گنجور

 
یغمای جندقی

گرفتم آنکه باز ار بخت فیروز

شب یلدای ما را بر دمد روز

سمند تند گردون رام گردد

مدار مهر و مه بر کام گردد

کند تجدید عهد نوبهاران

شود خرم بساط لاله زاران

همی بر جای قطره ابر نیسان

چکد آموده ای در عقد مرجان

ز اغصان غنچه یاقوت بالد

هزار از حنجر داود نالد

شمر از جنبش باد بهاری

نه موج آرد کند آئینه داری

نسیم از گلشن فردوس خیزد

صبا بر فرق ریحان روح بیزد

زند چشمک همی ز اطراف گلزار

به جای چشم نرگس عبهر یار

دمد ریحان خط و جعد کاکل

ز مرغول بنفشه زلف سنبل

به بزم اندر به جای باده خمار

کند در جام ساغر خون اغیار

نه این خنیاگران نغمه پرداز

زند ناهید چنگی زخمه ساز

نه شیرین شاهدی گردد ز رضوان

به جای خم ز کوثر جام گردان

بجای نشاه راح ارغوانی

همی بخشد حیات جاودانی

چه حاصل زین همه ملزوم اطراب

که شد بگسسته سلک نظم احباب

محال است از خلاف روزگاران

که دیگر بار جمع آیند یاران

هم ار این رشته عهد گسسته

به دست جهد گردد باز بسته

کجا عمر گذشته آیدی باز

ز نای کشته کس نشنیده آواز

به طیبت داستانی ساز کردم

لآلی با خزف انباز کردم

به دکان اندرون شهد است و حنظل

زکال و نافه و چوب است و صندل

زهر جنس آدمی آید به بازار

شود هر کس متاعی را خریدار

گشادم این دکان را از دو سو در

بهر در بر نهادم کاله ای بر

درین سوق از سفیدی و سیاهی

بخر از من بهر نرخی که خواهی

اگر شوخی خری این فحش مادر

وگر بقال طبع این نقل و گوهر

 
sunny dark_mode