زنگیان را چون تصور کرده شاه
دوستان مهربان نیکخواه
گفت با ایشان سخنهای نهفت
آنچه را نتوان بغیر از دوست گفت
سرّ پنهان شهنشاه جهان
زنگیان را زان سخنها شد عیان
رشته ی آزرم خود بگسیختند
فاش و بی پروا به شه آویختند
شد اسیر زنگیان آن شاه راد
ای سپهر از جور بیداد تو داد
گردنش را پالهنگ انداختند
دست او بستند و محکم ساختند
گردنش را پالهنگ پالهنگ
گرده اش وقف درفش عار و ننگ
می کشیدندش به روی خار و خاک
می زدندش حربه های سوزناک
او خیو بر روی او انداختی
وین به قتلش دم بدم پرداختی
گه به چوبش می زدند و گه به سنگ
اینچنین راندند او را تا به زنگ
پس در آنجا از پس اشکنجها
در چهی کردند سلطان را رها
چاهی آن را قعر و پایان ناپدید
نی فرج زان کام و نه رستن امید
پس روان گشتند سوی باختر
سوی ملک آن شه والاگهر
آتش ظلم و ستم افروختند
هرچه دیدند اندر آنجا سوختند
سرنگون شد تخت شاه مستطاب
قصرها ویران شد ایوانها خراب
هم رعیت هم سپه برباد رفت
نام شاه و کشورش از یاد رفت
آسمان بارید بر باغش تگرگ
ریخت از هم نخل او را شاخ و برگ
رسته گزها جای سرو و نسترن
خار و خس رویید جای یاسمن
رفت فرخ فر هما زان مرز و بوم
آشیانش شد مقام بوم شوم
عندلیب از بوستان پرواز کرد
زاغ زشت آنجا سخن آغاز کرد
شد چراگاه غزالان تتار
جوغ گوران و گوزنان را قرار
ای رفیقان حال ما بی اشتباه
سخت می ماند به حال پادشاه
می رویم از باده ی غفلت خراب
در ره دنیا به صد شور و شتاب
حزب شیطان از یسار و از یمین
بهر صید ما نشسته در کمین
هان و هان ای راهرو هشیار شو
دورتر زین راه ناهنجار شو
ای تو در اقلیم امکان پادشاه
بلکه صد شه در درونت با سپاه
ای تو زینت بخش اقلیم وجود
ای ملایک کرده در پیشت سجود
ای کمینه چاکرت چرخ بلند
گردن گردن کشانت در کمند
ای طفیل هستیت هم ماه و مهر
ای برای خدمتت گردان سپهر
ای زمینت جای چرخت زیر پای
ای سرت کوتاه و فرقت عرش سای
ای گرامی گوهر بحر وجود
ای تو محرم در غرقگاه شهود
الله الله قیمت خود را بدان
خویش را مفروش ارزان ای جوان
الله الله زود از این ره بازگرد
ساعتی با عقل و هوش انباز گرد
زنگیان اند اندرین ره در کمین
می روی تا کی بگو غافل چنین
حیف باشد چون تویی در دست زنگ
حیف باشد چون تویی در چاه تنگ
حیف باشد چون تو در قید اسار
حیف باشد چون تو گردد خاکسار
گو چه خوردستی که مستی اینچنین
آسمان را می ندانی از زمین
داروی بیهوشیت آیا که داد
قفلها بر چشم و بر گوشت نهاد
کاین چنین غافل روی ره روز و شب
می نیندازی نگاهی در عقب
نی پس ره بینی و نی پیش را
نی کسی بشناسی و نی خویش را
باز گرد ای جان از این ره باز گرد
لحظه ای با عقل خود دمساز گرد
عقل می گوید مرو این راه را
چنگ زنگی در میفکن شاه را
از کف خود ملک جاویدان مده
ملک جاویدان زکف ارزان مده
دولت سرمد تورا آماده است
خوان نعمت تا ابد بنهاده است
رو از این دولت متاب ای خوبروی
دست از این نعمت بکش ای نیکخوی
خود تو می دانی که این ره راه نیست
ور بود پایان آن جز چاه نیست
لیک شیطان دانشت از یاد برد
دفتر داناییت را باد برد
چند گویی باز گردم بعد از آن
سالها بگذشت و می گویی همان
هرچه رفتی راه برگشتن دراز
می شود کی می توانی گشت باز
راه گردد دور تن سست و ضعیف
می شود مرکب تورا لنگ و نحیف
تا بکی فردا و پس فردا کنی
خویش را رسوا از این سودا کنی
روزگاری شد که فردا گفته ای
باز در جای نخستین خفته ای
من ندانم کی بود فردای تو
وای تو ای وای تو ای وادی تو
هین مگو فردا و پس فردا دگر
بلکه آید عمر تو فردا بسر
قدر عمر خود چرا نشناختی
ضایعش کردی و مفتش باختی
مایه ی عمری که ندهی صد جهان
گر دهندت در بهای نرخ آن
اندک اندک نی بها و نی ثمن
می فروشی جمله را ای بوالحسن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن داستانی ادبی است که به موضوعاتی چون بیداری اجتماعی، هشیاری در برابر فریبها، و اهمیت شناخت خود میپردازد. در این داستان، شاهی به دست زنگیان (اقوامی که در داستان به عنوان دشمنان بخش نیکوکاران توصیف شدهاند) اسیر میشود. زنگیان با بیرحمی او را مجبور به تحمل سختیها و آزارهایی میکنند. در این شرایط، از او میخواهد که از خواب غفلت بیدار شود و ارزش خود را بشناسد. نصیحتهایی درباره زندگی و دوری از وسوسهها و خطاها بیان میشود و بر اهمیت نگهداری از مقام و عزت خود تأکید میشود. این متن به طور کلی بر لزوم توجه به خود و پرهیز از سقوط در دام فریبها تأکید دارد.
هوش مصنوعی: شاه دوستان خوب و مهربان را مانند زنگیان تصور کرده است.
هوش مصنوعی: او با آنها حرفهای پنهانی زد که کسی جز دوست نمیتواند از آنها بگوید.
هوش مصنوعی: راز نهفته شاه بزرگ عالم از سخنان او برای زنگیان روشن شد.
هوش مصنوعی: شرمندگی و حیا را کنار گذاشتند و بدون هیچ نگرانی به پادشاه نزدیک شدند.
هوش مصنوعی: آن شاه راد که به زنگیان گرفتار شده، از ظلم و ستم تو در عذاب است، ای سپهر.
هوش مصنوعی: گردن او را با پارچهای محکم بستند و دستهایش را نیز محکم گرفتند.
هوش مصنوعی: گردن او بهگونهای است که با زین و زینپوشی به زینتاش افزوده شده و طرز ایستادنش نشاندهندهی شرافت و افتخار اوست. او بهخاطر اعتبار و شخصیتش، تمام ننگ و عار را بر دوش خود تحمل میکند.
هوش مصنوعی: او را بر روی خاری و خاک میکشیدند و با ابزارهای تیز و آتشین به او آسیب میزدند.
هوش مصنوعی: تو به او خیره شدی و به طور مداوم به او آسیب رساندی.
هوش مصنوعی: گاه او را با چوب و گاه با سنگ میزدند و به این ترتیب او را به سمت زنگ فرستادند.
هوش مصنوعی: در آنجا، پس از تحمل شکنجهها، آنها سلطانی را آزاد کردند.
هوش مصنوعی: چاهی وجود دارد که ته آن مشخص نیست و امید به رهایی از آن بسیار کم است.
هوش مصنوعی: پس به سمت غرب رهسپار شدند، به سوی سرزمین آن شاه بزرگ و والا.
هوش مصنوعی: آتش ظلم و ستم را شعلهور کردند و هر چیزی که در آنجا بود، سوخت و از بین رفت.
هوش مصنوعی: تخت و تاج پادشاه به زمین افتاد و کاخها خراب شدند و ایوانها ویران گشتند.
هوش مصنوعی: نه تنها مردم عادی، بلکه نیروهای نظامی نیز نابود شدند و نام شاه و کشورش به فراموشی سپرده شد.
هوش مصنوعی: آسمان بر روی باغ او باران آورد و تگرگ ریخت که باعث شد نخلهایش از هم بریزد و شاخ و برگهایش آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: گازران و گیاهان بیارزش جای درختان و گلهای زیبا را گرفتهاند و در این بین شاهد رویش خار و علفهایی هستیم که جای گلهای خوشبو را پر کردهاند.
هوش مصنوعی: فرخ از سرزمین و خانهاش رفت و حالا جای او شده است، مکانی ناخواسته و بدعاقبت.
هوش مصنوعی: پرنده خوش آواز از باغ پرواز کرد و در آنجا، زاغ زشتی شروع به صحبت کرد.
هوش مصنوعی: چرایگاه غزالان تتار، جایی است که در آن حیوانات به آرامش و آسایش دست پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: دوستان عزیز، حال ما به گونهای است که بدون اشتباه دشوار میگذرد و همچون حال پادشاهی میماند که در شرایط سختی قرار دارد.
هوش مصنوعی: با بیخبری از زندگی، به سمت دنیای پرهیاهو و شلوغ میرم، در حالی که با سرعت و هیجان به جلو میروم.
هوش مصنوعی: حزب شیطان از چپ و راست برای شکار ما در انتظار نشستهاند.
هوش مصنوعی: ای مسافر، با هوشیاری پیش برو و از این راه پر آشفتگی فاصله بگیر.
هوش مصنوعی: تو در دنیای ممکنات مانند یک پادشاه هستی، به طوری که در درونت به اندازه صد شهریار با لشکری عظیم وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو زینت بخش جهان هستی هستی و فرشتگان در برابر تو به احترام سر به سجده گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: ای کمترین خدمتگزار تو، چرخ بزرگ و بلند تو که گردن را به آسمان میکشد، در دام من افتاده است.
هوش مصنوعی: ای موجودی که هستیات مانند ماه و خورشید درخشنده است، ای کسی که برای خدمت به تو، آسمان به دور تو میچرخد.
هوش مصنوعی: ای زمین، زیر پای تو جایگاه چرخ توست. ای سر تو که کوتاه است و فاصلهات به آسمان کم.
هوش مصنوعی: ای گرانمایه، تو همچون گوهر از دریای وجود هستی و تنها کسی هستی که در عمق مشاهدات و حقایق پنهان قرار داری.
هوش مصنوعی: خودت را حراج نکن، ای جوان! ارزش واقعیات را بشناس و خودت را ارزان نفروش.
هوش مصنوعی: ای خدا، زودتر از این مسیر برگردید و ساعتی همصحبت با عقل و اندیشه شوید.
هوش مصنوعی: زنگیان در این مسیر کمین کردهاند. وقتی به راه ادامه میدهی، تا کی باید بیخبر و غافل باشی؟
هوش مصنوعی: وقتی تو با این همه ارزش و زیبایی در مکانی نامناسب و نادرست باشید، واقعاً جای تأسف دارد. وجود تو در چنین شرایطی، ناراحتکننده است.
هوش مصنوعی: حیف است که تو در بند و زنجیر باشی و این که به خاک و فراموشی دچار شوی، واقعاً افسوسانگیز است.
هوش مصنوعی: بگو چه کردهای که اینقدر گیجی و مستی؟ آسمان و زمین را از هم تشخیص نمیدهی.
هوش مصنوعی: آیا دارویی برای بیهوشی تو وجود دارد که قفلهایی بر چشمانت و بر گوشتت گذاشته باشد؟
هوش مصنوعی: تو به خواب غفلت در گذر روز و شب، هرگز نگاهی به گذشته نمیاندازی.
هوش مصنوعی: نه میتوانی راهی را ببینی نه به مقصدی برسی، نه کسی را میشناسی و نه خود را میشناسی.
هوش مصنوعی: ای جان، از این مسیر برگرد و لحظهای با عقل و خرد خود همآوا و همراستا شو.
هوش مصنوعی: عقل میگوید که این مسیر را نرو و در این کار به دنبال دردسر نباش.
هوش مصنوعی: از دست خود، ملک ابدی را دریغ مکن و آن را به آسانی از دست نده.
هوش مصنوعی: خوشبختی و سعادت همیشگی برای تو مهیا شده و سفره نعمت به طور دائم برایت گسترده است.
هوش مصنوعی: ای زیبا روی، از این نعمت خدایی روی برتاب و دست از این خوشیها بردار.
هوش مصنوعی: خودت خوب میدانی که این مسیر درست نیست و اگر هم پایانی داشته باشد، به جز ورود به یک چاه نخواهد بود.
هوش مصنوعی: اما وسوسه شیطان موجب شد که دانش تو را فراموش کنی و دفتر علم و آگاهیات را باد برد.
هوش مصنوعی: مدتهاست در مورد بازگشتن به گذشته صحبت میکنی، اما سالها گذشته و تو همچنان همان حرفها را میزنی.
هوش مصنوعی: هر چقدر که جلو بروی، راه برگشت سختتر و طولانیتر میشود. پس چه زمانی میتوانی دوباره به عقب برگردی؟
هوش مصنوعی: وقتی که راه طولانی و دشوار باشد، بدن ضعیف و خسته میشود و قدرت حرکت تو کاهش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: چقدر دیگر میخواهی در فکر فرداها و پسفرداها باشی و خودت را در معرض رسوایی قرار بدهی؟ از این کار دست بردار.
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده است که فردا دوباره به حالتی برگشتهای که در آن خواب بودی و در همان ابتدای مسیر قرار داری.
هوش مصنوعی: من نمیدانم فردای تو چه خواهد بود، ای وای بر تو، ای وای بر تو، ای سرزمین تو.
هوش مصنوعی: نگو که فردا یا پسفردا! بلکه بدان که عمر تو ممکن است فردا به پایان برسد.
هوش مصنوعی: چرا ارزش عمرت را ندانستی؟ آن را بیهوده گذراندی و بیدلیل از دست دادی.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است دنیاهای زیادی به تو بدهند، اما ارزش یک عمر واقعی را نمیتوان با هیچ قیمتی خرید.
هوش مصنوعی: به آرامی و به تدریج، نه چیز با ارزش و نه قیمت بالایی را به فروش میگذاری، ای بوالحسن!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.