شمارهٔ ۹۲ - این قصیدهٔ را در زمان کودکی در ستایش فخر الدین منوچهر بن فریدون شروان شاه سروده است
صفتی است حسن او را که به وهم در نیاید
روشی است عشق او را که به گفت بر نیاید
علم الله ای عزیزان که جمال روی آن بت
به صفات درنگنجد به خیال در نیاید
چو نسیم زلفش آید علم صبا نجنبد
چو فروغ رویش آید سپه سحر نیاید
ز لبش نشان چه جویی ز دلم سخن چه رانی
نشنیدهای که کس را ز عدم خبر نیاید
چو صدف گشاد لعلش چو سنان کشید جزعش
نبود که چشم و گوشم صدف و گهر نیاید
چه دوم که اسب صبرم نرسد به گرد وصلش
چه کنم که شاخ بختم ز قضا به بر نیاید
چو مدد ز بخت خواهم دل از او غرض نیابد
چو درخت زهر کارم بر از او شکر نیاید
نه وراست اختیاری که کم از کمم نبیند
نه مراست روزگاری که ز بد بتر نیاید
دل و دین فداش کردم به کرشمه گفت نینی
سر و زر نثار ما کن که چنین بسر نیاید
اگرم جفا نماید ز برای خشک جانی
به وفای او که جانم هم از آن بدر نیاید
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید
به نیاز گفت فردا پی تهنیت بیایم
به دو چشم او که جانم بشود اگر نیاید
ز بنفشهزار زلفش نفحات عید الا
سوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید
شه شهنشان منوچهر، افق سپهر ملکت
که ز نه سپهر چون او ملکی دگر نیاید
چه یگانهای است کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چار عنصر بدلی بدر نیاید
که بود عدو که آید به گذرگه سپاهش
که زمانه به کندهم که بدان گذر نیاید
چه خطر بود سگی را که قدم زند به جایی
که پلنگ در وی الا ز ره خطر نیاید
به هر آن زمین که عنقا ز سموم پر بریزد
به یقین شناس کآنجا پشهای به پر نیاید
عدو ابله است ورنه خرد آن بود که مردم
دم اژدها نگیرد پی شیر نر نیاید
سلب فرشته دارد سر تیغ شاه و دانم
سر دیو برد آری ز فرشته شر نیاید
همه کامها که دارد ز فلک بیابد ارچه
عدد مرادش افزون ز حد قدر نیاید
غذی از جگر پذیرد همه عضوها ولیکن
غذی از دهان به یک ره سوی جگر نیاید
چه شده است اگر مخالف سر حکم او ندارد
چه زیان که بوالخلافی پی بوالبشر نیاید
ز جلالت تو شاها نکند زمانه باور
که شعار دولتت را فلک آستر نیاید
تو به جای خصم ملکت ز کرم نهای مقصر
چه گنه تو را که در وی ز وفا اثر نیاید
بلی آفرینش است این که به امتزاج سرمه
به دو چشم اکمه اندر مدد بصر نیاید
سر نیزهٔ تو خورده قسمی به دولت تو
که از این پس آب خوردش به جز از خزر نیاید
به مصاف سر کشان در چو تو تیغ زن نخیزد
به سریر خسروان بر چو تو تاجور نیاید
چو دل تو گفته باشم سخن از جهان نگویم
که چو بحر برشماری سخن از شمر نیاید
به خجستگی عیدت چه دعا کنم که دانم
که به دولت تو هرگز ز فنا ضرر نیاید
به هزار دل زمانه به بقا حریف بادت
که زمانه را حریفی ز تو خوبتر نیاید
تو نهال باغ ملکی سر بخت سبز بادت
که به باغ ملک سروی ز تو تازهتر نیاید
نظر سعادت تو ز جهان مباد خالی
که جهان آب و گل را به از این نظر نیاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و توصیف جمال و عشق معشوق میپردازد. شاعر ویژگیهای او را به گونهای بیان میکند که فراتر از تصور و کلام است و به شکلی قوی و زیبا از احساسات و عشق خود نسبت به او سخن میگوید. او اشاره میکند که وجود این معشوق به حدی خاص و بینظیر است که هیچچیز دیگری نمیتواند با او مقایسه شود. شاعر از ناتوانی خود در بیان و فهم کامل زیباییهای معشوق میگوید و به نوعی ناامیدی و ضعف در برابر عظمت او اشاره میکند. همچنین، دلتنگی و عشق عمیق خود را به وضوح بیان میکند و میخواهد که این عشق پایدار باشد، و در پایان به زندگی، خوشبختی و جلالت معشوق اشاره میکند و دعا میکند که زندگیاش همواره با سعادت و بقا همراه باشد.
هوش مصنوعی: حسنت او ویژگیای دارد که در ذهن نمیگنجد و شیوهی عشق او طوری است که با کلمات نمیتوان آن را بیان کرد.
هوش مصنوعی: ای عزیزان، بدانید که زیبایی چهره آن بت به قدری خاص و بینظیر است که هیچ وصفی نمیتواند آن را به درستی توصیف کند و حتی در تصور هم نمیگنجد.
هوش مصنوعی: وقتی نسیم زلف او میوزد، صبا حرکت نمیکند و وقتی روشنایی چهرهاش میتابد، سپیدهدم نمیدمد.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر اشاره میکند که از لبان محبوبش چه نشانهای میخواهی و از دل من چه میخواهی بگویی؟ آیا نشنیدهای که هیچکس نمیتواند از بیحوصلگی و عدم وجود خبر داشته باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که صدف، لعل زیبا را نمایان کرد، دیگر جزعش نمانده بود؛ زیرا چشم و گوش من مانند صدف و گوهر است که نمیتوانند به آن زیبایی دست یابند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه کار باید بکنم وقتی که صبرم به گرد وصل محبوبم نمیرسد؛ از طرفی شاخ بخت من هم به دلخواه و مقدر خود به بار نمینشیند.
هوش مصنوعی: وقتی که از سرنوشت کمک میطلبم، دل من به هدفش نخواهد رسید، چنان که درخت نمیتوان به زحمت خود میوه شیرینی برداشت.
هوش مصنوعی: در زندگی، انسان هیچ اختیاری ندارد که از بدیهای روزگار کمتر ببیند، و زمانی که اوضاع بدتر از این باشد، دیگر امیدی به بهبود وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من دل و ایمانم را برای او فدای جذابیتش کردم. اما او با ناز میگوید: نه، نه! سر و ثروتت را برای ما نثار کن، که این زندگی را نمیتوان به این شکل ادامه داد.
هوش مصنوعی: اگر او با من بدی کند و از محبتش بینصیب شوم، باز هم به خاطر وفاداریاش، جانم برای او از دست نمیرود.
هوش مصنوعی: هنگام ورود شب عید، به نظر میرسد که به خاطر زیبایی و شکوه چهره او، ماه عید نمیتواند خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: من به نیاز از او خواستم که فردا برای تبریک بیاید، و اگر نیاید، چشمانش برای من به قدری عزیز است که جانم را فدای آنها میکنم.
هوش مصنوعی: از باغ بنفشه، بوی خوش زلف او به مشام میرسد؛ اما در این عید، جز فخر دین و برکت سلطنت پادشاه عادل، چیز دیگری نمیآید.
هوش مصنوعی: منوچهر، پادشاه بزرگ و نمایان سلسله شاهی، به عنوان نماد و افتخار سرزمین، در افق این ملک درخشندگی خاصی دارد؛ زیرا در بین همه پادشاهان، مانند او هیچکسی به وجود نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: این جا اشاره به وجودی یگانه و بیهمتا است که نمیتوان آن را در قالبهای سهبعدی یا عناصر مادی این دو جهان محدود کرد. به بیان دیگر، این وجود فراتر از تمامی حجابها و محدودیتهای مادی قرار دارد و نمیتوان آن را با چیزهای عادی و مادی شناخت.
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند به میدان جنگ نزدیک شود، وقتی که زمانه به گونهای پیش میرود که سرعت آن اجازه نمیدهد به آنجا برسد؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر سگی به مکانی برود که پلنگی در آن حضور دارد، در واقع در معرض خطر جدی قرار گرفته است. این اشاره به این دارد که حضور در مکانهایی که خطر در آنها زیاد است، میتواند عواقب وخیمی به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: به هر زمینی که پرندهای مانند عنقا، که در افسانهها وجود دارد، از گرما و سوزش به پرواز درآید، بیتردید باید بدانید که در آنجا حتی یک مگس هم نمیتواند به پرواز درآید.
هوش مصنوعی: دشمن نادان است، وگرنه عقل حکم میکند که مردم به سراغ خطرات بزرگ نروند و دنبال شیر نر نروند.
هوش مصنوعی: فرشته با تمام زیبایی و پاکیاش، وقتی به زیر تیغ یک شاه میافتد، از او جان سالم به در نمیبرد؛ و من میدانم که دیو، با تمام زشتی و پلیدیاش، میتواند سر خود را حفظ کند. از این رو، از فرشته هیچ خیری نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که انسان از آسمان و طبیعت بخواهد و در زندگی خود آرزو کند، اگرچه تعداد آرزوهایش زیاد باشد، اما هیچکدامشان بیش از اندازه مقدر و مشخص نخواهد شد.
هوش مصنوعی: تمام اعضای بدن از جگر تغذیه میکنند، اما غذایی که از دهان وارد میشود، به یکباره به جگر نمیرسد.
هوش مصنوعی: چه اشکالی دارد اگر کسی با دستورات او مخالف باشد؟ چه ضرری دارد اگر نافرمانی از انسانهای نیکوکار انجام گیرد؟
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، زمانه به عبای جلال و عظمت تو ایمان ندارد، زیرا در برابر نشانههای قدرت تو، آسمان هم نمیتواند کمکی کند.
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک دوست و حامی، هیچ تقصیری نداری که محبت و وفایت در دل دشمن ملکتت اثر نمیگذارد.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که این آفرینش و ترکیب خاصی است که باعث میشود حتی با وجود سرمهکاری، آن کسی که بینایی ندارد، نتواند به کمک آن بینایی خود را بدست آورد. به نوعی، این بیانگر محدودیتها و ویژگیهای ذاتی انسانها است.
هوش مصنوعی: سر نیزهات قسم خورده به نعمتی که تو داری، به طوری که از این به بعد، فقط از دریای خزر آب خواهد نوشید.
هوش مصنوعی: در برابر سر کشان، کسی مانند تو با شمشیر به میدان نمیآید و بر تخت پادشاهان، تاجی شایسته تو نمینشیند.
هوش مصنوعی: اگر من با دل تو صحبت کنم، دیگر دربارهٔ دنیا سخن نمیگویم؛ زیرا در برابر وسعت دل تو، از جاهای کوچک و کماهمیت نمیتوان حرف زد.
هوش مصنوعی: عید تو مبارک باد! چه دعاهایی برای خوشبختیات بکنم که میدانم با وجود تو، هیچ آسیب و زوالی به زندگیات نمیرسد.
هوش مصنوعی: زمانه رقیبی برای تو دارد که به اندازه هزار دل شایسته است، اما هیچ رقیب دیگری به خوبی تو نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تو مانند نهال در باغ ملک، نشانهای از خوشبختی و زیبایی هستی و درختان باغ به ویژه درخت سرو نمیتوانند از تو تازهتر و زیباتر باشند.
هوش مصنوعی: نگاه خوشبختی تو نباید از دنیای اطراف خالی باشد، زیرا این نگاه به زیباییهای زندگی و دنیا بیشتر از هر چیز دیگری ارزش دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.