جای کرد

اقبال از دریچه حسن تو رخ نمود

ای حامیان شرع پیمبر که فکرتان

زنگار غم ز آینه دین حق زدود

دشمن درود مزرع ما را بداس کین

هان همتی کنید که بر جانتان درود

تا کی ز داغ کودک دانش در اوفتد

در خاندان ثروت ما بانگ رود رود

تا کی ز نار غفلت و پندار برشود

از دودمان غیرت ما بر سپهر دود

تا کی ز آه دل چو سمندر در آتشیم

وز اشک هر دو دیده چو ماهی در آب رود

تا کی بدست ملت ترسا همی زنیم

اسلام را بدامن دین وصله جهود

این جامه را که پرچم و آیات احمدی است

بر سر نهید چابک و در بر کنید زود

این جامه هست جامه تقوی که کردگار

اندر کلام خویش بپا کی ورا ستود

این جامه از حریر بهشتی بنزد حق

بالله بود نکوتر بی گفت و بی شنود

پیراهن و عمامه ازین دیبه بهتر است

زان کاهنیه سازی برگستوان و خود

بیدار دل کسی است بر من که گاه خواب

در بستری ز شرکت اسلامیان غنود

پوشید هر که جامه شرکت بروزگار

ایزد دری ز رحمت خود بر رخش گشود

تا دوختم ز شرکت اسلامیان قبای

گفتم پرند روم خود اندر جهان نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode