گنجور

 
۹۴۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در حکمت و موعظه و مدح خاتم الانبیا (ص)

 

... رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا

تو را امان ز امل به که اسب جنگی را

به روز معرکه برگستوان به از هرا ...

خاقانی
 
۹۴۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در نعت پیغمبر اکرم صلی‌الله علیه و آله

 

... کتف محمد از در مهر نبوت است

بر کتف بیور اسب بود جای اژدها

با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش ...

... آزاد کرده در او بود عقل و او

چون عقل هم شهنشه و هم پاسبان ما

او رحمت خداست جهان خدای را ...

خاقانی
 
۹۴۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در فقر و گوشه نشینی و گله از سفر

 

... چون صفیرش زنی کژت نگرد

اسب کورا نظر بر آب خور است

یا مگر راست می کند کژ من ...

خاقانی
 
۹۴۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در ستایش صفوة الدین بانوی شروان شاه اخستان

 

... بر من خراج روم و نشابور خوار کرد

بر اسب بخت کرد سوارم به تازگی

تا خلعتم ممزج اسب و سوار کرد

از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم ...

... نی پاره ای به دست و سواری کنم بر او

چون طفل کو بر اسب کدویین سوار کرد

کس نی سوار دید که با شه مصاف داد ...

خاقانی
 
۹۴۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - مطلع سوم

 

... برق ها ز آیینه برگستوان افشانده اند

تاج کیوان است نعل اسب آن تاج کیان

کز سخا دست و دلش دریا و کان افشانده اند

از صهیل اسب شیر آشوب او خرگوش وار

بس دم الحیضا که شیران ژیان افشانده اند ...

خاقانی
 
۹۴۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - مطلع دوم

 

... نیمه قندیل عیسی بود یا محراب روح

تا مثال طوق اسب شاه صفدر ساختند

دوش چون من ماه نو دیدم به روی تخت شاه ...

خاقانی
 
۹۴۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - این قصیدهٔ را در زمان کودکی در ستایش فخر الدین منوچهر بن فریدون شروان شاه سروده است

 

... نبود که چشم و گوشم صدف و گهر نیاید

چه دوم که اسب صبرم نرسد به گرد وصلش

چه کنم که شاخ بختم ز قضا به بر نیاید ...

خاقانی
 
۹۴۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - قصیده

 

... از پای پیل حادثه وار است و دست برد

هرکس که اسب عافیتی زیر ران کشید

خاقانیا نه طفلی ازین خاک توده چند ...

خاقانی
 
۹۴۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸ - خاقانی این قصیده را در مرثیهٔ فرزند خویش امیر رشید الدین سروده و آن را ترنم المصائب گویند.

 

... جیب و گیسوی وشاقان و بتان باز کنید

طوق و دستارچه اسب و ستر بگشایید

پرده بر روی سپیدان سمنبر بدرید ...

خاقانی
 
۹۵۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - در ستایش صفوه الدین بانوی شروان شاه

 

... میدان چار سوی تو روحانی آیتی است

گویا ز جانور شده هم اسب و هم سوار

بر تو نمی رسم به پر وهم جبرییل ...

... خورشید روم پرور و ماه حبش نگار

ای کرده پاسبانی تو عیسی آرزو

وی کرده پرده داری تو مریم اختیار ...

خاقانی
 
۹۵۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - مطلع دوم

 

... غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار

بسته من اسب ندم پس بگه صبح دم

کرد زبان عذرخواه آن بت سیمین عذار ...

خاقانی
 
۹۵۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۹ - مطلع سوم

 

... بر بدن نار ماند از سر تیغش نشان

بر رخ آبی نشست از تک اسبش غبار

غژم عقیق یمن کرد برون از دهن ...

... نوک سر کلک او قبله در عدن

خاک سم اسب او کعبه مشک تتار

گشت بساط ثناش مرکز عودی لباس ...

خاقانی
 
۹۵۳

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۶ - قصیدهٔ مرآت الصفا، در حکمت و تکمیل نفس

 

... بساطی سازی از رخسار و جارویی ز مژگانش

چو براند اسب عمرت را عوانان فلک سخره

چه جویی زین علف خانه که قحط افتاد درد خانش ...

... که ناهید است نی کیوان که باشد خانه میزانش

ز خاک پای مردان کن چو بخت حاسبان تاجت

وگر تاج زرت بخشند سر درد زد و مستانش ...

خاقانی
 
۹۵۴

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - خاقانی درجواب ابوالفضایل احمد سیمگر گوید

 

... با امل همراه وحدت چون شاه عزلت ران گشاد

مرد چوبین اسب با بهرام چوبین همعنان

در ببند آمال را چون شاه عزلت ران گشاد

جان بهای نهل را در پای اسب او فشان

پر نیازی را که هم دل تفته بینی هم جگر ...

... گر تو هستی خسته زخم پلنگ حادثات

پس تو را از خاصیت هم گربه بهتر پاسبان

چار تکبیری بکن بر چار قصل روزگار ...

خاقانی
 
۹۵۵

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - مطلع سوم

 

... دوش که بود از قیاس شکل شب از ماه نو

هندوی حلقه به گوش گرد افق پاسبان

داد نقیب صبا عرض سپاه بهار ...

... نیسان کان دید کرد لشکری از ضیمران

بید برآورد برگ آخته چون گوش اسب

سبزه چو آن دید گرد چاره برگستوان ...

خاقانی
 
۹۵۶

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۴ - مطلع سوم

 

... صدر تو میدان کرامات باد

و اسب سعادات تو را زیر ران

محتمل مرقد تو فرقدین ...

... فتنه ز تو خفته به خواب عروس

دولت بیدار تو را پاسبان

خاقانی
 
۹۵۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری

 

... در سلسله درگه در کوکبه میدان

از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه

زیر پی پیلش بین شهمات شده نعمان ...

خاقانی
 
۹۵۸

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح پیغمبر اکرم (ص)

 

... پس پر طاووس را کرده مگس ران او

خوش نبود شاه را اسب گلین زیر ران

رخش به هرای زر منتظر ران او ...

خاقانی
 
۹۵۹

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

... قنطره بستی به علم بر سر طوفان او

نعل پی اسب اوست وز عمل دست اوست

آن ده و دو نرگسه بر سر کیوان او ...

خاقانی
 
۹۶۰

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۵ - مطلع سوم

 

... از فزع کف بر سر دریا گمان برده که هست

ز آهنین اسب آتشین برگستوان انگیخته

رایت شاه اخستان کانا فتحنا یار اوست ...

خاقانی
 
 
۱
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۵۰
۱۱۷