بیتو به زندان غم هیچ نجنبم ز جا
زلف تو زنجیر کرد موی به موی مرا
کس به کدامین امید از تو دلی خوش کند
عهد ندارد ثبات وعده ندارد وفا
سایه سودای او از سر ما کم مباد
زلف پریشان که هست سلسلهجنبان ما
او همه تن کبر و ناز ما همه عجز و نیاز
ای دل خام آرزو او ز کجا ما کجا
روز وصالش نهشت شرم که بینم رخش
دل همه تن داغ من من همه داغ حیا
من به چه طالع دگر در دل او جا کنم
گریه من بیاثر ناله من نارسا
عمر نماند به کف، یار نیاید به چنگ
دل نشود ناامید، کام نگردد روا
یار ز ما در گریز، چرخ به ما در ستیز
وین دل پر رستخیز خود ننشیند ز پا
از پی ما میکشد عشق کمان ستم
بر دل ما میزند غمزه خدنگ جفا
بسکه غم هجر او تفرقه در ما فکند
دربر من دل جدا سوزد و داغش جدا
گریه من همچو آب سرو قدش را ضرور
خنده او چون نمک داغ دلم را سزا
خنده صبح مراست گریه غم در گلو
گریه شام مراست خنده غم بر قفا
میروم از خویشتن، بسته کمر بهر من
بوی سر زلف یار نامه به بال صبا
بوی کباب دلم مغز جگر میخورد
هان به حدیثم مباد گوش کسی آشنا
رفت ز عیشم شگون کردهام این آزمون
رنگ ندارد کنون در کف من این حنا
کس به کدام اعتماد دل به جهان خوش کند
عمر چنین بیدرنگ یار چنین بیوفا
کرد ز تاب ستم طاقت من پشت خم
گشت ز بس بار غم قامت صبرم دوتا
همچو کباب ضعیف گریه من بیسرشک
چون نفس صبحدم ناله من بیصدا
نعمت الوان غم میرسدم دم به دم
گه ز نوال ستم گه ز عطای بلا
گرد ره انتظار بوی سر زلف یار
آن تن ما را لباس، این دل ما را غذا
حاصلم از خشک و تر اشکی و لخت جگر
بر سر این ماحضر هر دو جهان را صلا
گریه تلاطم هنر، ناله تراکم اثر
دیده از آن در تعب سینه از آن در عنا
زورق هستی شکست بس که درین بحر خورد
لطمه باد عدم سیلی موج فنا
عشق وجود مرا رونق دیگر فزود
خورد مس هستیم غوطه درین کیمیا
چشم عدم روشن از گرد وجود منست
عشق به تدریج کرد خاک مرا توتیا
گو بشکن درد عشق یک به یکم استخوان
چند کند مغز من ناله نهان در عصا
یک سر مویی نماند در دل من جای عیش
چند کند کاوشم ناوک او جابهجا
ریشه امید من، حسرت جاوید من
آن یک ازل ابتدا، این یک ابد انتها
حسرت من جاودان، طاقت من ناتوان
بار ستم بیحساب تاب و توان بینوا
ای به هلاک دلم، بسته کمر بر میان
وی به فریب دلم ریخته دامان بهپا
از پی آزار جان، دست جفا بر میان
در ره امید دل، پای وفا در حنا
بهر گریبان دل، دست تطاول دراز
وز پی دامان وصل، طول امل نارسا
بیغمت اوقات من، جمله به باطل گذشت
در غم بود و نبود، در سر چون و چرا
تخم محبت ز تو در ته خاک عدم
خرمن مهر و وفا از تو به باد فنا
قاعده دوستی، ضابطه دشمنی
آن ز تو ناقص اساس، وین ز تو محکم بنا
هم ز تو ناقص عیار، نقد دغا و دغل
هم ز تو بیاعتبار، سکه مهر و وفا
دور نگردی به سهو، یک نفس از خاطرم
با همه بیگانگی، چون سخن آشنا
تاب و توانم دگر، در غم و حسرت نماند
به که برم زین الم، بر در شاه التجا
شاه زمین و زمن سرو بهار چمن
رنگ گل و یاسمن، بوی شمال و صیا
قرت عین رسول چشم و چراغ بتول
فخر نفوس و عقول، نقد علی رضا
هم شرف بوتراب، هم خلف بوالحسن
هم لقب او را تقی، هم صفت او را تقا
گلشن امید را خار رهش شاخ گل
دیده خورشید را خاک درش توتیا
تا که نهاد آشیان بر سر دیوار او
شد به سعادت مثل سایه بال هما
دامن خود را فلک، گرد از آن کرده است
تا کف فیاض او پر کندش از عطا
درگه او را به خواب بیند اگر آفتاب
هست دگر تا ابد این سرو آن متکا
دامن اگر برزند خیمه اجلال او
هشت بهشت برین، دیده شود برملا
روضه پرنور او، بین که ببینی عیان
هر طرفش آفتاب جلوهکنان چون سها
درگه او ارجمند، قبه او سربلند
منظر او دلنشین، عرصه او دلگشا
خاک درش را اگر سرمه کند آفتاب
شب نشود بعد ازین پرده روی ضیا
سایه دیوار وی همچو بهشت برین
کم نکند چارفصل، جلوه فیض هوا
عرصه صحنش به حسن به ز بهار و چمن
جلوه گردش ز فیض به ز شمال و صبا
بر در او گر نهد چهره زرد آفتاب
بر رخ گلشن زند سیلی موج صفا
گر کند از خشت وی ماه فلک کسب نور
شب پس ازین نشنود طعنه روز از قفا
عرصه او بس وسیع، قبه او بس رفیع
آن ز ازل تا ابد، این ز سمک تا سما
گر ز قضا و قدر، بهر جلای بصر
گردی از آن خاک در سرمه مه تیره را
تا ابد ایمن شدی از سبل انخساف
وز ازل ایمن بدی، از رمد انمحا
دانه شبنم اگر بسپردش حفظ تو
گوهر دندان شود در دهن آسیا
عرصه جاه ترا وهم بگشت و نیافت
نه اثر از ابتدا، نه خبر از انتها
شرق زمینبوس تو، قد فلک ساخت خم
علت پیری نبود، موجب این انحنا
خلق تو گر خاصیت فاش کند در چمن
بعد شکفتن گلش غنچه شود از حیا
شبنم لطف تو گر یاد گلستان کند
کم نشود چارفصل جلوه نشو و نما
بحر کفت گر دهد مایه ابر بهار
خوشه پروین شود، حاصل برگ گیا
در صدف گل شود، قطره باران گهر
دست ترا گر سحاب یاد کند در سخا
زود تواند گذشت در هنر از آفتاب
گر نظر تربیت کم نکنی از سها
کفر اگر رخ نهد بردرت ایمان شود
در دو جهان کس ندید خوشتر ازین کیمیا
بیضه بیضا نهد شبپره در آشیان
گر اثر تربیت عام کنی چون هما
دفتر علم ترا، هفت فلک یک ورق
گلشن خلق ترا هشت چمن یک گیا
ای به کمال شرف گوهر یکتای دین
وی به جمال خرد لمعه نور خدا
عقل نخستین ترا، دایه علم و ادب
علم لدنی ترا، میاه فهم و ذکا
پرتو رای تو گر پرده گشاید ز روی
نور تجلی شود ظلمت جهل و شقا
گر ز ضمیرت کند مهر فلک کسب نور
ماه دهد همچو روز، دیده دل را جلا
پیش ضمیر تو گر سجده کند آفتاب
افکند از نور روز بر کتف شب ردا
بوسه روحالامین وقف کف پای تست
درخور هر دست نیست نازکی این حنا
خنده صبح شرف از نفس پاک تست
غنچه تبسم نکرد جز ز نسیم صبا
غنچه پژمردهایست خاطر فیاض لیک
از نفس پاک تو دارد امید نما
تیره ز افعال من نامه اعمال من
عاقبت حال من نیست به غیر از رجا
پر ز گنه دفترم، تیره رخ اخترم
خاک عدم بر سرم، گر ز تو نبود رضا
مهر تو در جان و دل، تخم تو در آب و گل
نیستم از خود خجل، در ره مهر و وفا
من سگ کوی توام، واله روی توام
زنده به بوی توام، همچو فنا در بقا
گرچه گنه کردهام، نامه سیه کردهام
مدح تو شه کردهام مایه روز جزا
از گنه بیحساب مهر تو دارم جواب
بس بودم این صواب معذرت هر خطا
گرچه ندارم هنر، مهر تو دارم اثر
هیچ نخواهم دگر، مایه همین بس مرا
تا به قضا و قدر، هست ره خیر و شر
باد به دامت قدر، باد به کامت قضا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد فراق و ناامیدی از محبوب است. شاعر در آغاز بیان میکند که بدون وجود عشق، در زندان غم باقی میماند و زنجیر بندگی محبوب او را به خود کشیده است. او به ناپایداری و بیوفایی عشق اشاره میکند و از درد جدایی و عذابهای ناشی از آن مینالد.
شاعر به تاثیر عشق بر وجود خود و احساس عدم و ناکامی در رابطه با محبوب میپردازد و به وضوح میگوید که زندگی بدون عشق برای او بیمعنی است. او از اشک و غم و حسرت سخن میگوید و بر این باور است که تمام امیدهایش به عشق وابسته است. در نهایت، شاعر به جمال و کمال محبوب و تأثیر آن بر روح و جان خود اشاره میکند و در دل آرزو میکند که در دنیای بعد از مرگ نیز به محضر محبوب برسد.
هوش مصنوعی: بدون تو، در حبس غم هیچ حرکتی نمیکنم. زلف تو مرا به مانند زنجیری به خود بسته است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند با امید پرالطفی از تو دل خوش کند، زیرا پیمان و یا قولی که به تو داده شود همواره بیثبات و بدون وفاست.
هوش مصنوعی: دلباختگی ما از یاد او هرگز کم نشود، و آن زلف آشفتهاش که همچون رشتهای ما را به هم میبندد، همیشه در کار باشد.
هوش مصنوعی: او تمام وجودش پر از خودبینی و لجبازی است، در حالی که ما در فقر و نیاز به سر میبریم. دل سادهدل من، چه آرزویی داری! او از کجا آمده و ما از کجا هستیم؟
هوش مصنوعی: در روز وصال او، شرمنده هستم که زیبایی او را ببینم؛ زیرا قلب من پر از درد است و من خودم هم به خاطر حیا، دلم آتش گرفته است.
هوش مصنوعی: من نمیدانم با چه سرنوشتی باید در دل او جا بگیرم؛ چون اشکهایم بیفایدهاند و نالههایم ناتوان.
هوش مصنوعی: زندگی کوتاه است و فرصتها به سرعت میگذرند، کسانی که دوست داریم ممکن است هرگز به دست نیایند. اما نباید ناامید شد و باید به دنبال برآورده شدن آرزوها و خوشبختی بود.
هوش مصنوعی: دوست ما از ما فاصله گرفته و دنیا علیه ما در حال تلاطم است و دل پر از هیجان و احساس ما آرام نمیگیرد و بیقرار است.
هوش مصنوعی: عشق به دنبال ماست و با تیرهای ستم بر قلب ما میزند و غمزههای جفای او، درد و رنجی به ما میآورد.
هوش مصنوعی: به خاطر دلتنگی و غم جدایی او، اختلاف و جدایی در وجود ما به وجود آمده است. در قلب من، این درد و سوزش بهخودیخود وجود دارد و غم او به طور مستقل همیشه مرا میسوزاند.
هوش مصنوعی: گریه من مانند آب به قد زیبا و بلند او نیاز دارد، در حالی که خنده او چون نمک داغ، برای دل من مناسب است.
هوش مصنوعی: صبح به من خنده میدهد و در دل شب، غمی در گلویم وجود دارد. در عوض شب، غم من به لبخند تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: دارم از خودم دور میشوم و در این حال، با کمر بسته و دلخوش به بوی خوش زلف محبوبم، نامهای به باد صبا مینویسم.
هوش مصنوعی: عطر کبابی که میپیچد، دل مرا به شدت آزار میدهد و به قدری این احساس شدید است که نمیخواهم کسی به این موضوع پی ببرد.
هوش مصنوعی: از لذت و شادی دور شدهام و حالا در این آزمایش، رنگی نمیبینم. در دستان من تنها این حنا باقی مانده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نباید به دنیا اعتماد کند و دلش را خوش بگذارد، زیرا عمر کوتاه است و یاران ممکن است بیوفا باشند.
هوش مصنوعی: از شدت ستم و فشار، طاقت من به شدت کاهش یافته و به خاطر بار سنگین غم، توان ایستادگیام دوچندان شده است.
هوش مصنوعی: مثل کبابی که از ضعف آتش گرفته، گریه من بدون اشک است و مانند نفس صبح، نالهام بدون صداست.
هوش مصنوعی: من به طور مداوم با نعمتهای گوناگون غم روبرو هستم؛ گاهی از ستمی که به من میشود، و گاهی از بخششهای پر زحمت و بلاهایی که به من میرسد.
هوش مصنوعی: بوی دلپذیر زلف محبوب، در انتظار ماست و این بوی خوش، مانند لباسی برای جان ما و غذایی برای دل ماست.
هوش مصنوعی: حاصل و نتیجهام از روزگار پرتنش، اشکی و دلدردی است برای این حال و روز، و با صدای بلند به هر دو جهان خبر میدهم.
هوش مصنوعی: احساسات عمیق و هنر در هم تنیدهاند و غمهای ناشی از درد و رنج در دل انسانها نشانی از این تأثیرات دارد. نالهها و گلهها از مشکلات، نشاندهنده این است که این اثرگذاری حتی درون سینهها هم طنینانداز شده است.
هوش مصنوعی: کشتی زندگی به قدری آسیب دیده که در این دریا، باد عدم و موج فنا به آن ضربه میزنند.
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که وجود من به شکلی تازه و پرسرزندگی تبدیل شود. ما در این کیمیا، مانند مس، در حال غوطهور هستیم.
هوش مصنوعی: چشم ناپیدا و عدم به خاطر وجود من روشنی پیدا نمیکند، و عشق به آرامی و به تدریج مرا از خاک و خاکی بودنم به شرافت و بلندی رساند.
هوش مصنوعی: بیا و درد عشق را یک به یک از وجودم بیرون کن، زیرا این درد به قدری زیاد است که مغز من را به زانو درآورده و آن را در درون خود پنهان کرده است.
هوش مصنوعی: در دل من هیچ جایی برای لذت و خوشی باقی نمانده است، حالا که تیر عشق او به من اصابت کرده و همه چیز را دگرگون کرده است.
هوش مصنوعی: امید من به ریشهای بسیار ژرف و دیرینه برمیگردد که همواره در دل من زنده است. این امید از آغاز هستی شروع شده و به یک جاودانگی پس از مرگ من لینک میشود.
هوش مصنوعی: حسرت من همیشگی است و توان من ضعیف. بار سنگین ظلمی که بر دوش دارم، برایم غیرقابل تحمل است و ناتوانی من را بیشتر میکند.
هوش مصنوعی: ای کسی که دل مرا به خطر انداختهای، کمر خود را به دور خود بستهای و به طرز فریبندهای دامن خود را بر پا کردهای.
هوش مصنوعی: در پی آسیب زدن به روح، دست ظالمی بر درمیانه قرار گرفته است و در راه امید دل، پای وفاداری در رنگ حنا جای دارد.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دل، دستم را دراز کردهام و به دنبال وصل هستم، اما آرزوهایم بینتیجه و ناتمام است.
هوش مصنوعی: بدون تو، زمان من بیفایده سپری شد. همواره در فکر غم و شادی بودم و در ذهنم درگیر سوالات بیپاسخ.
هوش مصنوعی: محبت تو در دل من مانند دانهای است که در عمق زمین نشسته و به نتیجه نمیرسد. همچنین، تمامی دوستی و وفایی که از تو انتظار داشتم، به هدر میرود.
هوش مصنوعی: قاعده دوستی را تو به خوبی میدانی، اما اصول دشمنی را فقط از تو میتوان فهمید. اساس دوستی تو هنوز ناپایدار است، در حالی که بنیاد دشمنیات محکم و استوار است.
هوش مصنوعی: تو، هم ناقص و کمارزش هستی و هم دروغ و فریب از تو بیاعتبار و بیپایه است. سکهای که نشانه محبت و وفاداری است، هم از تو به هیچ میارزد.
هوش مصنوعی: در میان تمام غمها و دوریها، فکر تو همیشه در ذهنم هست و به نوعی آشنا به نظر میرسد، حتی اگر از هم بیگانه باشیم.
هوش مصنوعی: من دیگر تاب و تحملی ندارم؛ در این اندوه و حسرت نمیمانم. بهتر است که از این درد و رنج، به سوی درگاه شاه پناه ببرم.
هوش مصنوعی: سلطان زمین و زمان، درخت بلند و زیبا در بهار چمن است. رنگ گلها و یاسمنهای خوشبو، عطر و بوی نسیم شمال را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: چشم و روشنایی دختر پیامبر، فخر جانها و ذهنهاست و برتری او همچون ارزش واقعی و گرانبهایی است که امام علی (ع) به آن افتخار میکند.
هوش مصنوعی: او هم دارای شرافت و مقام والای خود است، هم فرزند بوالحسن و هم دارای لقب تقی و هم با نام تقا شناخته میشود.
هوش مصنوعی: باغ امید او را دشت پر از خار و موانع، و در مقابل، روزن روشنی را همچون خاکی میبیند که زیبایی آن را میپوشاند.
هوش مصنوعی: زمانی که لانهام را بر بالای دیوار او ساخت، به خوشبختی مانند سایهای بر بال پرندهای بزرگ بود.
هوش مصنوعی: آسمان دامن خود را به دور میچرخاند تا برکات و نعمتهای فراوان را به آن ببخشد.
هوش مصنوعی: اگر او را در خواب ببینیم، حتی اگر آفتاب در حال تابیدن باشد، دیگر این سرو (درخت) و آن متکا (بالش) تا ابد ثابت خواهند ماند.
هوش مصنوعی: اگر دامن عظمت او را بگشایند، بهشتهای هشتگانه به وضوح نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: به باغ یا مکانی که پر از نور و زیبایی است نگاه کن، در آنجا هر سو را که بنگری، مانند ستارهای درخشان، خورشید نور خود را میافشاند.
هوش مصنوعی: محل او با ارزش و بزرگ، سقف او بلند و با شکوه است. نمای او زیبا و دلچسب است و فضای او دلگشا و آزاد کننده است.
هوش مصنوعی: اگر خاک درب خانه را با تابش آفتاب زینت ببخشی، دیگر شب نمیشود و نور و روشنی همیشه در آنجا حاضر خواهد بود.
هوش مصنوعی: سایه دیوار او مانند بهشت برین است و در هر چهار فصل سال، از زیبایی و نعمتهای هوا کاسته نمیشود.
هوش مصنوعی: محل حضور او با زیباییاش از بهار و گلزار هم زیباتر است و جلوهگریاش به دلیل نعمتها و برکتهایی که دارد از وزش بادهای شمال و نسیم صبا نیز بهتر است.
هوش مصنوعی: اگر در مقابل او صورت زرد آفتاب را ببینی، موجهای پاک و زیبا مثل سیلی بر صورت گلستان خواهد زد.
هوش مصنوعی: اگر ماه آسمان از خشت او نور شب را به دست آورد، از این پس روز هرگز از پشت سر به او طعنه نخواهد زد.
هوش مصنوعی: فضای او بسیار گسترده است و گنبدش بسیار بلند. این فضا از آغاز تا پایان وجود دارد و آن، از زمین تا آسمان قابل مشاهده است.
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و از سرنوشت باعث شود که از آن سرزمین دور شوی، پس در دل خود، زیباییهای تاریک را همچنان باید داشته باشی.
هوش مصنوعی: تا ابد از راههای فرو افتادن و سقوط در امان خواهی بود و از همین ابتدا نیز از دست رفتن و نابودی در امان بودی.
هوش مصنوعی: اگر دانه شبنم را بهخوبی حفظ کنی، تبدیل به گوهر باارزشی میشود که در دهن آسیاب، ارزشش مشخص میشود.
هوش مصنوعی: فضای جاه و جلال تو را خیال و اندیشهای در بر گرفته و نه نشانی از آغاز آن پیدا است و نه خبری از انتهایش.
هوش مصنوعی: شرق زمین، به خاطر تو سجده میکند و قد آسمان بر اثر تو خم شده است. دلیل این انحنا، پیری نیست بلکه عشق و زیبایی توست که این تغییر را به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: اگر زیباییهای تو به آشکارا نمایش داده شود، در این صورت گل پس از شکفتن در چمن از شرم و حیا به غنچه تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر شبنم محبت تو یاد باغ و گلستان را در دل داشته باشد، این باعث نمیشود که جلوه و زیبایی چهار فصل از بین برود یا کم شود.
هوش مصنوعی: اگر دریا جوشش و آب و هوای بهاری را به ارمغان آورد، شاخ و برگ گیاهان به خوشهای از پروین تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر باران به یاد تو در حال سخاوت باشد، مانند گوهری در صدف میشوی.
هوش مصنوعی: اگر در پرورش و تربیت خود دقت کافی نداشته باشی، زودتر از خورشید هم در هنر به تسلط میرسی.
هوش مصنوعی: اگر کفر (ناامیدی یا disbelief) در چهرهات بروز کند، برادرت ایمان پیدا میکند. در هیچ دو جهانی، کسی چیزی به زیبایی این کیمیا (عشق یا جاذبه) ندیده است.
هوش مصنوعی: پرندهای که شباهنگام به آشیانه خود برمیگردد، تخمهایی مانند تخممرغ سفید در آن قرار میدهد. اگر بتوانی به خوبی کسی را تربیت کنی، میتوانی او را به گونهای تربیت کنی که همانند پرندهای بزرگ و باشکوه شود.
هوش مصنوعی: دانش تو مانند یک دفتر است و هر کدام از هفت آسمان به مانند ورقهایی از آن دفتر است. زیباییهای موجود در عالم به اندازه گلهای یک باغ و با چمنها و گیاهان آن نیز قابل شمارش است.
هوش مصنوعی: ای بهترین شخص با ویژگیهای شایسته و بیمانند در دین، تو به زیبایی حکمت، درخششی از نور خداوند هستی.
هوش مصنوعی: عقل اولیه تو، معلم و پرورشدهنده علم و ادب است؛ دانشی که به صورت طبیعی و غریزی به تو داده شده، درک و هوش تو را به شکوفایی میرساند.
هوش مصنوعی: اگر نور وجود تو پرده را کنار بزند، تابش آن باعث میشود که تاریکی جهل و بدبختی از بین برود.
هوش مصنوعی: اگر محبت آسمان از دل تو برخیزد، همانند نور ماه، چشم دل را روشنایی و زیبایی خواهد بخشید.
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در مقابل وجود تو سجده کند، از نور روز بر دوش شب لباس میافکند.
هوش مصنوعی: بوسهای که فرشتگان بر پای تو میگذارند، آنقدر باارزش و خاص است که هر دستی نمیتواند آن را لمس کند. نازکی و ظرافت این حنا نشاندهنده لطافت و زیبایی توست.
هوش مصنوعی: صبح با لطافت و زیباییاش شرف و ارزش خود را از نفس پاک و معطر تو میگیرد، زیرا تنها نیروی نسیم ملایم صبح است که غنچههای تبسم را میگشاید.
هوش مصنوعی: دل پژمرده و افسردهای است که با وجود سختیها و مشکلات، هنوز از نفس پاک و خوبی تو امید و انرژی میگیرد.
هوش مصنوعی: اعمال من سیاه و ناپسند است و در پایان، وضعیت من چیزی جز امید به رحمت نیست.
هوش مصنوعی: زندگی من پر از گناه است و چهرهام سیاه و غمگین، مانند ستارهای که در تاریکی قرار گرفته. اگر لطف و رضا تو نباشد، خود را در خاک و نابودی میبینم.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو در وجود و قلب من جاری است و مانند دانهای در آب و خاک نیستم که از خودم خجالت بکشم؛ در مسیر عشق و وفا قرار دارم.
هوش مصنوعی: من مانند سگی در کوی تو هستم و مجذوب زیبایی تو. وجودم به عطر تو زنده است، همانند فنا در بقا.
هوش مصنوعی: اگرچه من گناه کردهام و کارهای نادرست انجام دادهام، اما در عوض تو را ستایش کردهام و این ستایش برای من منبعی در روز قیامت خواهد بود.
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت تو، هر گناهی را که انجام دادهام، نادیده میگیرم و بر این باورم که این کافی است. از هر اشتباهی که مرتکب شدم، عذرخواهی میکنم.
هوش مصنوعی: هرچند که هنری ندارم، اما عشق تو در وجودم تأثیر زیادی دارد و دیگر چیزی نمیخواهم؛ همین عشق برای من کافی است.
هوش مصنوعی: هرچه که در مقدر است، چه خوب و چه بد، به تو بستگی دارد. امیدوارم آنچه برایت مقدر شده، خوشایند و خوشبختیآور باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر دل ما تا که هست نقش خرد پادشا
جون خرد اندر دل است نقش تو در جان ما
رای تو چون کوکب است همت تو چون سما
حلم تو و طبع توست همچو زمین و هوا
عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا
برد به دست نخست هستی ما را ز ما
ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است
زانکه نگنجد در او هستی ما و شما
چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز
[...]
مورچهٔ خط تو، کرد چو موری مرا
کی کند ای مشک مو مور تو چندین جفا
روی تو با موی و خط مور و سلیمان به هم
موی تو هندو لقب مور تو طوطی لقا
چون به بر مه رسید مورچه بر روی تو
[...]
چند گریزی ز ما ؟ چند روی جا به جا ؟
جان تو در دست ماست همچو گلوی عصا
چند بکردی طواف گرد جهان از گزاف
زین رمه پُر ز لاف هیچ تو دیدی وفا ؟
روز دو سه ای زحیر گِردِ جهان گشته گیر
[...]
چون سحر از بوی گل گشت معطر هوا
از نفس یار ما داد نشانی صبا
نه چه سخن باشد این چیست صبا تا کنم
نسبت بوی خوشش با نفس یار ما
کرد طلوع آفتاب یار درآمد ز خواب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.