گنجور

 
سیدای نسفی

در باغ نخل خشک ز بادام مانده است

در دهر ز اهل جود همین نام مانده است

خلق جهان به راه عجب اوفتاده اند

یک سوی کفر و یک طرف اسلام مانده است

دادند آنچه بود بزرگان به سایلان

اکنون به اهل مرتبه دشنام مانده است

هر جا لبی که بود دلم کام ازو گرفت

این بار نردبان به لب بام مانده است

بی زلف او شدست پریشان حواس ما

ما را کجا دماغ سرانجام مانده است

بر هر طرف که روی نهی پای کج منه

ایام بر کنار رهت دام مانده است

رفتند اهل بزم ز ایام سیدا

کار جهان به مردم خودکام مانده است