گنجور

 
اسدی توسی

پس آن گه ز دریا به هامون شدند

به یک ماه از چین به بیرون شدند

همی خواست مهراج تا پهلوان

ببیند همه کشور هندوان

نمایدش جاه و بزرگی خویش

ز بس شهریاران کش آیند پیش

سوی شهرها شاد دادند روی

شد این آگهی نزد هر نامجوی

شهان و مهان کارساز آمدند

پرستنده از پیش باز آمدند

همه شهرها گشت آراسته

همه راه پر نزل و پر خواسته

زمین باغ فردوس دیدار شد

هوا ابر بارنده دینار شد

ز رامش جهان بانگ خنیا گرفت

ز بس درّ کشور ثریا گرفت

به دشتی رسیدند روزی ز راه

بی اندازه بر وی ز طوطی سیاه

به تن پاک همواره زنگار گون

به چنگال و منقار گلنار گون

زمین از بس انبوه ایشان به هم

چو پاشیده بر سبز دیبا بقم

چو دریای اخضر که جوشان بود

درو موج بر سرخ مرجان بود

درختی در آن دشت بر آب کند

گشن برگ و شاداب شاخ و بلند

کبودش تن و برگ یکسره سپید

سیه تخمش و بار چون مشک بید

همه شاخسارش پر از طوطیان

برو ساخته صدهزار آشیان

ز شاخ و تنش هر که کرد اندرون

به آهن خلیده همی زآزمون

همان گه خروشیدن آراستی

وزو چون زرگ خون روان خاستی

گرفتند از طوطیان بی شمار

دگر روز کردند از آن جا گذار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode