گنجور

 
صائب تبریزی

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی

پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی

تبخال زد از آه جگرسوز لب صبح

وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی

صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد

یک بار تو بی درد گریبان ندریدی

چون بلبل تصویر به یک شاخ نشستی

زافسردگی از شاخ به شاخی نپریدی

از جذبه آهن شرر از سنگ برآمد

از مستی غفلت تو گرانجان نرهیدی

این لنگر تمکین تو چون صورت دیوار

زان است که از غیب ندایی نشنیدی

یک صبحدم از دیده سرشکی نفشاندی

از برگ گل خویش گلابی نکشیدی

چون صورت دیوار درین خانه شدی محو

دنباله یوسف چو زلیخا ندویدی

گردید ز دندان تو دندانه لب جام

یک بار لب خود ز ندامت نگزیدی

زان سنگدل و بی مزه چون میوه خامی

کز عشق به خورشید قیامت نرسیدی

ایام خزان چون شوی ای دانه برومند؟

از خاک چو در فصل بهاران ندمیدی

نگذشته ز آتش، نخورد آب خردمند

تو در پی سامان کبابی و نبیدی

در پختن سودا شب و روز تو سر آمد

زین دیگ به جز زهر ندامت چه چشیدی؟

پیوسته چراگاه تو از چون و چرا بود

از گلشن بی چون و چرا رنگ ندیدی

از زنگ قساوت دل خود را نزدودی

جز سبزه بیگانه ازین باغ نچیدی

از بار تواضع قد افلاک دوتا ماند

وز کبر تو یک ره چو مه نو نخمیدی

از شوق شکر مور برآورد پر و بال

صائب تو درین عالم خاکی چه خزیدی؟