گنجور

 
۹۶۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۹ - نامه نوشتن موبد نزد شهرو و فریفتن به مال

 

... صد اشتر بود با مهر و عماری

دگر پانصد ستر بودند باری

همیدون پانصد اشتر بود پر بار

بر ایشان بارها از جامه شهوار

صد اسپ تازی و سیصد تخاره ...

... به بالا هر یکی چون سرو سیمین

برو بارنده هفتورنگ و پروین

کمرها بر میان از گوهر ناب ...

... که نه موبد به شهرو برفشاندست

چو شهرو دید چندین گونه گون بار

چه از گوهر چه از دیبا و دینار ...

... مرو را کرده از یاقوت لنگر

چو شاخ خیزران باریک ماری

کلاغی در میان مرغزاری ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى

 

... گهی تابنده از وی زهره و ماه

گهی بارنده مشک سوده بر راه

گهی کرده درو خوبی گل افشان ...

... مگر زان کشت او را دیده در جان

که او را زود آرد بار مرجان

زمانی همچنان بود اوفتاده ...

... که او را باد صرع از پای افگند

چو بر باره نشست آزاده رامین

ز بس غم تلخ بودش جان شیرین ...

... مگر چون حسرت عشق آزمودی

چنین جبار و گردنکش نبودی

گهی رامین چنین اندیشه کردی ...

... چو کبگ خسته دل در چنگ شاهین

نه مرده بود یکباره نه زنده

میان این و آن شخصی رونده ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

... چو با ویرو بدم خرمای بی خار

کنون خاری که خارما ناورم بار

اگر شویم ز بهر کام باید ...

... مبیند ایچ کس دیگر ز من کام

دگر باره زبان بگشاد دایه

که بود اند سخن بسیار مایه ...

... ز بهر آنکه نپسندید ما را

گهی گویند او خود کیست باری

که ما را زو بباید بردباری

صواب آنست اگر تو هوشمندی ...

... همی گفت آه از بخت نگونسار

که یکباره ز من گشته ست بیزار

چه پران مرغ و چه باد هوایی ...

... فلک بس تند با من دهر بس تیز

قضا بارید بر من سیل بیداد

قدر آهیخت بر من تیغ فولاد ...

... لبان چون مشتری فرخنده کردار

همه ساله شکر بار و گهر بار

دو گیسو در برافگنده کمندش ...

... همه کافور رویان مشک مویان

یکایک چون گوزن رودباری

ندیده روی شیر مرغزاری ...

... که دریک روز دخل یک جهان خورد

کف دستش چو ابری بود باران

به ابر اندر قدح چون برق رخشان

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

... ولیکن چون تو بی آرام گشتی

به یکباره خرد را در نوشتی

ندانم چاره جز کام تو جستن ...

... رسید آن آب در هر مرغزاری

پدید آمد چو جیحون رودباری

به رود مرو بفزود آب چندان ...

... شکفته شد به رخ بر لاله زارش

به بار آمد ز بر سیمین دو نارش

جهان با او ز راه مهر برگشت ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

... ز بیم ناشکیبی می نخوردی

که یکباره قرارش می ببردی

همیشه مونسش تنبور بودی ...

... همی گفتی چرا خوانید فریاد

شما را از جهان باری چه افتاد

شما با جفت خود بر شاخسارید ...

... بسان در فشانده بر سر می

گل ار چه سخت نیکو بود و بربار

رخ رامین نکوتر بود صد بار

هنوزش بود سیمین دو بناگوش ...

... هنوزش بود خنده همچو شکر

وزان شکر فروبارنده گوهر

به بالا همچو شمشاد روان بود

ولیکن بار شمشاد ارغوان بود

به پیکر همچو ماه جانور بود

ولیکن با کلاه و با کمر بود

قبا بر وی نکوتر بود صد بار

که نقش چینیان بر بت فرخار ...

... که او بر تو نه شاهست و نه داور

دگرباره جوابش داد رامین

که چون عاشق نباشد هیچ مسکین ...

... پیام من بگو سرو روان را

بت گویا و ماه باروان را

پری دیدار خورشید زمین را ...

... اگر تو آسمان را در نوردی

و گر دریا بینباری به مردی

میان بادیه جیهون برانی ...

... هم از رامش هم از مردم نفورست

گهی آب از مژه بارد گهی خون

گهی از بخت نالد گه ز گردون ...

... دل اندر بر شکسته دم گسسته

دگر باره سخنها گفت زیبا

ز دردی سخت و حالی ناشکیبا ...

... همی گفت ای انوشین دایه زنهار

مکن جان مرا یکباره آوار

مبر امیدم از جان و جوانی ...

... تو گفتی تخم مهر اندر دلش کاشت

چو بر زن کام دل راندی یکی بار

چنان دان کش نهادی بر سر افسار ...

... بگو تا روی فرخ کی نمایی

بدیدارم دگر باره کی آیی

کجا من روز و ساعت می شمارم ...

... به چشم دشمنان بر چون دوانم

تو هر روزی بدین هنگام یک بار

گذر کن هم بر این فرخنده گلزار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

... تو پنداری که در چاهی نه در مرو

سبکتر کن ز دل بار گران را

کزو آسیب سخت آید روان را ...

... رخانش بود گفتی نوبهاران

هم از چشمش برو باریده باران

شخوده نیلگون گشته رخانش ...

... ز شب بینم بلا وز روز تیمار

فزاید بر دلم زین هردوان بار

به جان من که گر آید مرا هوش ...

... بسی کرده به صحرا نیک نامی

به شادی باره را پیشم بتازید

به خوشی مر مرا لختی نوازید ...

... به شاهی بر جهان فرمان روایی

مکن پدرود یکباره جهان را

مکن در بند جاویدان روان را ...

... دلیران جهان کشور ستانان

به بالا همچو سرو جویباری

به چهره همچو باغ نوبهاری ...

... امید مهربانی بسته در تو

همان چشمش که چون نرگس به بارست

چو ابر نوبهاران سیل بارست

همان رویش که تابنده چو ماهست ...

... چو مهر آمد بباید ساخت ناچار

ببردن کام و ناکام از کسان بار

به یاد آید ترا گفتار من زود ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

... بگفت این و ز نرگس اشک چون مل

فرو بارید بر دو خرمن گل

تو گفتی دیدگانش در فشان کرد ...

... به زیرش خز و دیبا چون سیه مار

دگر باره زبان بگشاد دایه

که چون دریا ز گوهر داشت مایه ...

... وزین دانش ندادت هیچ رامش

به خر مانی که دارد بار شمشیر

ندارد سود وی را چون رسد شیر

کنون تا کی چنین تیمار داری

چنین بیجاده بر دینار باری

مکن بر روز برنایی ببخشای ...

... ز هر رنگ و زهر جای و ز هر در

دگر باره زبان از بند بگشاد

سخنها گفت همچون نقش نوشاد ...

... زده بر جان و دل دو گونه پیکان

به فریاد آمد از سختی دگر بار

مگر صد بار گفت ای دایه زنهار

مرا فریاد رس یک بار دیگر

که من چون تو ندارم یار دیگر ...

... هم از جان و هم از گیتی ببرم

اگر رنجه شوی یک بار دیگر

بگویی حال من با آن سمن بر ...

... اگر شایم به مهر و دوستداری

ز من بردار بار گرم و خواری

مرا زنده بمان تا زندگانی ...

... دل از تیمار و اندیشه پر از جوش

دگر باره سخنهای نگارین

چو درپیوسته کرد از بهر رامین ...

... خرد را در دو دیده او بدوزد

دگر باره دلم بر وی بسوزد

بدان مسکین چنان بخشایش آرم ...

... به یک دل مهر پیوستن نشاید

چو خر کش بار بر یک سو نپاید

همی دانست جادو دایه پیر

کزین بار از کمانش راست شد تیر

رمیده گور در داهولش افتاد ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۹ - رفتن دایه بار دیگر به پیش ویس و حال گفتن

 

... مرا چون بد سگالان خوار داری

به روزی چند بارم برشماری

شوم با مادرت خرم نشینم ...

... و با زنهار خواران یار گشتی

مرا کردی چنین یکباره پدرود

فگندی نام و ننگ خویش در رود ...

... پدید آور بهار مردمی را

به بار آور درخت خرمی را

ز شاهی و جوانی بهره بردار ...

... ازیرا خوشی مردان ندانی

گر آمیزش کنی با مرد یک بار

به جان من که نشکیبی ازین کار ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۶۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم

 

... چنان کز هیچ کس رنجی ندیدند

شهنشه بار بر بست از خراسان

سرا پرده بزد بر راه گرگان ...

... ز روی دلبران او را بهاران

وز آب گل مرو را قطر باران

بهشتی بود گفتی کاخ و ایوان ...

... روانش همچو کشت پژمریده

امید از آب و از باران بریده

ز بوی ویس آب زندگانی ...

... سزد گر جان ازو با روزه باشد

دگر باره زبان بگشاد رامین

بدو گفت ای رونده سرو سیمین ...

... که تا بادی وزد بر کوهساران

ویا آبی رود بر رودباران

بماند با شب تیره سیاهی ...

... به یادم دار گفتا این همیشه

کجا بینی بنفشه تازه بر بار

ازین پیمان و این سوگند یاد آر ...

... دو تن بودند در بستر چو یک تن

اگر باران بر آن هر دو سمن بر

بباریدی نگشتی سینه شان تر

دل رامین سراسر خسته از غم ...

... فزونی جست اندوهان نمودش

هوا او را چنان یکباره بفریفت

که یک ساعت همی از رام نشکیفت ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۲ - باز گشتن شاه موبد از کهستان به خراسان

 

... نگه کن دشت مرو و مرغزارش

همیدون بوستان و رودبارش

رز اندر رز شکفته باغ در باغ ...

... نباشد مار را بچه بجز مار

نیارد شاخ بد جز تخم بد بار

بچه بوده ست شهرو را سی و اند ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۱

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

... ز هر کنجی برآمد زارواری

ز هر چشمی روان شد رودباری

کسان شاه و سرپوشیدگانش ...

... بپیچ ای دل که ارزانی به دردی

به بار آمد تو را آن بد که کردی

بریز ای چشم خون دل ز دیده ...

... که بازی نیست با شیر شکاری

چو ابر آید تو با بارانش مستیز

به زودی از گذار سیل برخیز ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۲

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

 

... که پیدا کرد رامین گوهر بد

دگر باره بشد با ویس بنشست

گسسته مهر دیگر ره بپیوست ...

... چه باشد در جهان زین ننگ بدتر

دلم یکباره برگشت از مدارا

ازیرا کردم این راز آشکارا ...

... ترا چون او برادر نیست دیگر

نه در رزمت بود انبار و یاور

نه در بزمت بود خورشید انور ...

... شنیده ستم که آن بدمهر بدخو

دگر باره شد اندر بند ویرو

به خوردن روز و شب با او نشسته ست ...

... نبردی ویس را هرگز شهنشاه

کنون باری نه مستی هوشیاری

به جای خویش فرخ شهریاری ...

... که همچون باد باشد یافه رنجت

به جنگی نه چنان آیم من این بار

که تو یابی به جان از جنگ زنهار ...

... نیارستی گذشتن بر سرش ماه

زمین از بار لشکر بود بستوه

که می رفتند همچون آهنین کوه ...

... به صد خواری ز پیش خود براندش

به یک نامه دگر باره نخواندش

گناه او کرد و بر ما کینه ور گشت ...

... چه بایستش بگفتن لاف چندین

سپاه آورد یک بار و مرا دید

چنان کم دید دانم کم پسندید ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۳

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۶ - پاسخ فرستادن ویرو پیش موبد

 

... به جان من که تا ایدر رسیدم

مگر او را سه بار افزون ندیدم

و گر بینم چه ننگ آید ز دیدن ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۴

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

... کجا چون شاه و چون رامین دو فرزند

ازو یکباره بگسستند پیوند

زنی را از دو گیتی برگزیدند ...

... گرامی تر ز چون او صد برادر

مرا از ویس باری جز خوشی نیست

ازو جز برتری و سرکشی نیست ...

... به نیکویی بکن یک کار دیگر

روانم باز ده یک بار دیگر

که فرمان ترا بر دل نگارم ...

... چو این نامه بخوانی زود بشتاب

مرا یک بار دیگر زنده دریاب

که چشمم کور شد از بس گرستن ...

... تو گفتی دیو موبد شد فرشته

دگر باره به رامش دست بردند

جهان را بازی و سخره شمردند ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۵

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود

 

چو شاه و ویس و رامین هر سه باهم

دگر باره شدند از مهر بی غم

گناه رفته را پوزش نمودند ...

... مدار ای خسته دل اندیشه چندین

که نه یکباره سنگینی نه رویین

مکن با دوست چندین ناپسندی ...

... به حال عشق از آن پیشین نکوتر

دگر باره سرودی گفت رامین

که از دل برگرفت اندوه دیرین ...

... ز ویس ماه پیکر جام می خواست

بدان کز می کند یکباره مستی

فرو شوید ز دل زنگار هستی ...

... مکن بنیاد این بررفته دیوار

کجا بر تو فرود آید به یک بار

من از مهرت بسی سختی بدیدم ...

... چرا جویم فروغ ماهتابی

توی دریا و شاهان جویبارند

تو خورشیدی و شاهان گل ببارند

اگر من پرستاری را سزایم ...

... شهنشه خفته بود و ویس بیدار

ز رامین و ز موبد بر دلش بار

گهی زان کرد اندیشه گهی زین ...

... شبی تاریک همچون جان مهجور

ز مشکین ابر او بارنده کافور

سراپرده کشیده ابر دی ماه ...

... شب تاریک با سرما بپیوست

نبود او را زیان از برف و باران

که اندر جانش آتش بود سوزان ...

... جهان را بود آن شب بیم طوفان

که اشک چشم او شد جفت باران

دل اندر تاب و جان در یوبه جفت ...

... نگارینا روا داری بدین سان

تو در خانه من اندر برف و باران

تو دیگر دوست را در برگرفته ...

... که عاشق چون همی گرید به زاری

ببار ای برف برف بر جان من آتش

که بی دل را همه رنجی بود خوش ...

... به خون عاشقان خوردن دلیرا

جرا یکباره بر من چیر گشتی

چه خوردی تا ز مهرم سیر گشتی ...

... براهم بر فراقت چاه گشته ست

به درد من مشو یکباره خرسند

مرا در چاه رنج افتاده مپسند ...

... هوا چون آن دو گوهر دید شهوار

ببرد از شرمشان ابر گهربار

دو عاشق در خوشی همراز گشته ...

... همی بوسید بیجاده به شکر

همی بارید بر گلنار گوهر

ز بام و روز اندیشه همی کرد ...

... دهی شادی و بازش می ستانی

گر از نوشم دهی یک بار کامی

به پایانش دهی از زهر جامی ...

... خروش و بانگ شه آمد به گوشم

جدا کرد از دلم یکباره هوشم

همی گوید درین ساعت مرا دل

که بر کش پای خود یکباره از گل

فرو رو سرش را از تن بینداز ...

... مکاراد کاو ایچ کس در دل نهالش

که زود آن کشته بار آرد وبالش

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۶

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ

 

... سفر باد خزان شد مرو گلزار

چو باد آمد نه گلشن ماند و نه بار

چو بیرون برد شاهنشاه لشکر ...

... دلش با وی چگونه سازگارست

به نادانی ز من بگریخت یک بار

مرا بی صبر و بی دل کرد و بی یار ...

... به تیغ هجر خون من بریزد

پس آن به کش نگه دارم بدین بار

کجا غم خوردم از جستنش بسیار ...

... هر آنگاهی که باشد مرد هشیار

ز سوراخی دو بارش کی گزد مار

شتر را بی گمان زانو ببستن ...

... ویا از هیچ داننده شنیدی

که چندین بار با من کرد رامین

دلم را سیر کرد از جان شیرین ...

... بدو گفت ای به دانش برتر از ماه

منه بر دل تو چندین بار تیمار

که از تیمار گردد مرد بیمار

زنی باری که باشد تا تو چندین

ازو افغان کنی با اشک خونین ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۷

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس

 

... چو کبگی باز در مخلب گرفته

غبار حسرتش بر رخ نشسته

امید وصلتش در دل شکسته ...

... نبیند چشم بختم روشنایی

اگر هر بار میزد بر دلم خار

خدنگ زهر پیکان زد ازین بار

برفت از پیش چشمم آن دلارام ...

... ز هجرش پر نمک کردند ریشم

ببار ای چشم من خونابم اکنون

کدامین روز را داری همی خون ...

... سزد کت اشک جز خونین نباشد

اگر بودی به غم زین پیش خونبار

سزد گر جان فروباری بدین بار

به باران تازه گردد روی گیهان

چرا پژمرده شد رویم ز باران

دلم را آتش تیمار بگداخت ...

... نشستش گرد هجران بر رخ زرد

چو طوفان از مژه بارید باران

بشست از روی زردش گرد هجران ...

... ز کوهش باز جز کاهی نمانده ست

همین یک بار بر جانش ببخشای

مرو را این سفر کردن مفرمای ...

... سنومش باد باشد صاعقه میغ

نبارد بر سرم زان میغ جز تیغ

بود مر باد او را گرد پیکان

چنان چون ابر او را سنگ باران

به جان تو کز آن ره برنگردم ...

... چو باشد گر بود شمشیر در راه

شهاب و برق بارد بر سر ماه

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۸

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۳ - زارى کردن ویس از رفتن رامین

 

... نمودن دوستان را دوستداری

تو آن کن با من ای باروی چون خور

که باشد با خور روی تو در خور ...

... تو صابر باش و پند دایه بنیوش

که صبر تلخ بار آرد ترا نوش

ترا درمان بجز یزدان که داند ...

... تو پنداری مرا باید که چونین

همی بارد ز دیده سیل خونین

نخواهد هیچ کس بدبختی خویش ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۷۹

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

... ندید آن قد ویس اندر شبستان

بهشتی سرو و بار او گلستان

نه گلگون دید طارم را ز رویش ...

... چو ناری بشکفید اندر تنش پوست

فروبارید چشمش ناردانه

چو قطر باده ریزان از چمانه ...

... نباشد پاسبان بر بام اکنون

دو بار آید به شب از خانه بیرون

چو مرد پاسبانت نیست بر بام ...

... به سیمین دست جام زر گرفتند

بیفگندند بار فرقت از دوش

ز می دادند کشت عشق را نوش ...

... هوا درد است و می درمان درد است

غمان گرد است و می باران گرد است

گر اندوه است می انده ربای ست ...

... لبم را شکر میگون شکار است

چو باغم را گل میگون به بار است

ز دولت هست بورم سخت شاطر ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
۹۸۰

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس

 

... بدو بر گرد یکساله نشسته

دزی کش کوه سنگین باره رویین

در و بند آهنین و مهر زرین ...

... کنون غرمی شدم بر کوهساران

دو چشمم ابر بارندست بر کوه

فتاده بردلم صد گونه اندوه ...

... نبینی کابر پیوسته برآید

چو باران زو ببارد برگشاید

به هر جایی که بنشست آن و فاجوی ...

... به صد لابه همی خواهم ز دادار

نمانم تا ترا بینم دگر بار

و لیکن چون ز تو تنها بمانم ...

... مکن ویسا مرا چندین میازار

که آزارم هلاکت آورد بار

ز نادانی بکشتی تخم زشتی

به بار آمد کنون تخمی که کشتی

ندارم بیش ازین در مهرت امید ...

... من اکنون بر شما گردانم این کار

دل از دشمن بپردازم به یک بار

اگر رای دل فرزانه دارم ...

... که تندی افگنده او را در آتش

چو عاشق را نباشد بردباری

نبیند خرمی از مهرکاری ...

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۵۱
۶۵۵