گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز موج رنگ گل و سبزه در هوای بهار

به‌بال جلوه طاووس می‌پرد گلزار

به نقل آب و هوا حاجت ار فتد یابد

ز نقل آب و هوای چمن شفا بیمار

گرفت ابر ز خجلت دریچه مشرق

چو صبح غنچه دمیدن گرفت در گلزار

چو تشت خون شده از عکس لاله دامن دشت

به نیش برق گشودند تا رگ کهسار

ز موج سبزه و گل بسکه گشته عکس‌پذیر

به رنگ کاغذ ابری شدست ابر بهار

به ذوق دیدن گل طفل غنچه نرگس

به باغ پیش‌تر از صبح می‌شود بیدار

حیا سرشتی اجزای باغ بین که کند

حذر ز سایه دست چنار ساق چنار

رسید شور نسیم بهار و نزدیکست

که چون شکوفه مرا وا شود ز سر دستار

به مقتضای صفای زمانه اهل نظر

کنند از پس دیوار سیر در گلزار

ز بس به حکم صفا چون نگارخانه روم

ز عکس گل شده دیوار باغ پر ز نگار

سزد که بهر تماشای سبزه و لاله

کنند اهل نظر جمله روی در دیوار

چنان ز عکس چمن سبز شد زمین و زمان

که سبز درنظر آید بسان خط غبار

کنند سیر و صفای چمن سبکروحان

که بوی گل شده بر مرکب نسیم سوار

شدست فیض سبکروحی آن‌چنان شایع

که نیست دیدن زاهد به طبع مستان بار

چو مستعد کمالست هر نهال اینست

که نیست جز سر منصور میوه سر دار

نشاط خنده گل آن قدر سرایت کرد

که نیست ناله بلبل درین بهاران زار

بدان ملایمت آید نفس ز غنچه برون

که واکند گره نغمه مطرب از رگ تار

چنان طبیعت اشیا شدست تازه پسند

که فاخته نکند درس سرو را تکرار

نمی‌توان به زبان از کس انتقام کشید

که در هوا سخن سخت می‌شود هموار

شکوفه در تتق هاله می‌شود پنهان

ز بس که ناقه ابر از نم است سنگین بار

چو شاهدان ز گرمابه آمده بیرون

نماید از تتق ابر شاخ گل دیدار

بود زمین و زمان خرم و شکفته ولی

درین شکفته هوا ودرین خجسته بهار