گنجور

 
عطار

ما ز عشقت آتشین دل مانده‌ایم

دست بر سر پای در گل مانده‌ایم

خاک راه از اشک ما گل گشت و ما

پای در گل دست بر دل مانده‌ایم

ناگهانی برق وصل تو بجست

ما ندانستیم و غافل مانده‌ایم

لاجرم از بس که بال و پر زدیم

همچو مرغ نیم بسمل مانده‌ایم

چون ز عشقت هیچ مشکل حل نشد

دایما در کار مشکل مانده‌ایم

عشق تو دریاست اما زان چه سود

چون ز غفلت ما به ساحل مانده‌ایم

کی تواند یافت عطار از تو کام

چون نخستین گام منزل مانده‌ایم