گنجور

 
۹۴۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۴۶

 

... به زیر پای درآور سپهر را تا چند

چو بار طرح درین کهنه آسیا افتی

چو آفتاب ز سر پا کنند گرمروان ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۵

 

... کند به دامن اشفاق ابر رحمت پاک

به روی هر که نشیند غبار درویشی

مکن شتاب که یکجا رسد به روز حساب ...

... به یک قرار چو آب گهر بود دایم

زیاد و کم نشود جویبار درویشی

کسی که سکه مردی ز جبهه اش خواناست

رسیده است به دارالعیار درویشی

صفای صبح بود چهره ای غبارآلود

نظر به آینه بی غبار درویشی

به قدر روزن داغ است روشنایی دل ...

... به روز حشر سبک از صراط می گذرد

به دوش هر که نهادند بار درویشی

بود فشاندن دست از جهان و بردن بار

درین شکفته چمن برگ و بار درویشی

کنند از گل بی خار دامنش لبریز ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۰

 

... ز دیدن تو خورد بر هم آبگینه و آب

غبار آینه اهل دید چون زنگی

اگرچه روی زمین نیلی از گرانی توست ...

... به چهره چون ورق لاله گرچه خوش رنگی

ز بار حرص نداری قرار بر یک جا

گران و پر حرکت همچو آسیا سنگی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۳

 

... اگر امید جنون از بهار داشتمی

اگر غبار تعلق فشاندمی از خویش

دل سبک چو نسیم بهار داشتمی

اگر غبار دل خود نشستمی به سرشک

هزار قافله در زیر بار داشتمی

قفس به دوش سفر کردمی ازین گلشن ...

... گذشته بودی اگر دل ز پرده اسباب

کجا ز چرخ به خاطر غبار داشتمی

به عیب خویش اگر راه بردمی صایب ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۴

 

... گذشتن از سر کون و مکان چه می دانی

ز برگ و بار تعلق نگشته ای دلسرد

تو قدر سیلی باد خزان چه می دانی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹۰

 

... سازی روان ز هر مژه صد کاروان اشک

گر وا کنند آنچه تو در بار بسته ای

سیلاب حادثات ترا می کند ز جا ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۴

 

... بس نیست سقف چرخ که در موسمی چنین

در زیر بار سقف ز کاشانه مانده ای

در سنگ لاله در جگر خاک گل نماند ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۵

 

... چون لاابالیان همه جا جلوه کرده ای

گه برگ و گه شکوفه و گه بار بوده ای

موری اگر ز سینه برآورده است آه ...

صائب تبریزی
 
۹۴۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰۹

 

... از هستی دو روزه به تنگند عارفان

تو ساده لوح طالب عمر دوباره ای

یک بار نقش پای خود ای بی خبر ببین

تا روشنت شود که چه مست گذاره ای ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۱۶

 

... چون شکر این فشار که من خورده ام بس است

بار دگر مرا به نیستان چه می بری

دلهای بی غمان چمن می شود کباب ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۲۵

 

... در سیر و دور گردش پرگار زندگی

این بار را ز دوش بیفکن که عالمی

افتاد از نفس به ته بار زندگی

در زندگی مپیچ گرت مغز عقل هست ...

... خشک است دست خلق مگر سیل نیستی

دستی نهد مرا به ته بار زندگی

از دست رعشه دار نفس ریخت عاقبت ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۳

 

... خود را به کار خلق به زور گلو کنی

معراج دوش خلق رود زیر بار تو

افتادگی شعار اگر چون سبو کنی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۵

 

... هرگه ز خانه روی به بازار می کنی

گر بگذری به سرو و صنوبر ز بار دل

در جلوه نخست سبکبار می کنی

گردی کز او بلند شود آه حسرت است ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۸

 

... از گردش سپهر شکایت چه می کنی

ای عقل شیشه بار که گل بر تو سنگ بود

در کوهسار سنگ ملامت چه می کنی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۶

 

... تا یافتم ز گوهر اسرار آگهی

بگشا نظر چو سوزن و باریک شو چو تار

داری اگر ز نازکی کار آگهی ...

... صایب مرا ز بی خبری نیست شکوه ای

بر خاطر لطیف بود بار آگهی

این آن غزل که مولوی روم گفته است ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴۸

 

... وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی

صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد

یک بار تو بی درد گریبان ندریدی

چون بلبل تصویر به یک شاخ نشستی ...

... گردید ز دندان تو دندانه لب جام

یک بار لب خود ز ندامت نگزیدی

زان سنگدل و بی مزه چون میوه خامی ...

... جز سبزه بیگانه ازین باغ نچیدی

از بار تواضع قد افلاک دوتا ماند

وز کبر تو یک ره چو مه نو نخمیدی ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵۰

 

... آیینه دل را نشد از زنگ برآری

گر در دل خود تنگدلان بار دهندت

حاشا که دگر یاد ز تنگ شکر آری ...

... هر خار که از پای فقیری بدر آری

یک بار هم از بی خبری ها خبری گیر

تا چند به بازار روی و خبر آری

هرگز ننهی بر سخن هیچ کس انگشت

یک بار اگر نامه خود در نظر آری

تا کی سخن پوچ دهی عرض به مردم ...

... فارغ شوی از حلقه زدن بر در دونان

یک بار اگر در دل شب دست برآری

زین راهبران راه به جایی نتوان برد ...

صائب تبریزی
 
۹۴۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۵۶

 

... قانع نتوان گشت به صلحی و به جنگی

از بار شکوه تو بود خامه صایب

چون سبزه نورسته نهان در ته سنگی

صائب تبریزی
 
۹۴۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۶۷

 

اگر دل از علایق کنده باشی

به منزل بار خود افکنده باشی

فلک ها را توانی پشت سر دید ...

... اگر زین جسم خاکی برنیایی

غبار دیده بیننده باشی

ندارد احتیاج شمع خاکت ...

صائب تبریزی
 
۹۴۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۸۸

 

... شور محشر در جهان افکنده ای

در لباس چشم آهو بارها

خویش را در کاروان افکنده ای ...

... چاک ها در استخوان افکنده ای

در لباس چشم آهو بارها

سایه بر صحراییان افکنده ای

خم شده است از بار منت پشت خاک

گوهر از بس رایگان افکنده ای ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۴۷۰
۴۷۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۶۵۵