گنجور

 
۹۷۸۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۲

 

... تنگ هم نتوان گرفتن اینقدرها بر کسی

منع زاهد کردمت فیاض صد بار و نشد

خود تأمل کن چه گوید با تو خود دیگر کسی

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۱

 

گمنام گرد و باش فراموش عالمی

بردار بار صیت خود از دوش عالمی

عشق تو نیک و بد همه در دام خود کشید ...

... فیاض فیض خانه بدوشی بس اینکه ما

برداشتیم بار خود از دوش عالمی

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۳

 

... تن چون کوه می باید که عاشق

رود در زیر بار ناتوانی

نقاب از رخ برافکندن چه لازم ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در توحید

 

... فوج عقول و خیل نفوس آسیاب بان

وین توده غبار در او گرد آسیا

در عقل برملاتری از بوی در گلاب ...

... خر پشته سپهر برابر شدی به خاک

خاک زمین غبار شدی بر رخ هوا

فعل تو جوهر و عرض و عقل و نفس و طبع ...

... وانگاه در عسل نهی از لطف خود شفا

در برگ و بار سبزه تر تا گیاه خشک

هر رنج را شفا ز تو هر درد را دوا ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم(ص) و وصف معراج

 

... چه شد ز زلف تو گو باش یک گره کم تر

دلم ز خون شده لبریز غنچه سان باری

نسیم لطفی اگر نیست زخم جان پرور ...

... چو سقف کهنه اگر بر سرم فرود آید

وگر ببارد سنگ ستاره ام بر سر

به دهر هر سر مویی که راست یا کج هست ...

... قضا به خادمیت تا که هست یار قدر

مخالفان ترا دوش زیر بار گناه

موافقان ترا چون قضا قدر یاور

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در نعت حضرت رسول (ص) و وصف مرقد ایشان

 

... سبکروحی بود در کار پرواز تجرد را

ترا مشکل که بار خود ازین ارکان گران بینی

اگر بال خود از گرد چهار ارکان بیفشانی ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در منقبت امیرالمومنین علی علیه السلام و اثبات ولایت و خلافت او

 

... همه مایه مهر او مهر حوران

همه میوه حب او بار طوبی

ترقی بود بی ولایش تنزل ...

... که قدرش کنند از جهان جمله اخفی

ولیکن ز مشت غباری که خیزد

نماند در آفاق خورشید مخفی ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت امیرالمومنین علی (ع)

 

... فرستد اطلس چرخ از برای خوانش و لرزد

به مکتب ادبش بار اگر دهند خرد را

چو طفل لوح به کف گیرد از بنانش و لرزد ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۸۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در منقبت امیرمومنان علی(ع)

 

... شورش ز دو زلف تو فتادست به بربر

مژگان مرا وعده باران سرشک است

تا خط به رخ تست چو هاله به قمر بر ...

... کشتی به ازین باد مخالف به حذر بر

بار دل ساحل نتوان بود ازین بیش

دانسته فکن زورق هستی به خطر بر ...

... تا تنگ کشد مردم چشمش به نظر بر

جز در صف هیجا نتوان دید غبارش

تا سرمه کند شاهد فتحش به بصر بر ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در منقبت حضرت فاطمه زهرا(س)

 

... ز فیض بخشی نشو و نما عجب نبود

رسد به بار اجابت اگر نهال دعا

چنین که قامت خوبان نمو کند در حسن ...

... ز بس که راه نیابد به روی ارض ضیا

ره نزول کند گم ز تیرگی باران

از آن فروزد هردم چراغ برق هوا

سپاه ابر به روی هواست چون ظلمات

درو نهان شده باران به سان آب بقا

ز بس که متصل آید ز قطره رسم شود ...

... چه تربتی که بود نور چشم نور و ضیا

چه تربتی که رسد گر غبار او به فلک

هزار جان گرامی کند به نقد فدا ...

... از آن پرآبله باشد همیشه اش کف پا

غبار درگهت آرایش نسیم بهار

ز گرد بارگهت آب روی باد صبا

به رتبه تو تواند فلک تشبه کرد ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۱

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در منقبت امام حسن مجتبی(ع)

 

بیا که شیشه قسم می دهد به عهد کهن

که توبه بشکن این بار هم به عهده من

به توبه دل منه ای دل که بت پرست شوی ...

... که گرد عقل بشوییم از دل و از جان

غبار هوش فشانیم از سر و از تن

خوشا شراب تماشا که جام جامش را ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۲

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام زین‌العابدین(ع)

 

شکر خدا که با فلکم هیچ کار نیست

بر خاطرم ز هر دو جهان یک غبار نیست

آن پای بر جهان زده رندم که بر دلم ...

... در بر مرا لباس تجرد نکوترست

جلد هیولوی مرا اعتبار نیست

ما عین صورتیم هیولی چه کاره است ...

... از عشق گیر سکه نقد وجود خویش

کاین سکه دروغ ترا اعتبار نیست

هستی تست سیم دغل دور کن ز خویش ...

... جنبش به غایت است و سکون برقرار نیست

گردی است این نشسته, غباریست آن, به پا

جز تیرگی نصیب ز گرد و غبار نیست

در کوچه حدوث نخیزد به جز غبار

عالم تمام گرد, ولی یک سوار نیست ...

... رفتم میان کار, یکی مرد کار نیست

نادان اگر نسیم شود بار خاطرست

دانا به فرض کوه بود هیچ بار نیست

پست و بلند دهر رها کن که سیل را ...

... ز افتادگی به جای بلندی رسیده ام

معراج را به پایه پستیم بار نیست

این شکر چون کنم که به چندین مناسبت ...

... درگاه پادشاه دو عالم که از شرف

ناخوانده گر رود فلک آنجاش بار نیست

آن پادشاه عرصه دین کز علو قدر ...

... شخص کثیف تا به ابد سایه دار نیست

در بارگاه او که جهان سایه ای از اوست

افلاک نه طبق همه یک پرده وار نیست ...

... در چار فصل, خار رهش بی نصیب نیست

در غنچه بستن است گرش گل به بار نیست

هر لاله ای که گرد رهش می کند به چشم ...

... کان را به عهد بخشش او جز به چشم خصم

خاکش به سر که یک کف خاک اعتبار نیست

چون ماه علمش از افق سینه سر زند ...

... عدلش صفاطلب شده نوعی که تا ابد

آیینه را ز گرد کدورت غبار نیست

لطفش چنان ملایمت طبع عام کرد ...

... گرنه وجود او بود این کارخانه را

پیش خدای عزوجل اعتبار نیست

حاصل که او نتیجه ایجاد عالم است ...

... خاک ره تو دیده فیاض را جلا

تا از فلک بر آینه اش جز غبار نیست

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۳

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در منقبت امام محمدباقر (ع)

 

... کنون که یوسف گل شد عزیز مصر چمن

زمانه همچو زلیخا دوباره گشت جوان

به گلشن از دید بیضای برگ غنچه گل ...

... رطوبتی است هوا را که بی مؤونت ابر

به پهن دشت فضا منعقد شود باران

ز فیض آب و هوای چمن عجب نبود ...

... هوا سرشته در اجزای شاهد بستان

ز بار شبنم بر برگ گل اثر ماند

چنان که بر لب خوبان نشانه دندان ...

... سحر ز آتش چقماق برق درنگرفت

ز بس به سوخته ابر داد نم باران

مگر چو نوح به کشتی کنیم سیر چمن ...

... به پای طفره کند طی غنچگی آسان

ز بارنم به زمین سود سینه ناقه ابر

و یا زمین ز نمو شد به ابر دست و عنان ...

... اگر ز چهره علمش نقاب برخیزد

غبار آینه گردد علوم هر دو جهان

نظیر اوست, مجرد اگر بود خورشید ...

... عدم دگر نکند رخنه در سرای وجود

کشد ز حفظ اگر باره ای به گرد جهان

ز وسع مملکتش عرصه ایست هفت اقلیم ...

... سحاب اگر ز کفش مرتفع شود گردد

چو دامن فلک آفاق پر در از باران

ز ریزش کف دربار او خبر دارد

محیط از آن چو فلک گرد می کند دامان ...

... چو شاخ گل که بود سرفراز در بستان

به وسع حوصله تنها, جهان بار خدای

به قدر مرتبه یک تن, خدایگان جهان ...

... شکوفه در رحم شاخ می شود خندان

غبار راه تو با چشم اعتبار کند

همان که با شب دیجور ماه نورافشان ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۴

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در منقبت امام موسی کاظم(ع)

 

... شدست مایه ابر تموز هم ز دخان

چو آه عاشق گشته است ابر آتش بار

چو ابر آه بود آتشش بود باران

به وصف گرمی آب و هوا درین ایام ...

... به تار عهد تو تابیده رشته ایمان

خلل پذیر شود پنج رکن دین یکبار

اگرنه مهر تو دین راست اعظم الارکان ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۵

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - قصیده موسوم به معجزه‌الشوق در منقبت امام رضا(ع)

 

... کنون که ذوق جنون ریشه کرد در دل من

دگر نمی شود این نخل کنده از بن و بار

کنون که دامن من پر ز سنگ طفلانست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۶

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - مطلع دوم

 

... چنان ز عکس چمن سبز شد زمین و زمان

که سبز درنظر آید بسان خط غبار

کنند سیر و صفای چمن سبکروحان ...

... شدست فیض سبکروحی آن چنان شایع

که نیست دیدن زاهد به طبع مستان بار

چو مستعد کمالست هر نهال اینست ...

... شکوفه در تتق هاله می شود پنهان

ز بس که ناقه ابر از نم است سنگین بار

چو شاهدان ز گرمابه آمده بیرون ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۷

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - مطلع سوم

 

... اگر به سیر چمن کم روم سبب آنست

که نیست ماتمیان را به بزم عشرت بار

مرا که سینه ز داغ ستم گلستانست ...

... به غیر طفل سرشگم نه هیچ کس که مرا

غبار هجر دمی پاک سازد از رخسار

نباشد این همه باران که پیش دیده من

عرق ز چهره خجلت فشاند ابر بهار ...

... دلم چو کوه به خود از نشاط غم بالید

اگرچه بار غمم جسم کرد زار و نزار

به روی بسترم از بسکه استخوان شکند ...

... به شکوه فلکم گر زبان گشاده شود

سخن ببایدم از سر گرفت دیگر بار

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۸

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - مطلع چهارم

 

... ز کهنگی شده سوراخ ها در او بسیار

ز بسکه بار مظالم به دوش اوست مدام

قدش خم است چو قد کسی که دارد بار

بس است ای فلک آزار بیدلان تا کی ...

... به خاک خواری از این روضه طالع پستم

چنان فکند که بر آسمان رسید غبار

نه روضه بلکه جهانی ازین فلک بیرون ...

... خمیده ماند فلک بسکه کرد قامت خم

پی تواضع این بارگاه فیض آثار

به پیش شمسه او آفتاب می لرزد ...

... بلی چه گونه نباشد سپهر منت دار

که هست بارگه خسرو زمین و زمان

که هست پرده سرای شه صغار و کبار

خدایگان دو عالم امام جن و بشر ...

... نباشد ابر که از جوش زایران درش

نشسته چرخ برین را غبار بر رخسار

بلی غبار درش را طراوتیست ز فیض

که ابر رحمت ازو مایه می برد هموار ...

... زمانه مهلت خصمش به اختیار دهد

چنانکه مهلت کفار قادر جبار

ندامت است فزون آنقدر که مهلت بیش ...

فیاض لاهیجی
 
۹۷۹۹

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - مطلع پنجم

 

... چو آفتاب خورد غوطه آسمان در نور

گر ارتفاع پذیرد ز درگه تو غبار

سپهر را نکند جز صلابت تو لگام ...

... دهد رواتب ارزاق خلق روز بروز

زمین که حاصل جود تو کرده است انبار

مطیع حکم عطای تو حارسان جبال ...

... شبیه تو چو شوی بر سمند قدر سوار

تبارک الله از آن نازنین سمند که هست

به گاه جلوه چو طاووس مست در رفتار ...

... چنان دلی که به حالش جهان بگرید زار

چو شمع بارگهت روشنست سوز دلم

شبانه روز که روز منست هم شب تار ...

... اگر رسم به وصال درت عجب نبود

بر آسمان ز زمین می رود همیشه غبار

اگرچه دوری از آن خاک در ضروری بود ...

... بدان کریم که از نیم رشحه بنشاند

ز دشت عصیان چندانکه خاستست غبار

بدان رحیم که در موج خیز رحمت او ...

... به عفو او که ببخشد گناه و نگذارد

به زیر بار خجالت خمیده قامت زار

به فضل او که به ما از بهشت و حور و قصور ...

... به عشق او که خرد ذره را به خورشیدی

به وصل او که برد قطره را به دریا بار

به پله پله تجرید و سلم توحید ...

... به قدر خیمه جاهت که آسمان بلند

به دامنش نتواند نشست همچو غبار

به درگه تو که نام سپهر گیرد پست ...

... به ناتوانی حیرت به لذت دیدار

به بردباری تمکین به سرگرانی ناز

به پرده داری ناموس و دیده بانی عار ...

... چنان به کام جهان آستین برافشانم

که برفشاند دامن کسی به مشت غبار

اگر فلک ندهد کام من ز خاک درت ...

... شهاب نیست که می ریزد آسمان هرشب

ز نقد خویش برین بارگاه بهر نثار

ولیک یک یک از آن ریزد این تنک مایه ...

... به جنب شمسه او آفتاب را چه محل

به پیش آینه نتوان به باد داد غبار

فلک به زیر زمین مهر پرورد هر شب

بدان هوس که برابر کند به او یکبار

چو روبروی کند با ویش به وقت زوال ...

... ز بس ندای قم آید پی طواف درش

به گوش مردم این شهر از صغار و کبار

از آن سبب ز قضا از پی تشرف خلق ...

... زدود صیقل موج هوا چو آینه اش

گر از جفای اعادی به دل نشست غبار

چه فیض ها که نبردم از این خجسته مقام ...

... میی ز نشیه عرفی به ساغرم کردند

وگرنه من که و تاب و تحمل این بار

شراب شیشه شیراز خورده ام اینست ...

فیاض لاهیجی
 
۹۸۰۰

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در منقبت امام محمدتقی(ع)

 

... کرد ز تاب ستم طاقت من پشت خم

گشت ز بس بار غم قامت صبرم دوتا

همچو کباب ضعیف گریه من بی سرشک ...

... حسرت من جاودان طاقت من ناتوان

بار ستم بی حساب تاب و توان بی نوا

ای به هلاک دلم بسته کمر بر میان ...

... هم ز تو ناقص عیار نقد دغا و دغل

هم ز تو بی اعتبار سکه مهر و وفا

دور نگردی به سهو یک نفس از خاطرم ...

... خوشه پروین شود حاصل برگ گیا

در صدف گل شود قطره باران گهر

دست ترا گر سحاب یاد کند در سخا ...

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۴۸۸
۴۸۹
۴۹۰
۴۹۱
۴۹۲
۶۵۵