گنجور

 
۸۸۲۱

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۳۴ - دنباله داستان شاه و گرفتاری او به دست زنگیان

 

... گردنش را پالهنگ انداختند

دست او بستند و محکم ساختند

گردنش را پالهنگ پالهنگ ...

... دولت سرمد تورا آماده است

خوان نعمت تا ابد بنهاده است

رو از این دولت متاب ای خوبروی ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۲

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۳۵ - حکایت

 

... گه کنم جیب گریبان چاک چاک

گه ز درد خود بنالم وای وای

گه به روز خود بگریم های های ...

... من همینالم ز خود ای دوستان

این منی را ای خدا بستان ز من

فارغم کن از بلای خویشتن ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۳

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۴۵ - در بیان اشتیاق به تشرف سرّمن رأی و استمداد از امام عصر ع

 

... در تکاپو گشته شیر نر نهان

یوسف اندر چاه و بن یامین بگاه

آه آه و آه آه و آه آه ...

... این یتیمان را بکش دستی به سر

راه حق بستند بر ما این فرق

راه حق بگشا به ما ای راه حق ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۴

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵۰ - در توسل جستن به فخر کاینات حضرت خاتم انبیاء ص

 

... چارزن را گوهر پاکت صداق

ای تو فرزندی که بستی عقدمام

با پدر دادی تو او را التیام ...

... از منش هم این خبر در خاطر است

میهمان بنواز اگرچه کافر است

نی تورا در وعده خلف و نی ندم ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۵

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵۱ - تتمه حدیث روز عید و حضرات حسنین

 

... جملگی اندر نشاط و در طرب

کودکان بنگر به اشترها سوار

در قفای هم قطار اندر قطار

در تفرج گه به بستان گه به باغ

در تماشا گه به صحرا گه به راغ ...

... سوخت جان من ز تف آهتان

هم حسن بستش به دوش و هم حسین

گشت طالع ز آسمانی نیرین ...

... وان عنان همواره در کف هستشان

شاه عالم بند از گیسو فکند

زان سپس در حقه ی لولو فکند ...

... بانگشان بر رفته تا چرخ اثیر

ناقه ی ما را فرو بسته است نای

نی نوای نای و نی بانگ درای ...

... آبروی هفت دوزخ ریختی

لب فرو بند ای لبت گوهرفشان

وی ز رویت آیه رحمت نشان ...

... تر کند هم روس و هم بلغار را

پرورد هم گلبن و هم خار را

سر زند آری چو خورشید از افق ...

... انبساطش میفزاید دمبدم

گر نه بستی ره بر آن کوه جلال

گر ندادی ز امتزاجش اعتدال ...

... لؤلؤ تر با عقیق انباز کرد

چین بر ابرو بست و بازو باز کرد

از نهیبش آسمان دزدید ناف ...

... آسمان بر آسمان از بس تپید

خون ملک را از بن ناخن چکید

بر کتف افکند عزبیل آستین ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۶

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۵۹ - حکایت عارفی که شب به گدایی و دریوزه رفت

 

... از جهان و اهل آن وارسته ای

در به روی زشت و زیبا بسته ای

روزها در بندگی کردی به شام

هم به شب تا صبحگاهان در قیام ...

... بی صداع و کسب بی رنج و طلب

چون ندارد پای رفتن خاربن

امر آید سوی او از امر کن ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۷

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۷۱ - حکایت آن شخص که مرید صوفیان شد و به واسطه اعمال آنها نادم گردید

 

... از ارادت تاختی سویش به راغ

خدمتش را روز و شب بسته کمر

بود آن سنی و آن صوفی عمر ...

... چون سلفخانی کشیده سر بخویش

بر دهان خویشتن بسته لویش

گه کشید آهی و جنبانید سر ...

... چشم عبرت بین مبارک دیده ای ست

مرد عبرت گیر فرخ بنده ای ست

در امامت صوفیک در پنجگاه ...

... تخم اخلاصش به سینه کاشتم

سالها در خدمتش بسته میان

خدمتش را ملتزم چون بندگان

آستانش رفتمی هر بامگاه ...

... صحبت این قوم نادان ذلت است

تا رسیدم خانقه در بسته بود

مرغ هوش از دام سرها رسته بود ...

... در خضوع و در خشوع و در نیاز

لحظه ی خوابست بیدارش مکن

محو روی او است هشیارش مکن ...

... پای تا سر چشم باش و گوش باش

محتسب بنشسته در بازارها

آگهست از کارها و بارها ...

... صبح غماز است ای شبرو بکوش

هربن مویی تورا جاسوسهاست

هر نگاهت را نظرها در قفاست ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۸

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۷۲ - در نکوهش فقهای بی عمل

 

... مرده ی او زنده ی جاوید باش

بنده ی او گر شدی آزاد زی

گر غم او می خوری دلشاد زی

سر بنه در آستانش بر زمین

پس سر خود برتر از کیوان ببین

پیش او دست گدایی کن بلند

دست شاهان آنگهی بر پشت بند

نزد او عجز و نیاز آغاز کن ...

... ای خدا بر روی من بگشا تو در

ور ببندد هرکه می خواهد دگر

گر نوازی ای که چون تو یاد نیست ...

... هم سر من از تو هم سامان من

کیستم من بنده ی مملوک تو

بنده ی شرمنده ی مفلوک تو

ملک و جان و تن ز توست ای بی نیاز ...

... مهر از حکم تو خوانسالار شد

ز امر تو بسته کمر از کهکشان

بر میان از بهر خدمت آسمان

ابر را سقای بستان کرده ای

باد را فراش دوران کرده ای ...

... دادیش از حسن و زیبایی طراز

هم از آن عناب روید کین لبست

سیب رنگین آورد کین غبغب است ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۲۹

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۷۹ - حکایت عاشقی که معشوق او را از بام افکند

 

بر لب بامی یکی عاشق نشست

دیده بر دیدار آن معشوق بست

محو شد در یار و از خود بیخبر ...

... دیده ای کو خواست بیند دیگری

نیست لایق زان رخ ما بنگری

دیده ای کو بنگرد اغیار را

کی تواند دید روی یار را ...

... کی سزاوار است بر رخسار ما

دیده چون هر زشت و زیبا بنگرد

کی سزد بر چهره ی ما بنگرد

تا بخون دل نشویی دیدگان ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۰

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸۰ - در بیان شناختن شخصی آن مرد عارف را

 

... آفرین بر دست آن جلاد باد

بر نشان بنشست تیر شست او

من بنازم تیر او و شست او

گر کف من شد جدا نبود شگفت ...

... شکر لطف قاف تاقافت کنم

هر بن موی من ارگردد دهان

هر دهانش را بدی هفتصد زبان ...

... من فدای لطفت بی پایان تو

بنده ی شرمنده ی احسان تو

نه فلک سرگشته و شیدای توست ...

... جرعه ی دیگر بسیط خاک را

آن بر قاضی کمر از شوق بست

این ز شکر عشق تو افتاده مست ...

... آتشی بر جسم و جان من فکن

ریشه ی هستی من از بن بکن

گل بود زخم تو و بلبل منم ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۱

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸۸ - در مذمت تقلید و نکوهش ارباب آن

 

... ای بر این تقلید بادا صد تفو

بنده ی تقلید میدان خاص و عام

جملگی تقلید را گشته غلام

جمله را آورده گردن در کمند

پایشان و دستشان را کرده بند

آن یکی در قید تقلید علوم ...

... کی ز گربه شیر زاید ای عمو

چون بنای کار بر تقلید بود

کی ز حق او قابل تأیید بود ...

... آمد و شدشان نه اندر دست خویش

بسته قانونها دهانشان را لویش

جمله در تقلید آبا و نیا

جملگی محبوس ریبند و ریا

خانه قانونست زینسان ساختن ...

... تا تو در تقلید هستی ای پسر

بنده ی قانونچیان را ای پسر

رشته را بگسل ز بند آزاد باش

مصلحت بین دل ناشاد باش ...

... خواجه ی خود باش از غم شاد زی

بنده ی تقلیند این و آن مباش

خواجه ای تو بنده ی دونان مباش

این رسوم کهنه را بر باد ده ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۲

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۸۹ - در بیان حدیث العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان

 

... دیده ای دارد حجب سوراخ کن

پرده ها را بر درد از بیخ و بن

دیده ی بس تیزبین دیدار جوی ...

... ذره ای از کار او بیکار نیست

چرخ را بیند کمر بسته وشاق

مهر و مه را هم دو مشعل در رواق ...

... پیش و بالایی برای خود گزین

آخوری از بهر او بنیاد کن

وز علف زاران هم او را یاد کن ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۳

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۹۴ - در بیان نوحه گری و ماتم داری بدن از مفارقت روح و حسرت بعدالموت

 

... آن نوا از حال جانم یاد داد

گلبن عیش مرا برباد داد

شعله ی آهم ره آذر گرفت ...

... بر تن خود جامه ی طاقت درید

ور به بنیاد شکیب آمد شکست

رفت ارکان توان از پای بست

آه بازم سخت کاری اوفتاد ...

... خونگری ز ابر بهار افزونگری

ای دهان از خنده اکنون لب ببند

لب ببند از خنده و دیگر مخند

ریزم اکنون بر سر از یکدست خاک ...

... باغ عشرت برگ ریزان ساز کرد

گلبن دولت خزان آغاز کرد

بامداد عیش من آمد به شام ...

... بینوایی از شما محبوس چاه

ای شما را بنده اندر هر خمی

از کمند اسفندیار و رستمی

بنگرید آخر سیاوش را اسیر

در کف ترکان خونخوار دلیر ...

... یک قدح بر یاد من برخاک ریز

یا به یاد من یکی ساغر بنوش

ای فدایت جسم و جان و عقل و هوش ...

... از بد و نیک جهان وارسته ای

در به روی زشت و زیبا بسته ای

بر دو عالم آستین افشانده ای ...

... کشتی خود را به توفان داده ای

دل به غرقاب بلا بنهاده ای

هر کریوه در جهان طی کرده ای ...

... روز و شب از آشنایان در گریز

طایری افتاده در بند قفس

نی رهایی و نه پروازش هوس ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۴

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۹۵ - مناجات به درگاه قاضی الحاجات

 

... ای به نامت جنبش هر زنده ای

ای به یادت زنده هر جنبنده ای

از تو گلها در گلستان سرخ رو ...

... چارجو از چشمه ی جودت نمی

هفت یم از بیم فیضت شبنمی

هرچه هستی پرتوی از هست تو ...

... رحم بر این ناله و فریاد او

بنگر این بیداد و بستان داد او

غرقه را سودای ساحل راه بخش

سرنگونی را نجات از چاه بخش

یک اسیری را ز بند آزاد کن

خاطر ناشاد او را شاد کن

بی پناهی را درآور در پناه

گمرهی را سوی خود بنمای راه

آتشی از خرمنی خاموش کن

بنده ای را حلقه ای در گوش کن

مؤمنی از دست کافر باز خر

بر ز هر درمانده ای بگشای در

رشته بگشا از شکار بسته ای

رحم کن بر دل فکار خسته ای

پرگشا از بسته مرغی یکنفس

چون گشادی باز کن در از قفس ...

... چونکه دادی رخصت پرواز ده

در برو بگشای از بستان دمی

تا پر افشاند دمی با همدمی

لحظه ای بر شاخساری پر زند

یک گلی از گلبنی بر سر زند

ور نمی خواهی پرافشانی کند ...

... مؤمنی در دست کافر مانده ای

ای خدایا آن شکار بسته من

ای خدا آن مرغ پر بشکسته من ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۵

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۹۷ - تتمه حکایت عبدالمطلب با ابرهه

 

... خانه ی او را نگهداری کنم

دارد او بنیاد عالم پایدار

خانه ی ایجاد از او شد استوار ...

... رو به سوی کعبه آوردند زود

تا برآرند از بنایش گرد و دود

چون رسید آن پیل تا حد حرم ...

... خشک شد چون چوب خشک و ایستاد

هیبت آن خانه بستش دست و پای

وان نشد مقدور جنبیدن ز جای ...

... گه کشیدی نعره های هولناک

تا به بستش دست قدرت پا و دست

نیرویش را نیروی قدرت شکست ...

... در جبینش نکبت و ادبارشان

گر ببندد پای تن زالای گل

پای دل را لیک بندد لای گل

ای برادر اهل دنیا زین سبب ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۶

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۰ - تتمه داستان طوطی و شاه

 

... رفت از یادش نوای طوطیان

شد زبانش بسته زان نطق و بیان

از گل و از گلستان دلگیر شد ...

... کرد ایوان شهان را خیر یاد

شد درخت و باغ و بستانش زیاد

بال رنگارنگ او بر باد رفت ...

... جا گرفت اندر خرابی تنگ و تار

بسترش گه خاک و گه خاشاک و خار

در خرابی بی پر افتاده به خاک ...

... آن هواها فوج بومند اندر آن

در کمین بنشسته بهر مرغ جان

اهل دنیا دیو و اهریمن همه ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۷

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۲ - در بیان عسل خاک آلوده در وسط چاه و مشغول شدن به آن

 

... گه گزیدندی لبش را گه دهان

گاه خستندی کفش را گه بنان

الغرض با خیل زنبوران به جنگ ...

... عهدشان بشکن مبر پیمانشان

کاین حریفان دستها را بسته اند

دست و بازوی یلان بشکسته اند ...

... پهلوانی چابکی ضیغم شکار

دست و پایم را ببین چون بسته اند

پیکرم از تیر و خنجر خسته اند ...

... رشته های دام بین برپای من

گه قفس گه دام بنگر جای من

گر تو هم گردیدی ای جان رامشان ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۸

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۳ - حکایت زبون شدن پلنگ در دست آدمیزاد

 

... طفل خوردش بازوی نیرم زند

آدمی شان نام شیطانشان به بند

خاکشان مسکن فلکشان در کمند ...

... چون هژبر تیرخورده بردمید

گفت هی هی این بنی آدم کجاست

در کجاشان بنگه و حزنم کجاست

تا بدرم پوست بر اندامشان ...

... هم بگیرم من از ایشان داد تو

رخنه در بنیان جانشان افکنم

آتش اندر خانمانشان افکنم ...

... بلکه شیر نر که سلطان شماست

دست و پاها بسته در زندان ماست

جمله شیران را ببین از ما زبون

هم پلنگانند از ما غرق خون

کودکی از ما ببندد شیر را

کز لبان خود نشسته شیر را ...

... وانماید بر جهانی کار خویش

بندد و بگشاید اما بی کلام

سوزد و بنوازد اما بی نیام

آنکه او گفتار بیکردار داشت ...

... وانمایم با تو نیروی تورا

خیز و بنگر حمله ی شیر اوژنم

زخمهای پنجه ی پیل افکنم ...

... هان برو ما را به کار خود گذار

چون ز دهقان این شنید آن بند مار

گفت انصافت چه شد ما و فرار ...

... گفت اگر تن می دهی تا سخت سخت

دست و گردن بندمت بر این درخت

بسته گردد تا تورا پای گریز

دانمت بگشاده بازوی ستیز ...

... با درختی دست در آغوش کرد

کاین درخت و من ببندم دست و پای

رو سلاح آور بزودی از سرای

مرد سست آزرم از جا جست سخت

بست آن آزاده محکم بر درخت

بر درختش بست با نیروی پیل

مهر بنهاد و روان بر دسته بیل

بر سر و پهلو و دوش و پشت و روی ...

... دست بردارد ز من این سخت پی

یا گشاید بندم از تن گفت نی

گر شوی کوچکتر از موش ای رفیق ...

... الفرار از آدمیزاد الفرار

تا نیفتادستی اندر بندشان

گردنت تا نیست در آوندشان ...

... عشوه ی جانسوز ناز سروشان

نی به پایت بند و نی در لب لویش

پادشاهی هم برایشان هم به خویش

ملا احمد نراقی
 
۸۸۳۹

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۵ - حکایت یکی از آشنایان این زمان و محبان صوری

 

... رشته ی مهر و وفا را پاره کرد

پاره کرد و بست اندر دشمنی

دشمنی سهل است اندر کشتنی ...

... من تو باید نایی اندر مرگ ما

نی کمر بر قتل ما بندی چنین

آفرین ای آفرین ای آفرین ...

... رحمتی بردار از پایم عقال

ای خدا بنگر اسیرم در قفس

نی ره رفتن ز پیش و نی ز پس

یک عنایت کن قفس را درگشای

پس ازین پر بسته بال و پرگشای

چون گشادی رخصت پرواز ده ...

... ای رفیقان خاطرم افسرده است

گلبن طبعم کنون پژمرده است

داستانم را کنون آمد ختام ...

ملا احمد نراقی
 
۸۸۴۰

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۰۸ - حکایت زلیخا و ملاقات او یوسف علیه السلام را

 

چون زلیخا شد اسیر بند عشق

گردنش افتاد در راوند عشق ...

... نی در آن شاخی بجا نه بلبلش

سیل عشق از خانه اش بنیاد برد

سنبل و نسرین آن را باد برد ...

... لعل او با لعل کی گردیده جفت

با که در بستر به کام دل بخفت

در سحرگه ره گرفتی بر صبا ...

... حلقه بر در می زند امروز یار

گوییا خوابست چشم روزگار

آری آری تا بر معشوقه دان ...

... خاک و آبش را دهد یکسر به باد

رخت از آنجا بندد آرام و سکون

اندر آن پیدا شود شور جنون ...

... گه دود سوی یسار و گه یمین

تا ببندد رخت از اقلیم جان

آنچه باشد غیر یار مهربان ...

... پس پر از انوار اجلالی شود

عشق جذابست چون در دل نشست

هم در دل را ز غیر دوست بست

می کشد تا خانه دل دوست را ...

... چون ز جذب عشق یار مهربان

آمد و بنشست در اقلیم جان

لشکر حسنش بهمره فوج فوج ...

... عشق سرکش گیرد آرام و سکون

بار بندد چون خزد آنجا جنون

پرده اندازد حیا بر روی عشق ...

ملا احمد نراقی
 
 
۱
۴۴۰
۴۴۱
۴۴۲
۴۴۳
۴۴۴
۵۵۱