گنجور

 
سعیدا

گوشه ای نیست که آن جا نرسد پای فراق

منزلی نیست که خالی نبود جای فراق

ساحل وصل کجا روی نماید در خواب

کشتی هر که بیفتاد به دریای فراق

در هراسم ز کف پای خیالش که بسی است

حجر تفرقه در دامن صحرای فراق

ز امتحان سامعه از پنبهٔ غفلت پر کرد

گوش عالم نشد آسوده ز غوغای فراق

مطرب دور دو آهنگ به هم راست نکرد

نغمهٔ غیر مخالف نشد از نای فراق

هیچ در محکمهٔ شرع قضا صاف نشد

از محبان سر کوی تو دعوای فراق

تا شنیدم که به هر عسر سعیدا یسری است

از دل و جان شده ام طالب و جویای فراق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode