چو پیش ویس رفت او را دُژم دید
ز گریه در کنارش آب زم دید
دگر ره ویس با دایه برآشفت
ز شرم و بیم یزدانش سخن گفت
که من خود چون براندیشم ز یزدان
نه رامین بایدم نه شرم گیهان
چرا زشتی کنم زشتی سگالم
که از زشتی بود روزی و بالم
بدین سر چون کسان من بدانند
مرا زان پس چه گویند و چه خوانند
بدان سر چون شوم پیش خدایم
چه عذر آرم چه پوزشها نمایم
چه گویم، گویم از بهر یکی کام
به صد زشتی فرو بردم سر و نام
اگر رامین خوشست و مهربانست
ازو بهتر بهشت جاودانست
و گر رامین بود بر من دلازار
چه باشد چون بود خشنود دادار
چو در دوزخ شوم از بهر رامین
مرا کی سود دارد مهر رامین
نه کردم نی کنم هرگز تباهی
اگر روزم چو شب گیرد سیاهی
چو بشنید این سخن دایه از آن ماه
گرفت از چاره کردن طبع روباه
بدو گفت ای نیاز جان دایه
بجز تندی نداری هیچ مایه
چرا بر یک سخن هرگز نپایی
به گردانی چو چرخ آسیائی
بگردد روزگار و تو بگردی
به سان کعبتین بر تخت نردی
چو پیروزه بگردانی همی رنگ
چو آهن هر زمان پیدا کنی زنگ
تو از فرمان یزدان کی گریزی
و با گردون گردان کی ستیزی
اگر تو این چنین بدخو بمانی
نشاید کرد با تو زندگانی
زمین مرو با موبد ترا باد
زمین ماه با شهرو مرا باد
مرا در مرو جز تو هیچ کس نیست
تو خود دانی که با تو دیو بس نیست
مرا چون بد سگالان خوار داری
به روزی چند بارم برشماری
شوم با مادرت خرم نشینم
ترا با این همه تندی نبینم
تو دانی با خدا و با دگر کس
مرا از مرو و از کردار تو بس
جوابش داد ویس و گفت چندین
چرا در دل گرفتی مهر رامین
همی بیگانهای را یار گردی
ز بهر او ز من بیزار گردی
ترا دل چون دهد از من بریدن
برفتن با دگر کس آرمیدن
ابی تو چون توانم بود ایدر
که تو هستی مرا همتای مادر
چه آشفتهست بخت و روزگارم
چه بد فرجام و دشوارست کارم
هم از خانه جدایم هم ز مادر
هم از پر مایه خویشان و برادر
تو بودی از جهان با من بمانده
مرا از داغ تنهایی رهانده
تو نیز اکنون ز من بیزار گشتی
و با زنهار خواران یار گشتی
مرا کردی چنین یکباره پدرود
فگندی نام و ننگ خویش در رود
بسا روزا که تو باشی پشیمان
نیابی درد خود را هیچ درمان
دگر ره دایه گفت ای ماه خوبی
مشو گمراه تو از راه خوبی
قصا بر کار تو رفت و بیاسود
چه سود اکنون ازین گفتار بی سود
به یک سو نه سخنهای نگارین
بگو تا کی ببینی روی رامین
مرو را در پناهت کی پذیری
درین کارش چگونه دست گیری
دراز آهنگ شد گفتار بیمر
درازی سخت بی معنی و بیبر
سخن را با جوانمردی بیامیز
جوانی را ز خواب خوش برانگیز
پدید آور بهار مردمی را
به بار آور درخت خرمی را
ز شاهی و جوانی بهره بردار
به پیروزی و شادی روز بگذار
به گوهر نه خدایی نه فرشته
یکی ای همچو ما از گل سرشته
همیشه آزمند و آرزومند
ز آز و آرزو بر تو بسی بند
خدای ما سرشت ما چنین کرد
که زن را نیست کامی خوشتر از مرد
تو از مردان ندیدی شادمانی
ازیرا خوشی مردان ندانی
گر آمیزش کنی با مرد یک بار
به جان من که نشکیبی ازین کار
جوابش داد ویس ماه پیکر
بهشت جاودان از مرد خوشتر
اگر تو کم کنی پند و فریبم
من از شادی و از مردان شکیبم
مرا ازار تو سختست بر دل
و گر نه هیچ کامم نیست در دل
مرا گر بیم آزارت نبودی
بسا رنجا که رامین آزمودی
نه گر شاهین شدی در من رسیدی
و گر بادی شدی بر من وزیدی
کنون کوشش بدان کن تا توانی
که این راز از جهان باشد نهانی
تو خود دانی که موبد چون بزرگست
به گاه خشم راندن چون سترگست
گنه نادیده چون تیغست بُرّان
ستم نابرده چون شیرست غُرّان
اگر روزی برد بر من گمانی
ازو ما را به جان باشد زیانی
همی تا این سخن باشد نهفته
بدو بر ما بلا را چشم خفته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، ویس در مورد وضعیت روحی و عاطفی خود صحبت میکند و از دایهاش انتقاد میکند که چرا به خاطر رامین، به او بیمحبتی کرده و احساس تنهایی میکند. او از نگرانیهایش در مورد قضاوتهای مردم و عذاب وجدانش در مقابل خدا صحبت میکند. دایه نیز سعی میکند او را راهنمایی کند و به او هشدار میدهد که باید از احساسات منفی دوری کند و زندگیاش را با خوشی و امید ادامه دهد. ویس احساس میکند که ارتباطش با رامین برایش دردسرساز است و در عین حال نمیتواند از او دل بکند. این گفتوگو شامل دغدغههای عاطفی و نگرانیهای اخلاقی است که به نظر میرسد در زندگی هر دو شخصیت تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: وقتی به ویس نزدیک شد، او را ناراحت و غمگین دید و متوجه شد که از اشکهایش آب در کنار او جمع شده است.
هوش مصنوعی: ویس با دایه اش به شدت ناراحت و مضطرب شد و در حالی که از خداوند شرم و ترس داشت، شروع به صحبت کرد.
هوش مصنوعی: من وقتی که به فکر میروم، میبینم که من باید از خدا بترسم نه از دشواریهای دنیا.
هوش مصنوعی: چرا باید کار بدی انجام دهم در حالی که خودم روزی دچار زشتی و بدی بودهام؟
هوش مصنوعی: وقتی دوستانم مرا با این حال و وضعیت ببینند، بعد از آن چه خواهند گفت و چه نامی بر من خواهند گذاشت؟
هوش مصنوعی: وقتی که در برابر خداوند قرار بگیرم، به فکر میکنم چه دلیلی بیاورم و چگونه از خودم عذرخواهی کنم.
هوش مصنوعی: چی بگویم؟ بگویم که برای رسیدن به یک خواسته، به صد زشتی و ننگ تن دادم و آبرویم را زیر پا گذاشتم.
هوش مصنوعی: اگر رامین خوشخلق و مهربان باشد، از او بهتر و دلپذیرتر بهشت ابدی خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر رامین برای من دلپذیر باشد، چه تفاوتی دارد اگر خداوند از این موضوع راضی باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که به عذاب و مشکلات دوزخ بروم، محبت رامین چه فایدهای برای من خواهد داشت؟
هوش مصنوعی: من هرگز به تباهی و فساد نمیروم، حتی اگر روزم به سیاهی شب تبدیل شود.
هوش مصنوعی: وقتی دایه این حرف را شنید، به شدت تعجب کرد و فهمید که چقدر حیلهگری و زیرکی در این گفته نهفته است.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای منبع نیاز و محبت، جز شدت و سختی چیزی دیگری نداری.
هوش مصنوعی: چرا همیشه بر یک موضوع پافشاری میکنی و نظر خودت را تغییر نمیدهی، همانطور که چرخ آسیاب هیچگاه متوقف نمیشود؟
هوش مصنوعی: زمان در حال تغییر است و تو هم همچون کعبه، بر روی جایگاه خود قرار خواهی گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که رنگ را به شکل پیروزهای تغییر دهی، مانند آهن در هر لحظه زنگ میزند و ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: تو چگونه میتوانی از دستورات خداوند فرار کنی و با سرنوشت غیرقابل تغییر بجنگی؟
هوش مصنوعی: اگر تو همچنان به بدخلقی و بدرفتاری ادامه بدهی، زندگی با تو مناسب نخواهد بود.
هوش مصنوعی: زمین را رها کن و با فرمانروای خود در آسمان مشغول باش. زمین و ماه با یکدیگر در حال حرکتاند و من هم در این بین هستم.
هوش مصنوعی: من در این دنیا کسی را جز تو ندارم و خودت میدانی که با وجود تو دیگر دشمنی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من را مانند افرادی بدخواه و مضر تحقیر میکنی، و هر روز چندین بار به من یادآوری میکنی که چقدر ناچیزم.
هوش مصنوعی: من با مادرت در آرامش و خوشی زندگی میکنم و نمیخواهم تو را با این همه بدخلقیتی ببینم.
هوش مصنوعی: تو میدانی چه رابطهای با خدا و دیگران دارم، پس از من دوری کن و به کارهای خودت برس.
هوش مصنوعی: ویس به او پاسخ داد و گفت: چرا این همه سوال و نگرانی در دل خودت ذخیره کردهای، عشق رامین را فراموش نکن.
هوش مصنوعی: تو به خاطر یک فرد غریبه، به من بیاعتنا میشوی و برای او دوستانه رفتار میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی دل تو از من جدا شود، به راحتی میتوانی با کسی دیگر آرام بگیری.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم مانند تو باشم، زیرا تو برای من همچون مادری هستی که همتایش را ندارم.
هوش مصنوعی: بخت و سرنوشت من بسیار آشفته و ناآرام است و کارهایم هم بسیار سخت و نامطلوب پیش میرود.
هوش مصنوعی: من از خانه جدایی دارم، از مادر دورم و همچنین از خویشان و برادرانم که ثروتمند و با شخصیتی هستند.
هوش مصنوعی: تو همیشه در کنار من بودی و باعث شدی که از درد تنهایی خلاص شوم.
هوش مصنوعی: تو هم اکنون از من دور شدهای و با کسانی که ارزش کمتری دارند هم نشینی و دوستی میکنی.
هوش مصنوعی: تو به یکباره مرا ترک گفتی و باعث شدی که نام و حیثیتم را در آب بریزم.
هوش مصنوعی: بسیاری از روزها هستند که شاید تو از کارهایت پشیمان باشی، اما هیچ راه حلی برای درمان ناراحتیات پیدا نخواهی کرد.
هوش مصنوعی: دایه به بچهاش میگوید: ای ماه خوب، گمراه نشو و از راه خوبی منحرف نشو.
هوش مصنوعی: زمان برای تو گذشت و به آرامش رسید، حالا چه فایدهای از این سخن بیحاصل دارد؟
هوش مصنوعی: به سمت دیگر برو و از سخنان زیبا بگو تا زمانی که بتوانی چهره رامین را ببینی.
هوش مصنوعی: اگر کسی را ترک کند، در این وضعیت چگونه میتوانی به او کمک کنی؟
هوش مصنوعی: گفتارهایی که طولانی و بیپایان هستند، نه تنها بیمعنی و سردرگم میشوند، بلکه به سرعت جذابیت خود را نیز از دست میدهند.
هوش مصنوعی: با شجاعت و بزرگmردی صحبت کن و جوان را از خواب شیرینش بیدار کن.
هوش مصنوعی: بهار را برای مردم به وجود بیاور و درختی را که خوشحالی به ارمغان میآورد، پرورش ده.
هوش مصنوعی: از دوران جوانی و مقام سلطنت استفاده کن و روزهای خود را با پیروزی و شادی سپری کن.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در میان همه موجودات، نه خداوند و نه فرشتگان، هیچکدام به اندازه ما که از خاک ساخته شدهایم، اهمیت ندارند. ما هم مانند آنها دارای ارزش و ویژگیهای خاص خود هستیم.
هوش مصنوعی: انسان همواره خواهان و امیدوار به دستیابی به آرزوها و خواستههایش است و از این راه، به بسیاری از وابستگیها و محدودیتها دچار میشود.
هوش مصنوعی: خداوند سرشت ما را به گونهای آفرید که زن هیچ لذتی بالاتر از مرد نمیبرد.
هوش مصنوعی: تو شادی و خوشی واقعی مردان را ندیدهای، چون معنای واقعی خوشی را نمیشناسی.
هوش مصنوعی: اگر یک بار با مردی درآمیزی، به جان خودم قسم که از این کار تحمل نخواهی آورد.
هوش مصنوعی: ویس که دارای زیبایی و جاذبهای خاص است، به او پاسخ داد که زندگی در بهشت جاودان از زندگی در کنار یک مرد خوب و دلانگیز دلپذیرتر است.
هوش مصنوعی: اگر تو نصیحت و فریبی به من ندهی، من از شادی و صبر مردان به دور خواهم ماند.
هوش مصنوعی: آزار تو بر دل من سنگینی میکند، اما در دل هیچ خواستهای نیست که مرا شاد کند.
هوش مصنوعی: اگر نگران آسیب تو نبودم، رنجهای زیادی بود که تحمل میکردم.
هوش مصنوعی: اگر شاهین شوی و به سمت من پرواز کنی یا اگر همچون بادی به سراغم بیایی، در هر صورت به من خواهی رسید.
هوش مصنوعی: هماکنون تمام تلاشت را به کار بگیر تا بتوانی این راز را از دیدگان مردم پنهان نگهداری.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که وقتی که فرد بزرگ و مهمی عصبانی میشود، رفتار او چقدر پرخاشگر و سرسختانه خواهد بود.
هوش مصنوعی: خطای نادیده مانند تیغی است که برنده و خطرناک است و ستم نادیده همچون شیری است که در حال غرش است.
هوش مصنوعی: اگر یک روز به من گمان بدی بیفتد، برای من آزار و رنجی به همراه دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که این حرف در دل ما پنهان باشد، بلا و مشکل به ما نزدیک نمیشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.