گنجور

 
۸۶۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۴ - نکوهش مذهب دهریان

 

... از آن پس زند شاخ و برگ آورد

دهد بار و سایه فرو گسترد

درنگش به آخر درآرد ز پای ...

... چو خانه کهن گشت و ریزنده پاک

همیدون دگر باره شد تیره خاک

به هر سان که گشت از نشان وز گهر ...

اسدی توسی
 
۸۶۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۶ - پرسش های دیگر از برهمن

 

... ستاره چو گل های بسیار اوی

همه رستنی برگ و ما بار اوی

همی هر زمان نو برآرد بری

چو این شد کهن بر دمد دیگری

بدینگونه تا بیخ و بارش به جای

بماند نه پوسد نه افتد ز پای ...

... چنان دان که تخمش همین بد نخست

چنان چون درخت آمد از بهر بار

جهان از پی مردم آید به کار ...

اسدی توسی
 
۸۶۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۷ - پرسش های دیگر و پاسخ برهمن

 

... به نیرو تر آن کس که از روی دین

کند بردباری گه خشم و کین

گرانتر ز هر چیز بار گناه

کزو جان دژم گردد و دل سیاه ...

اسدی توسی
 
۸۶۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۸ - گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند

 

... جزیری همه جای شادی و کام

پر آب خوش و میوه هر سو به بار

گل گونه گون گرد او صد هزار

ز خوشی زمین چون دل شاد بود

ز باران هوا چون کف راد بود

چو رنگ رخ یار شاخ از سمن ...

اسدی توسی
 
۸۶۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۹ - صفت جزیره دیگر

 

... کبابه به هر جای بسیار بود

که هریک مه از نار بر بار بود

گیا بد که چون سوی او مرد دست ...

... ز عنبر یکی توده مانند کوه

به یک بار چندانکه یک پیلوار

همانا به سنگ رطل بد هزار ...

اسدی توسی
 
۸۶۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۳ - شگفتی دیگر جزیره

 

... چو یاری سرشک از غم رفته یار

فشاند همی گل فشاندی ز بار

گلی بود دیگر شکفته شگفت ...

... چنین اشک تا شب همی تاختی

گهش شب به یک بار بگداختی

درختان بد از میوه دیگر به بار

که هر سال بار آوریدی دو بار

شگفتی بدینسان بی اندازه بود ...

اسدی توسی
 
۸۶۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه

 

... ز نیشکر انبوه پیرامنش

چنان نار و نارنگ پر بار بود

کز آن هر دو یکی شتروار بود ...

... که هر یک به ده مرد برتافتند

بر آن که رهی بود یک باره تنگ

حصاری بر افرازش ازخاره سنگ ...

... چنان بود هر سنگ دیوار اوی

که کشتی شدی غرقه از بار اوی

بسی گنبد از سنگ بد ساخته ...

اسدی توسی
 
۸۶۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۱ - شگفتی جزیره ای که استرنگ داشت

 

... از آن پس ز نیشکر و خیزران

ببردند و شد بار کشتی گران

براندند دلشاد سه روز باز ...

اسدی توسی
 
۸۶۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۳ - شگفتی جزیره درخت واق واق

 

... برین که درختست چندین هزار

همه سبز و بشکفته با برگ و بار

ز چندین بر و برگ آمیخته ...

... ز سر شاخ و برگش شکفتن گرد

فشاند برو زو شب آید به بار

برینگونه باشد همه روز گار ...

اسدی توسی
 
۸۷۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۶ - شگفتی جزیرۀ بند آب

 

... دهد اندک اندک به روز دراز

پس آن گه ستاند به یک بار باز

سر رنج هر کس برد باز بن ...

... درازست ره باش پرداخته

همه توشه یکبارگی ساخته

میفزای بار گنه کز گناه

چو بارت گران شد بمانی به راه

بدان کوش کایزد چو خواندت پیش ...

اسدی توسی
 
۸۷۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۷ - شگفتی جزیرۀ تاملی

 

... همه بومشان باغ و کشت و درود

مگر آب خوش کان ز باران بدی

بدلشان در اندوه و بار آن بدی

چو بر روی چرخ ابر دامن کشان ...

... همه کوزه و مشک ها در شتاب

بکردندی از قطر باران پر آب

چو باران نبودی جگر تافته

بدندی لب از تشنگی کافته

بپرسید ازیشان یل نامدار

که باران نبارد چه سازید کار

بتی را نمودند و لوحی بهم ...

... چهل حرف و شش هیکل اندر میان

به باران چو داریم گفتند کام

برآریم این لوح و بت را به بام ...

... نگیرد چنین چاره گفتند ساز

جز آن گه که باشد به باران نیاز

کنون کآبمان هست ده ره بهم ...

اسدی توسی
 
۸۷۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۹ - بیرون شدن گرشاسب

 

... زمین باغ فردوس دیدار شد

هوا ابر بارنده دینار شد

ز رامش جهان بانگ خنیا گرفت ...

... کبودش تن و برگ یکسره سپید

سیه تخمش و بار چون مشک بید

همه شاخسارش پر از طوطیان ...

اسدی توسی
 
۸۷۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۱ - درختی که هفت گونه بارش بود

 

... ز نار و ترنج و به دلفریب

نه باری بدینسان به بار آمدی

که هر سال بارش دو بار آمدی

هر آن برگ کز وی شدی آشکار ...

... به دیدار آن خانه شد هم ز راه

بدید آن درخت نوآیین به بار

چو باغی پر از گونه گون میوه دار ...

اسدی توسی
 
۸۷۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۲ - شگفتی دیگر بتخانه ها

 

... از آن پس بیفتاد بی جان نگون

برو هر کس از دیده بارید خون

همی تیز تیز آتشی ساختند ...

... میانش درختی چو سرو سهی

که از بار هرگز نگشتی تهی

هم از بیخ او خاستی کیمیا ...

اسدی توسی
 
۸۷۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۴ - بازگشت گرشاسب و صفت خواسته

 

... گهرهای کانی ز پا زهر و زهر

چهل پیل و منشور ده باره شهر

به برگستوان پنجه اسپ گزین ...

... درختی درو شاخ بروی هزار

ز پیروزه برگش ز یاقوت بار

به هر شاخ بر مرغی از رنگ رنگ ...

... درم بد دگر نام او کیموار

ازو بار فرمود شش پیلوار

به ده پیل بر مشک بیتال بود ...

... ده از عود و کافور و هر گونه چیز

ز سیم سره خایه صد بار هشت

که هر یک به مثقال صد بر گذشت ...

... ز هر گونه چندان که ده کاروان

ز گاوان گردونکش و بارکش

خورش گونه گون بار صد بار شش

هزار دگر بار دندان پیل

هزار و دو صد صندل و عود و نیل ...

... صد و بیست بند از سروهای کرگ

چهل تنگ بار از ملمع ختو

ز گوهر ده افسر ز گنج بهو ...

... که هر یک به رنگ آب افسرده بود

ز جام و پیاله نود بار شست

ز بیجاده سی خوان و پنجاه دست

ز زر چار صد بار دینار گنج

به خروار نقره دوصد بار پنج

ز زر کاسه هفتاد خروار و اند ...

... همیدون ز گاوان ده و شش هزار

صدو بیست پیل دگر بار نیز

بداز بهر اثرط ز هر گونه چیز ...

... درو پوزش بی کران خواسته

سپهبد بنه پیش را بار کرد

بهو را بیاورد و بردار کرد ...

اسدی توسی
 
۸۷۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران

 

... بیایم کنم شهری این جایگاه

کزین بار بندم به زاولستان

بگیرم شهی تا به کاولستان

وز آنجا دگر باره ره بر کشید

سوی بصره و بادیه درکشید ...

... درون رفت تا رخ بشوید ز گرد

همی گشت باریدگان سرای

رزی چند دیدند آنجا بپای ...

... کدام ابله غرچه این در گشاد

که بست ایدر این باره سنگ سم

که اکنون بیندازمش گوش و دم ...

... به دل گرمی ار نکنی از روی پند

زبان باری از سرد گفتن ببند

گرت نیکی از روی کردار نیست

نگو گوی باری که دشوار نیست

سپهدار شاهست این کایدرست ...

... همی گفت شاه جهانجوی را

کزینسان به یک باره گشتی زبون

که در پیش تخت تو ریزند خون ...

اسدی توسی
 
۸۷۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام

 

... ز ناگه بر مرغزاری رسید

درختان بار آور و سبزه دید

لب مرغ هر سو گلی مشکبوی ...

... چو زد چنگ و گور اندر آورد زیر

بزد بانگ بر باره گرد دلیر

سبک دست زی تیغ پیکار کرد ...

... که گیرید یکسر سر خویش هین

وگرنه همه کاروان بار بست

ستانم کنم تان به یک بار پست

شما را بس از بازوی چیر من ...

... بپرسید کاین مرد بی واره کیست

که گستاخی اش سخت یکبارگیست

ندانمش گفت از هنر وز نژاد ...

... به می در همی زد دم سرد و گفت

رخش دیدمی باری اندر نهفت

که گر بینمش چهر و افتد خوشم ...

اسدی توسی
 
۸۷۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۰ - رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

 

... توان بیشه بی کران سوختن

به شاه آگهی داد سالار بار

بدو گفت شه رو ورا ایدر آر

بود ابلهی غرچه ای بی گمان

بخندیم باری بدو یک زمان

به سیلی رگ سرش پیدا کنیم ...

... اگرتان بود دیر ایدر درنگ

نبینید جز تیرباران و سنگ

سپهبد گشاد از دو بازوی خویش ...

... پسش برد یک کیسه دینار زرد

ابا توشه و باره ره نورد

بدو داد و برگشت زی خانه باز ...

اسدی توسی
 
۸۷۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۱ - وصف بیابان و رزم گرشاسب با زنگی

 

... جهان شد بهاری چو باغ ارم

زبرگرد مشک ابر و باران درم

همه پشت پیلان درفشان درفش ...

... روان کرد گنجی از اندازه بیش

هزار اشتر آراسته بار کرد

ده از بارگی بار دینار کرد

هزار دگر راست کردند بار

ز فرش و خز و دیبه شاهوار ...

... به گوهر نگاریده تختی ز عاج

دو صد اشتر آرایش بارگاه

ازو صد سپید و دگر صد سیاه ...

اسدی توسی
 
۸۸۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸۲ - ساختن شهر زرنج

 

... که در کار ناسود روزی ز رنج

ز گل باره ای گردش اندر کشید

میانش دژی سر به مه برکشید ...

... به اثرط فرستادی از گنج خویش

دو ساله به گنج اندر انبار کرد

دگر طمع کشورش بسیار کرد ...

... ز زاول برآورد باشیم گرد

بدش ابن عم نام انبارسی

بدادش ز گردان دو صد بار سی

فرستادش از پیش و سالار کرد ...

اسدی توسی
 
 
۱
۴۲
۴۳
۴۴
۴۵
۴۶
۶۵۵