گنجور

 
سیدای نسفی

کوه پهلو بر زمین ماند ز بار درد ما

چرخ را سازد مشبک تیر آه سرد ما

کهربا خود را نهان سازد به زیر برگ کاه

گر بگیرد پرده از رخسار رنگ زرد ما

فوطه زاری شود در باغ طوق قمریان

گر رود سوی گلستان سرو یکتا گرد ما

هستی ما خاکساران را شود اسباب عیش

روشن است امروز چشم گردباد از گرد ما

شیوه چرخ ستمگر دایما عاجز کشیست

الحذر ای دوستان از دشمن نامرد ما

سیدا ما را نباشد تحفه یی غیر از نیاز

دست وایی ما بود امروز راه آورد ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode