گنجور

 
۹۰۰۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۵ - حکایت

 

... شکایت ها ز بخت و آسمان کرد

ز جا برخاست چون شیر غضبناک

ستونی بر به کف از طارم تاک ...

... بر آوردند از دولاب و پستو

همه حتی چراغ و تنگ و بستو

میان صحن خانه چابک و زود ...

... از این هنگامه یاران را خبر کرد

کمر بستند بر خون ریز جانم

گرفتند از دو جانب در میانم

بیا و شرب شرب چوب بنگر

به مرگ من نگه کن خوب بنگر

زدم شیون که ای زنهار زنهار ...

... دل آمد در طپیدن دنگ دنگم

چو ترسو کشمیان شد بنگم از سر

برون شد شور رقص و دنگم از سر ...

... دو تا پای دگر هم قرض کردم

از آن پس کوچه های پیش بسته

که هرکس دیده پیشش پس نشسته ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۶ - حکایت

 

... اگر خواهی همی کام من و خویش

به پای مرحمت گامی بنه پیش

به ناب آهنین برکن نعالم ...

... لجام عمرم ار خواهی گسسته

دوال آن به میخ نعل بسته

چو محکم کوفت میخ رای خود را ...

... چه کارت با اساس ریشخندی

کجا قصاب داند نعلبندی

کسی کو بگذرد از شیوه خویش ...

... خدا را شکر بی اندازه کردم

در اول استوار از پشت بستم

به پستو رفته در کنجی نشستم ...

... کشیدم تا به چه اشک روان را

خیال میزبان را نقش بستم

به او در حلقه صحبت نشستم ...

... روانش اشک خونین چون قرابه

یکی از پیشکاران طربناک

از آن ته جرعه کافشانند بر خاک ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۷

 

... همه بر کش نهاده دست تسلیم

دریغ آن جان من بنشین شیرین

دریغ آن خوش سیاق آیین شیرین ...

... یکی گوید که با این ریش گنده

چسان بیرون روم از خانه بنده

یکی گوید چه وضع است اینکه مردم ...

... دریغ آن گردش اختر دگرگون

دریغا آن زمان کز ترس بستو

خرامان گشت شیرین سوی پستو ...

... دریغ آن زلف مشکین تاب دادن

دریغ آن شال بستن بر میان بر

زدن خود بر میان مردانه خنجر ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۸ - خاتمه

 

... دمد ریحان خط و جعد کاکل

ز مرغول بنفشه زلف سنبل

به بزم اندر به جای باده خمار ...

... هم ار این رشته عهد گسسته

به دست جهد گردد باز بسته

کجا عمر گذشته آیدی باز ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۸ - سبب نظم کتاب

 

... پدر غافل از درد فرزند خویش

دل مام فارغ ز دلبند خویش

مدار مهمات بر زرق و شید ...

... همایون کریمی که از جود وی

ز من بنده گمنام تر جود طی

فلک دودی از مطبخ خوان او ...

... یکه ش ناز پرورده فرزند بود

ورا بنده ما را خداوند بود

پس از سال پنجش به مکتب سپرد ...

... پدر یافت زین ماجرا آگهی

یکی نامه بنگاشت نزد رهی

که آرم به ملک عراقش ز نور ...

... به امر خداوند احسان سیر

به انجام شغلی کمر بسته ام

پی نظم کاری نظر بسته ام

بشر صورتان شیاطین سرشت ...

... در اثبات مردی آن زورمند

یل سید آن رستم دیو بند

ز روح بزرگان مدد خواستم ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » صکوک الدلیل » بخش ۱۷ - برهان هفتم

 

... یکایک به دفتر نگارم که خورد

یکی زن بمزدیست احمد بنام

که آسودگی باد بر وی حرام ...

... نمودم به تو شطری از حال او

اگر بسته ای دیده در مال او

برو خیمه زن بر قهستان نور ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » متفرقات » شمارهٔ ۳

 

... نکوهش گرفتند او را گروه

که در بند کش یا بکش مام را

وزین ننگ آسوده کن نام را ...

... تو را به ز آرام آوارگی

بست چاکرانند زفت و زمخت

به جفتی هوس را گزین دست پخت ...

... بدین نغز رای ارکنی روی پشت

کمین کیفر آسیب بند است و کشت

سراینده لب باز بست از سرود

نیوشنده بند از زبان بر گشود

که خامش کن این پند ناسودمند ...

... نگردد سیاه آنچه یزدان نوشت

ز آبستنی تا بدین پایگاه

که بر افسر مهر سایی کلاه ...

... مرا بر تو باشد فراوان سپاس

اگر خواجگی جستم ار بندگی

ترا خواستم از خدا زندگی ...

... تو بیدار زی پرده گر پاسدار

چو گردد به چالش مرا بند باز

تو کن دیده چشم پوشی فراز ...

... که دروی همی منکر آید نکیر

پر از خشت و خاک است تا بسترم

تن آسا بدین مشت خاکسترم ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱

 

... از ماریه تا شام

ره بستمی الابه در مرگ چمیدن

چه بیش و چه کم را ...

... با گرز تن او بار نه کز کوب رمیدن

بنگاه عدم را

خاکم به دهن من چه کسم کز تو کنم یاد ...

... زفتی و ورم را

از هیچ گهر بنده ای آن گه سر پیوند

با چون تو خداوند ...

... بازان هما فال

پر بسته به دام اندر و بر چرخ پریدن

بومان دژم را

ضنت مکن امروز که غبنی است زیان خیز

ای جزع گهر ریز ...

یغمای جندقی
 
۹۰۰۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۶

 

... غذا خون فرش خاکستر زهی حرمت گذاری ها

یکی بیمار و مسکین خشت و خاکش بالش و بستر

یکی لخت جگر بر کف پی بیمارداری ها

نه از تیمار و رنج آن را تمنای تن آسایی

نه از آسیب بند آن را امید رستگاری ها

گدایان دمشقی را نگر سامان سلطانی ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۸

 

... هست از پی زیور

گفتا نه پی نظم عزا بسته میان را

کامشب شب قتل است ...

... خود چشم تو بیدار

شرمی کن و از سر بنه این خواب گران است

کامشب شب قتل است

تن خانه اندوه چه ویران و چه آباد

چه بنده چه آزاد

دل جایگه درد چه پیدا چه نهان را ...

... بس شام غم افروز

ای مرغ سحر خیز فروبند زبان را

کامشب شب قتل است ...

... کامشب شب قتل است

سردار بست اسلحه بالای خمیده

وین آه کشیده ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۹

 

... آبی که تر و خشک جهان سوده بر او دست

بگشاده در کاوش و کین بر رخ او بست

تا شاد کند جان اعادی دل او خست ...

... خشک و تر ما و آتش او برق و گیاه است

از بنگه ماهیش خطر تا در ماه است

با این همه نهراسم از او بیم گناه است ...

... از دوست مکش خجلت و از خصم مپرهیز

بر بند کمر تنگ در این رزم و سبک خیز

یاری بنما از دل و جان آل عبا را

جاوید اجل پای نهد در پی قارون ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۱

 

... سخت کی تیرسان زوبین و نی

کس بنشناسد همی کاین نیستان یا نینواست

کی رواست سرنگون گردی فلک ...

... بیش و کم یک سر از شه تا خدم

هر که را حلقی اسیر حلقه ها بند بلاست

کی رواست سرنگون گردی فلک ...

... کی رواست سرنگون گردی فلک

گر امیری زان میان بر بست زی میدان کمر

داد سر جان هبا شد خون هدر ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۳

 

... چه نهم گر ننهم خاک مصیبت بالین

چکنم گر نکنم آتش حرمان بستر

عرشیان را چه زنم گر نزنم سنگ ببال

فرشیان را چه نهم گر ننهم بند به پر

تن بهمن اگر اقبال کند بی تو به جان ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

... تو به فردوس برین تاخته گلگون نشاط

من سوی شام الم بسته به غم بار سفر

ماند اکنون که دل از دولت و صلت محروم ...

... آل اطهار ترا بر سر معموره عبور

حرم عز ترا در بن ویرانه مقر

چه زنم گر نزنم بر به ثری سقف سپهر ...

... زین تغافل چه کشم گر نکشم دشنه به دل

زین تغابن چه کنم گر نکنم خاک به سر

یغمای جندقی
 
۹۰۱۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۲

 

... یک دل از چار طرف شش جهت و هفت سپهر

بست بر آل محمد در زنهار دریغ

مرهم تشنگی آب است و فرو ریخت به خاک ...

... صبر وتاب همه تا خوشه ز خروار دریغ

روزی ای ماه بنی هاشم و ای شاه قریش

که خورد نیک وبد از خجلت کردار دریغ ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۶

 

... چکنم گر نکنم

کودکان بسته زنجیر و زنان خسته بند

دختران در به کمند ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۸

 

... تا زمزمه سوگ تو برخاست به عالم

بنشست به ماتم

از صومعه تا خانه خمار حسینم

سردار حسینم

جز پیکر مجروح تو ای گلبن بی آب

ازتیر جگر تاب

جز پیکر مجروح تو ای گلبن بی آب

از تیر جگر تاب ...

... سردار حسینم

طول املم بر به فدای تو چو دل بست

کوته نکنم دست ...

... بر وجه غرامت

بنشینم اگر روی به دیوار حسینم

سردار حسینم ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۴۸

 

... روز گریه ره دراز آرام کم انده فزون

کرده ای دیوانگان مطلق ز بند اینت خرد

بسته ای آزادگان در سلسله اینت جنون

سروران از خانه زین نیزها از بار سر ...

یغمای جندقی
 
۹۰۱۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۴

 

چگویم زانچه کردی ای سپهر سفله چون گردی

بست گردش زمین آسا گرفتار سکون گردی

بنات هاشمی نیلی سلب بر ناقه عریان

زهی خجلت تو با نه محمل زرجامه چون گردی ...

یغمای جندقی
 
۹۰۲۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۷۷

 

... بی تو مپرس ای پدر روز چسان برم به سر

خاک خرابه بسترم کنج خرابه مسکنم

دست مفارقت به سر داغ مهاجرت به دل

سیلی شمر برجبین بندگران به گردنم

سر به کمند وپا به گل خاک به فرق و خون به دل ...

... یغما نام سلطنت می نبرد اگر همی

بر در او به بندگی دست دهد نشیمنم

یغمای جندقی
 
 
۱
۴۴۹
۴۵۰
۴۵۱
۴۵۲
۴۵۳
۵۵۱