گنجور

 
یغمای جندقی

آشوب بهم برزده ذرات جهان را

کامشب شب قتل است

هنگامه حشر است زمین را و زمان را

کامشب شب قتل است

با آنکه در این منظره کآن طارم علوی است

و از رنج نشان نیست

آورده ببین دیده کیوان یرقان را

کامشب شب قتل است

برجیس که آمد ز ازل قاضی مطلق

زین فتوی ناحق

بیم است که تبدیل کند نام و نشان را

کامشب شب قتل است

در پهنه میدان فلک فارس بهرام

چون ترک عدوکام

بر فرق زند پنجه نیروی و توان را

کامشب شب قتل است

رسم است به هنگام سحر خنده خورشید

از شرم نخندید

یا ظلمتش از قیر برآکنده دهان را

کامشب شب قتل است

ناهید که در بزم شهود آمده با چنگ

بربط زده بر سنگ

و از پرده دل ره زده آهنگ فغان را

کامشب شب قتل است

تیر آنکه به طومار نهد دفتر کیهان

ز آن دست پریشان

کز بهت تمیزی نکند سود و زیان را

کامشب شب قتل است

مه را که جهان گر همه پرماتم و شور است

او را شب سور است

بر کرده به تن کسوت ماتم زدگان را

کامشب شب قتل است

زیر و زبر چرخ و زمین و آنچه در او هست

یکباره شد از دست

امکان تمکن چه مکین را چه مکان را

کامشب شب قتل است

در سینه و چشم آتش آه اشک جگرگون

چه عالی و چه دون

از ماهی و مه در گذرد پیر و جوان را

کامشب شب قتل است

ترسم که ز اشراق تو تا روز قیامت

خورشید امامت

غارب شود ای صبح نگهدار عنان را

کامشب شب قتل است

گفتم به فلک منطقه برج دو پیکر

هست از پی زیور

گفتا نه پی نظم عزا بسته میان را

کامشب شب قتل است

اجرام فلک را که به اعدا سر یاری است

بس ذلت وخواری است

بر ماه رسد پرده دری دست کتان را

کامشب شب قتل است

شاید که نگردد شب امید فلک روز

ای آه فلک سوز

بر خیز که آتش زنم این تخت روان را

کامشب شب قتل است

ای دیده بخت ار چه ندیدم کم و بسیار

خود چشم تو بیدار

شرمی کن و از سر بنه این خواب گران است

کامشب شب قتل است

تن خانه اندوه چه ویران و چه آباد

چه بنده چه آزاد

دل جایگه درد چه پیدا چه نهان را

کامشب شب قتل است

پوشیده و پیداست در این صبح سیه روز

بس شام غم افروز

ای مرغ سحر خیز فروبند زبان را

کامشب شب قتل است

ای جسم گران جان من ای جان سبکبار

زی پهنه پیکار

در تاز و مهیای فدا شو تن و جان را

کامشب شب قتل است

در معرکه راندن نتوانی به جدل خون

ز اشک جگرگون

سیل سیه انگیز کران تا به کران را

کامشب شب قتل است

کار دو جهان بود اگر افزود و اگر کاست

از دولت و دین راست

آوخ که خلل خاست هم این را و هم آن را

کامشب شب قتل است

سردار بست اسلحه بالای خمیده

وین آه کشیده

مردانه به چالش بکش این تیغ و سنان را

کامشب شب قتل است