گنجور

 
سیدای نسفی

ز برق تیغ ابرویت فتاد آتش به کشورها

مه نو گشت میل آتشین در چشم اخترها

گرفتار تن خاکیست روح از پستی همت

به دام افتاده است این مرغ از کوتاهی پرها

ندارد مادر از تأدیب فرزند خود آسایش

صدف را سینه پر نم می گذارد حفظ گوهرها

نباشد رونقی در عهد ما کامل عیاران را

نهان در پرده زنگار گردیدند جوهر ها

ز نخل خشک آخر بهره می گیرند حق گویان

به مقصد می رساند واعظان را چوب منبرها

شود احوال من معلوم او از جبهه قاصد

بود مکتوب من منقوش بر بال کبوترها

به جای آب مردم بس که خون یکدگر خوردند

حباب آسا شدند از مغز خالی کاسه سرها

ز ارباب طمع خوان کریمان تخته بندی شد

کشادی نیست بر روی کسی دیگر از این درها

نباشد جز تردد روزیی دنیاپرستان را

به زیر بار ناکامی بمیرند آخر این خرها

به روی اهل عالم سفره خود پهن اگر سازی

شود روز قیامت بر سرت بر پای چادرها

گدازد خون گرمم سیدا مژگان خوبان را

به قتل من چو برگ بید می لرزند خنجرها