مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۹
... یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش
بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل
دید که خود بود دل خانه محبوب خویش ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۲
توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد در چاه تنگ ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۳
... که از قفس برهید و باز شد پر و بال
ز آب شور سفر کن به سوی آب حیات
رجوع کن به سوی صدر جان ز صف نعال ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴
... تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم
آن دل آواره من گر ز سفر بازرسد
خانه تهی یابد او هیچ نبیند اثرم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳
... اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۹
... نشایم جز که آتش را گر از نجار بگریزم
چو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی کم سفر سازم
چو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۵
ای خواجه سلام علیک من عزم سفر دارم
وز بام فلک پنهان من راه گذر دارم
جان عزم سفر دارد تا معدن و اصل خود
زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۸
... از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم
دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده
ما بی دل و دل با تو با ما هم و بی ما هم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵
... گفتم که چو دریا به سوی جوی نیاید
چون آب روان جانب او در سفر آییم
ای ناطقه غیب تو برگوی که تا ما ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸
سفر کردم به هر شهری دویدم
به لطف و حسن تو کس را ندیدم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۹
سفر کردم به هر شهری دویدم
چو شهر عشق من شهری ندیدم ...
... چو گل بی حلق و بی لب می چشیدم
ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن
که من محنت سرایی آفریدم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۶
... آلاجق خود بدان کران بردم
بر من مگری که زین سفر شادم
چون راه به خطه جنان بردم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
... چون ماه جمال و فر گرفتیم
شمس تبریز چون سفر کرد
چون ماه از آن سفر گرفتیم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۴
... نفس اماره ست و ما اماره اماره ایم
مفخر تبریز شمس الدین تو بازآ زین سفر
بهر حق یک بارگی ما عاشق یک باره ایم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۰
... که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم
سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم
ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۲
... که ز رشک دل کبابم و به اشک چون سحابم
به سحر توی صبوحم به سفر توی فتوحم
به بدل توی بهشتم به عمل توی ثوابم ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۱
... برجه ای ساقی چالاک میان را بربند
به خدا کز سفر دور و دراز آمده ایم
برگشا مشک طرب را که ز رشک کف تو ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۳
من از این خانه پرنور به در می نروم
من از این شهر مبارک به سفر می نروم
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۳
... چون کبوترزاده برج توییم
در سفر طواف ایوان توییم
حیث ما کنتم فولوا شطره ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۱
من از این خانه به در می نروم
من از این شهر سفر می نروم
منم و این صنم و باقی عمر ...