گنجور

 
صائب تبریزی

دایم ستیزه با دل‌افگار می‌کنی

با لشکر شکسته چه پیکار می‌کنی؟

ای وای اگر به گریه خونین برون دهم

خونی که در دلم تو ستمکار می‌کنی

با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت

استادگی به شربت بیمار می‌کنی

شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن

دل می‌بری ز مردم و انکار می‌کنی؟

این جلوه‌ای که من ز تو بی‌باک دیده‌ام

بر سرو، طوق فاخته زنار می‌کنی

یوسف به خانه روی ز بازار می‌کند

هرگه ز خانه روی به بازار می‌کنی

گر بگذری به سرو و صنوبر، ز بار دل

در جلوه نخست سبکبار می‌کنی

گردی کز او بلند شود آه حسرت است

بر هر گل زمین که تو رفتار می‌کنی

چشم بدت مباد، که با چشم نیم‌خواب

بر خلق ناز دولت بیدار می‌کنی

زین آب خوشگوار شود تشنگی زیاد

ورنه علاج تشنه دیدار می‌کنی

گل بر در قفس زن و در چشم دام خاک

رحمی اگر به مرغ گرفتار می‌کنی

یک روز اگر کند ز تو آیینه، رو نهان

رحمی به حال تشنه دیدار می‌کنی

رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست

صائب عبث چه درد خود اظهار می‌کنی؟

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۸۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
وطواط

جانا،دلم به عشق گرفتار می‌کنی

جان مرا نشانهٔ تیمار می‌کنی

بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک

اندر جفا تکلیف بسیار می‌کنی

با من همیشه چرخ ستمگار بد کند

[...]

سعدی

سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی

طوطی خموش به چو تو گفتار می‌کنی

کس دل به اختیار به مهرت نمی‌دهد

دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی

تو خود چه فتنه‌ای که به چشمان ترک مست

[...]

سلمان ساوجی

می‌آیی و دمی دو سه در کار می‌کنی

ما را به دام خویشتن گرفتار می‌کنی

دین می‌خری به عشوه و دل می‌بری ز دست

آری تو زین معامله بسیار می‌کنی

هر دم هزار بی سر و پا را چو زلف خویش

[...]

کمال خجندی

بر گل به پای سرو چو رفتار می‌کنی

از لطف پای نازکت افگار می‌کنی

اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت

خوش می‌کنی که پرسش بیمار می‌کنی

پندی بده به زلف که خون‌های بیدلان

[...]

نشاط اصفهانی

با ما سخن ز نیک و بد کار می‌کنی

ما را گمان مردم هشیار می‌کنی

من با تو قالب تهیم سوی من ببین

از شرم اگر تو روی به دیوار می‌کنی

تنها نه دل ز من به نگاهی گرفته‌ای

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه