گنجور

 
۹۹۶۱

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

... گر منی را سر دانی راه رو

تا نگویی بار دیگر کین منم

یار گفتن من نمی شاید ترا ...

سلطان باهو
 
۹۹۶۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

... گردند سرخ روی ز مینا پیاله ها

بر چرخ فتنه بار نمایان ستاره نیست

سوراخ هاست بر بدن او ز ناله ها ...

... دست من است و دامن هفتادساله ها

از کلک سیدا همه جا مشکبار شد

گویا بریده اند به ناف غزاله ها

سیدای نسفی
 
۹۹۶۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

کوه پهلو بر زمین ماند ز بار درد ما

چرخ را سازد مشبک تیر آه سرد ما ...

سیدای نسفی
 
۹۹۶۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

... هلال تا به رکاب تو سر نهد چون نعل

هزار بار ببوسد سم سمند تو را

دلم شکسته و عمریست آرزو دارد ...

سیدای نسفی
 
۹۹۶۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

... نباشد جز تردد روزیی دنیاپرستان را

به زیر بار ناکامی بمیرند آخر این خرها

به روی اهل عالم سفره خود پهن اگر سازی ...

سیدای نسفی
 
۹۹۶۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

... کوه خواهد جست همچون نبض بیماران ز جا

گر به پشت او گذارد بار خود را درد ما

لشکر ما خاکساران را به چشم کم مبین ...

سیدای نسفی
 
۹۹۶۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

پیرم و بار گران بر کف عصا باشد مرا

افتم از پا گر به پهلو متکا باشد مرا ...

سیدای نسفی
 
۹۹۶۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

... می کشد سوزن به چشم خود ز پا خار مرا

از رگ گل متکای من بود باریک تر

قوتی یارب کرم فرما مددگار مرا

کشتی امید من افتاده در گرداب غم

کیست بیرون آورد زین آسیا بار مرا

بهر درمان جانب حکمت پناهان چون روم ...

سیدای نسفی
 
۹۹۶۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

... هر جا لبی که بود دلم کام ازو گرفت

این بار نردبان به لب بام مانده است

بی زلف او شدست پریشان حواس ما ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... به باغ نوخط من دوش می کشید و هنوز

نسیم مست صبا مشکبار می آید

ز چاک سینه روشندل خدا ترسم ...

... بر آستانه خود همچو نقش پا عمریست

نشسته ام به امیدی که بار می آید

کمند بوی گل آرد به باغ بلبل را ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۱

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

... زلف آن بالا بلند از جوش دلها شد دو تا

شاخ چون بسیار بار آور شود خم می خورد

از رفیقان جهان یاری طمع کردن خطاست ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۲

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

... از بنای هستی خود گرد می باید کشید

برگ کاهی از کف نامرد بار عالم است

کوه اگر منت شود از مرد می باید کشید ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۳

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

... کرده تا پای طمع آزادگان را بی قرار

از نهال سرو بار استقامت برده اند

بر گل آب و رنگ و بر بلبل نمی بینم نمک ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۴

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... می کند امروز صبر و عقل و هوش از من وداع

بار خود را بسته فردا کاروانم می رود

شد یقین کار من بیمار اکنون با خداست ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۵

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

... از گریه سیدا سر خاری نگشت سبز

این بار اعتبار به مژگان تر نماند

سیدای نسفی
 
۹۹۷۶

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

... سرگشته طالعی که بلندی هوس کند

شبها به بار قافله زر بانگ می زند

روشن چراغ راهزنان را جرس کند ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۷

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

... دل گرمی که بود به باد صبا نماند

کردند جا بدیده مردم غبارها

در چشم هیچ کس اثر از توتیا نماند ...

... رنگین کنند خلق کف از خون یکدگر

امروز اعتبار به رنگ حنا نماند

از شمع انجمن دل پروانه سرد شد

از بس که اعتبار به عهد و وفا نماند

این بار سیدا به خدا تکیه می کنم

در روزگار بس که مرا متکا نماند

سیدای نسفی
 
۹۹۷۸

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

... شود خاموش نادان چون به بزم ذوفنون افتد

به زیر بار منت کی هنرور می نهد گردن

نجنبد کوهکن گر بر سر او بیستون افتد ...

سیدای نسفی
 
۹۹۷۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

... داغ غمت شهید تو را در کفن نماند

بستند قمریان ز چمن بار سیدا

در شاخسار سرو به غیر از زغن نماند

سیدای نسفی
 
۹۹۸۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

... بر سر من آسیا گردد تحمل می کنم

چون نمی بینم کسی را زیر گردون بار خویش

بر بدن از ناله ...

سیدای نسفی
 
 
۱
۴۹۷
۴۹۸
۴۹۹
۵۰۰
۵۰۱
۶۵۵