گنجور

 
۸۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - در شکایت از روزگار و دوستان و ستایش تهمتن پهلوان

 

... هر منزلی و ماهی من اختری ندارم

غواص بحر عشقم بر ساحل تمنی

چندین صدف گشادم هم گوهری ندارم ...

خاقانی
 
۸۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در دل‌تنگی و شکایت از روزگار و خوش‌دلی از گوشه‌گیری و قناعت

 

... چو به دریا نه صدف ماند و نه در

زحمت ساحل عمان چکنم

رفت شیرین ز شبستان وفا ...

خاقانی
 
۸۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه

 

... طاس چو بحر بصره بین جزر و مدش به جرعه ای

ساحل خاک را ز در موج عطای نو زند

بزم چو هشت باغ بین باده چهار جوی دان ...

خاقانی
 
۸۴

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۸ - معراج پیغمبر

 

... ازین گردابه چون باد بهشتی

به ساحل گاه قطب آورده کشتی

فلک را قلب در عقرب دریده ...

نظامی
 
۸۵

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱۰ - فرو گفتن داستان به طریق ایجاز

 

... بدین گونه مساح منزل شناس

ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس

جهان را که از غم به راحت کشید ...

نظامی
 
۸۶

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۴۳ - سگالش خاقان در پاسخ اسکندر

 

... سحرگه که زورق کش آفتاب

ز ساحل برافکند زورق بر آب

سپهدار چین شهریار ختن ...

نظامی
 
۸۷

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۳ - جهانگردی اسکندر با دعوی پیغمبری

 

... کجا می کند جلوه خورشید و ماه

سکندر بران ساحل آرام جست

سوی آب دریا شد آرام سست ...

... دگر باره کشتی بسی ساختند

ز ساحل به دریا در انداختند

چو دریا بریدند یک ماه بیش ...

نظامی
 
۸۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۳۵ - گذار کردن اسکندر دیگر باره به هندوستان

 

... همه شب برآیند از آن فرضه گاه

بر این ساحل آرام سازی کنند

غنا ها سرایند و بازی کنند ...

نظامی
 
۸۹

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۹ - نعت چهارم

 

... عقل به شرع تو ز دریای خون

کشتی جان برد به ساحل درون

قبله نه چرخ به کویت در است ...

نظامی
 
۹۰

نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۶ - مقالت نوزدهم در استقبال آخرت

 

... قافله برده به منزل رسید

کشتی پرگشته به ساحل رسید

تات نبینند نهان شو چو خواب ...

نظامی
 
۹۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح محمود بغراخان گوید

 

... گر پدر بحر محیط است پسر عنبر اوست

ساحل بحر به بوی دم عنبر گیرند

ور پدر کوه عظیم است پسر گوهر اوست ...

سید حسن غزنوی
 
۹۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - بدین قصیده شرف الملک بوعلی را رثا کند

 

... در کلبه عنایی رامش طمع مدار

در ساحل رحیلی برگ سفر بساز

در منزل بسیجی تخم امل مکار ...

سید حسن غزنوی
 
۹۳

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

... قعر دریا چگونه داند باز

آن کسی کو به ساحل افتادست

گر رجوعی کند سوی قعرش

گوهری سخت قابل افتادست

ور کند حبس ساحلش محبوس

در مضیق مشاغل افتادست ...

عطار
 
۹۴

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸

 

... سخت می ترسم ازین دریای ژرف

لاجرم ره سوی ساحل کرده ام

بیم من از غرقه گشتن چون بسی است ...

عطار
 
۹۵

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

... عشق تو دریاست اما زان چه سود

چون ز غفلت ما به ساحل مانده ایم

کی تواند یافت عطار از تو کام ...

عطار
 
۹۶

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸

 

... دری نهفته ای تو به دریای عشق در

ما از نهیب موج به ساحل بمانده

جان ها ز یک شراب الست تو تا به حشر ...

عطار
 
۹۷

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

... که تا هر دو بدریایی رسیدند

بدان ساحل یکی کشتی گران بود

همه پر رخت و پر بازارگان بود ...

عطار
 
۹۸

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم

 

... کسی کاو غرق شد از وی اثر نیست

وزو ساحل نشینان را خبر نیست

تو هم در عین گردابی بمانده ...

عطار
 
۹۹

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » خاتمۀ کتاب

 

... چو بحر شعر من کامل فتادست

هزاران چشمه بر ساحل فتادست

چو بحر چشم من برهر کناری ...

عطار
 
۱۰۰

عطار » مختارنامه » مقدمه

 

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و سپاس بی قیاس خداوندی را که اشراق آفتاب الوهیت او در هر ذره صدهزار حکمت نصیب کرد که وان من شیء الا و عندنا خزاینه و ما ننزله الا بقدر معلوم ملکی که از یک ذره صنع او که بتافت در هر جزوی از اجزاء کاینات صد هزار عقل کل را به چار بالش بنشاند که ان من شیء الا یسبح بحمده ولکن لاتفقهون تسبیحهم انه کان حلیما غفورا قدوسی که صد هزار روح مقدس که در لشرگاه جنود مجنده سلاح صورت نپوشیده بودند از اوج علو ربانی به حضیض سفل عنصری فرو فرستاد که لقد خلققنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین حکیمی که صد هزار جان مطهر که چون طوطیان سبز جامه کرامت دارند ازدام دنیای دنی و قفس جسمانی به فضای ذروه آشیان ربانی باز خواند که یا ایتها النفس المطمینة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة خالقی که از ازدواج کاف و نون صد هزار اشباح گوناگون از کتم عدم به صحرای وجود آورد که اذا اراد شییا ان یقول له کن فیکون پروردگاری که چهار خصم متضاد را در هشت خانه ترکیب آمیزش داد و به حد اعتدال رسانید تا به واسطه نفس قدسی مستعد قبول معارف و حقایق اشیا توانست شد و به خصومت ظاهر گشت که خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصم مبین پادشاهی که سفینه دوازده هزار قایمه عرش مجید را بر روی آب استاده روان کرد که و کان عرشه علی الماء مبدعی که قلع دوازده برج افلاک را به هفت کوتوال سپرد و خانه های ایشان را از دود کبود برآورد که ثم استوی الی السماء و هی دخان موجدی که جمشید خورشید را چون در معدل النهار فلک ملک نیمروز به کمال رسانید افول زوال بدان کمال متصل گردانید که فلما افلت قال یا قوم انی بریء مما تشرکون قهاری که کوس زرین آفتاب را از پشت پیل سفید روز در گردانیدو سپر زردش به خون شفق بیالود و در روش انداخت که وجدها تغرب فی عین حمیة صانعی که به دست صنعت بلال حبشی زنگی دل شب را داغ هلال بر جبین نهاد که یسیلونک عن الاهلة قل هی مواقیت للناس لطیفی که هر بامداد خلعت نورانی روز به دست صبح صادق در گردن شب ظلمانی افکند که واللیل اذا عسعس والصبح اذا تنفس قادری که صد هزار درست مغربی را از طبق زرین مشرقی بر سر عالمیان نثار کرد که وجعلنا اللیل و النهار آیتین فمحونا آیة اللیل وجعلنا آیة النهار مبصرة کریمی که از دریای بی نهایت رحمت دری یتیم و برگزیده چون محمد رسول الله صلی الله علیه و سلم به ساحل وجود آورد و گرسنگان علوی و سفلی و تشنگان مشرق و مغرب را به خوان انعام او بنشاند که و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین خاتم انبیاء و خواجه اولیا و زبده اتقیا و قدوه اصفیا مقتداء صد هزار عالم و پیشواء بنین و بنات آدم رسول قرشی و نبی هاشمی علیه الصلوة و السلام و علی آله و اصحابه من بعده

اما بعد جماعتی از اصدقاء محرم و از اجباء همدم و قرینان دوربین وموافقان هم نشین که چون آفتاب دلی روشن داشتند و چون صبح صادق نفس از صدق می زدند و چون شمع از سر سوز می خندیدند چون آینه روی از صفا بدین ضعیف آورده التماس نمودند که چون سلطنت خسرونامه در عالم ظاهر گشت و اسرار اسرارنامه منتشر شد و زبان مرغان طیورنامه ناطقه ارواح را به محل کشف رسید و سوز مصیبت مصیبت نامه از حد و غایت درگذشت و دیوان دیوان ساختن تمام داشته آمد و جواهر نامه و شرح القلب که هر دومنظوم بودند از سر سودا نامنظوم ماند که حرق و غسلی بدان راه یافت رباعیاتی که در دیوان است بسیارست و ضبط آن دشوار و از زیور ترتیب عاطل و از خلاصه ایجاز ذاهل اگرچه ترکیبی دارد ترتیبی ندارد و بسیاری از جویندگان از نصیب بی بهره می مانند و طالبان بی مقصود باز می گردند اگر انتخابی کرده شود و اختیاری دست دهد ازنظم و ترتیب نظام و زینت او بیفزاید و ازحسن ایجاز رونق او زیاده گردد پس بنابر حکم دواعی اخوان دین رباعیاتی که گفته شده شش هزار بیت بود قریب هزار بیت شسته شد که لایق این عالم نبود و بدان عالم فرستادیم که گفته اند احفظ سرک ولو عن زرک و ناشسته روی و غسل ناکرده بدان عالم نتوان رفت و از پنج هزار دیگر که باقی ماند این مقدار که درین مجموعه است اختیار کردیم بدین ترتیب و باقی در دیوان گذاشتیم ومن طلب وجد وجد و نام این مختارنامه نهادیم و گمان آنست و این یقین است که هیچ گوینده ای را مثل این مجموعی دست نداده که اگردست دادی هر آینه روی نمودی و این ابیات از سر کارافتادگی دست داده نه از سرکار ساختگی و از تکلف مبراست چنانکه آمده است نوشته ایم و در خون می گشته اگر روزی واقعه کار افتادگان دامن جانت بگیرد و شبی چند سر به گریبان تحیر فرو بری آن زمان بدانی که این بلبلان نازنین و این طوطیان شکر چین از کدام آشیان بریده اند من لم یذق لم یعرف و نیز ندانم تا درهیچ دیوان مثل این ابیات توان یافت یا چندین لطایف به دست توان آورد از بهر آنکه این گنجیست از معانی قدس که کنت کنزا مخفیا فاردت ان اعرف و خزانه ای است از نتایج غیب که وعنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو اگر خواننده به تدبر و تأمل به سر سر گنج رسد درهیچ نوع نبود که مقصود او به حصول نپیوندد اگرچه ابیاتی چند بود که لایق این کتاب نبود بعضی از جهت آنکه هر عقل از ادراک آن قاصرست و هر فهم از دریافت آن عاجز و بعضی به سبب آنکه از راه ظاهر در لباس زلف و خال و لب ودهان بود و در قالب صورت الفاظ متداول اصطلاح اهل رسم میتوانست گفت ولیکن چون گفته شده بود همه در یک سلک کشیدیم که خال بیروی و روی بیخال دیدن حال کوته نظران باشد اما قومی که اهل ذوق و صفتند و از صورت سخن آزاد جانب معنی میروند و روح القدس را در لباس گوناگون مشاهده میکنند ازین مایده بیفایده نگردند بلی چون سخن از همه جنس بود همه مردم را از آن به قدر حوصله نصیب تواند بود حق تعالی اهل عدل و انصاف و اصحاب ذوق و بصیرت را محفوظ داراد ...

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۶۰