گنجور

 
۹۶۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷۹

 

... یوسف کنعان رسید جانب یعقوب خویش

بهر سفر سوی یار خانه برانداخت دل

دید که خود بود دل خانه محبوب خویش ...

مولانا
 
۹۶۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۲

 

توبه سفر گیرد با پای لنگ

صبر فروافتد در چاه تنگ ...

مولانا
 
۹۶۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۳

 

... که از قفس برهید و باز شد پر و بال

ز آب شور سفر کن به سوی آب حیات

رجوع کن به سوی صدر جان ز صف نعال ...

مولانا
 
۹۶۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۴

 

... تا که ندانم پسرا که پسرم یا پدرم

آن دل آواره من گر ز سفر بازرسد

خانه تهی یابد او هیچ نبیند اثرم ...

مولانا
 
۹۶۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳

 

... اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند ...

مولانا
 
۹۶۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۹

 

... نشایم جز که آتش را گر از نجار بگریزم

چو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی کم سفر سازم

چو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزم ...

مولانا
 
۹۶۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۵

 

ای خواجه سلام علیک من عزم سفر دارم

وز بام فلک پنهان من راه گذر دارم

جان عزم سفر دارد تا معدن و اصل خود

زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم ...

مولانا
 
۹۶۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۸

 

... از تو شکرافشانم این جا هم و آن جا هم

دل باده تو خورده وز خانه سفر کرده

ما بی دل و دل با تو با ما هم و بی ما هم ...

مولانا
 
۹۶۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۵

 

... گفتم که چو دریا به سوی جوی نیاید

چون آب روان جانب او در سفر آییم

ای ناطقه غیب تو برگوی که تا ما ...

مولانا
 
۹۷۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۸

 

سفر کردم به هر شهری دویدم

به لطف و حسن تو کس را ندیدم ...

مولانا
 
۹۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۹

 

سفر کردم به هر شهری دویدم

چو شهر عشق من شهری ندیدم ...

... چو گل بی حلق و بی لب می چشیدم

ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن

که من محنت سرایی آفریدم ...

مولانا
 
۹۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۶

 

... آلاجق خود بدان کران بردم

بر من مگری که زین سفر شادم

چون راه به خطه جنان بردم ...

مولانا
 
۹۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۰

 

... چون ماه جمال و فر گرفتیم

شمس تبریز چون سفر کرد

چون ماه از آن سفر گرفتیم

مولانا
 
۹۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹۴

 

... نفس اماره ست و ما اماره اماره ایم

مفخر تبریز شمس الدین تو بازآ زین سفر

بهر حق یک بارگی ما عاشق یک باره ایم

مولانا
 
۹۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

 

... که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

سفری فتاد جان را به ولایت معانی

که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند ...

مولانا
 
۹۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲۲

 

... که ز رشک دل کبابم و به اشک چون سحابم

به سحر توی صبوحم به سفر توی فتوحم

به بدل توی بهشتم به عمل توی ثوابم ...

مولانا
 
۹۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳۱

 

... برجه ای ساقی چالاک میان را بربند

به خدا کز سفر دور و دراز آمده ایم

برگشا مشک طرب را که ز رشک کف تو ...

مولانا
 
۹۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

 

من از این خانه پرنور به در می نروم

من از این شهر مبارک به سفر می نروم

منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر ...

مولانا
 
۹۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۳

 

... چون کبوترزاده برج توییم

در سفر طواف ایوان توییم

حیث ما کنتم فولوا شطره ...

مولانا
 
۹۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸۱

 

من از این خانه به در می نروم

من از این شهر سفر می نروم

منم و این صنم و باقی عمر ...

مولانا
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۱۸۱