حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۸۹
نماید بی سبب حاصل مسبب مدعای من
چو موج آید به ساحل کشتی بی ناخدای من
به دنیا خانه از نقش پا برچیده ای دارم ...
حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۸ - حکایت در محافظت حال و مراقبت مآل
... به صد حیرتم غرق و دریاست ژرف
به ساحل اگر بخت شد رهنمون
و زین لجه رخت من آمد برون ...
حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۴۱
... موج معنی ز کلک دریا دل
ریخت چندان که بحر شد ساحل
خامه ام قصر خلد کرد بنا ...
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۴۷
... به معنی محرمان افشانده اند از لفظ دامان را
سخن چون ساحل است و بحر بی پایان بود معنی
ز معنی لفظ می سازد مسخر ملک دلها را ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
... به آبروی خشک خویشتن شادیم چو گوهر
مبادا تر کنی با آب حیوان ساحل ما را
ز بی دردان عالم درد ما را کس چرا پرسد ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
... با توست یار لیک سعیدا تو غافلی
دریا همیشه با لب ساحل برابر است
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
... دلم به عالم تسکین گرفته است مقام
چو کشتیی که ز دریا به ساحل افتاده است
زبونی تو سعیدا ز دست پیری نیست ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
هر گوهر سخن که به ساحل رسیده است
از چشمه سار آبله دل رسیده است ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
... تا گوهر وجود تو را نقش بسته است
جان محیط بر لب ساحل رسیده است
صد پیرهن عرق گل خورشید کرده است ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
... دامی نهاد و سایه بال هما گرفت
ما بی خبر به ساحل و دست دراز موج
عنبر فتیله ای است که از داغ ما گرفت ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
موج دریای جنون کی دست بر دل می زند
می کشد میدان و هردم سر به ساحل می زند
پاسبان ماست چون افلاس هرجا می رویم ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
... زود باشید چه بیش است و چه کم برخیزید
گرچه بر ساحل این دجله نشستید بسی
وقت آن است که با دیده نم برخیزید ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۶
... منزلی نیست که خالی نبود جای فراق
ساحل وصل کجا روی نماید در خواب
کشتی هر که بیفتاد به دریای فراق ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴
... در کنار ما و ما را از کنار بهره نیست
همچو دریا واقف از احوال ساحل نیستی
عاقبت باید از این ویرانه تن رخت بست ...
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶
... مالم چها جبین به کف پای بیخودی
در ساحل خودی دل زاهد فسرده شد
یارب حواله ساز به دریای بیخودی ...
سعیدا » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱
... ذات تو بحری است منزه ز آب
ساحل این بحر خیالی و خواب
در ته این پرده که خم در خم است ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
... طبیب این بحر عشق است و کنارش از نظر پنهان
فکندی چون درین کشتی ز چشم انداز ساحل را
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
... زورق افکندم و امید سلامت دارم
در محیطی که ز ساحل اثری پیدا نیست
تو چو خورشید جهان تابی و در کشور حسن ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
... به رفیقان وطن کیست که از ما گوید
که به ساحل نرسیدیم و خطر نزدیک است
منم آن باغ که دارد به کمین صد آفت ...
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
... زان روز ننگم آید از پادشاهی ای دوست
دریا همه گرفتم ساحل شودچه حاصل
اکنون که گشت ما را کشتی تباهی ای دوست ...