گنجور

 
خاقانی

بهر صبوح از درم مست در آمد نگار

غالیه برده پگاه بر گل سوری بکار

بسته من اسب ندم پس بگه صبح دم

کرد زبان عذرخواه آن بت سیمین عذار

بلبله برداشت زود کرد پس آنگه سلام

گفت بود سه شراب داروی درد خمار

جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل

وز لب خندان او بلبله بگریست زار

چون سه قدح کرد نوش درج گهر برگشاد

قند فشان شد ز لب آن صنم قندهار

بلبل نطقش به ناز غنچهٔ لب کرد باز

گشت ز مل عارضش همچون گل کام‌کار

گفت مخور غم بیا باده خور از بهر آنک

غم نخورد هر که را هست چو من غم‌گسار

زین می خوش همچو من نوش کن ای خوش سخن

از سر رنج و حزن خیز و برآور دمار

خاصه که مهر سپهر گوشهٔ خوشه گذاشت

و آتش گردون گرفت پله لیل و نهار

کعب پیاله بگیر قد قنینه بپیچ

گوش چغانه بمال، سینهٔ بربط بخار

بعد سه رطل گران مدح وزیر جهان

گفت که خاقانیا یاد چه داری بیار

خواجه و دستور شاه داور ملک و سپاه

دین عرب را پناه ملک عجم را فخار

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار

دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار

دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار

خوشتر ازین در جهان، هیچ نبوده‌است کار

منوچهری

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار

چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار

مرغ نهاد آشیان‌بر سر شاخ چنار

چون سپر خیزران بر سر مرد سوار

مسعود سعد سلمان

آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار

رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار

خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط

جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار

خاک نبینی به ره خرده نقره بساط

[...]

امیر معزی

ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار

گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار

از کرم شهریار کار تو همچون نگار

وز قلمت چون نگار مملکت شهریار

سوزنی سمرقندی

ای کل رواسک کند و سرسر خار

دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار

کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور

بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار

دیگهای مایه تو پر غدد و کرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه