به شهری رسیدند خرّم دگر
پُرآرایش و زیب و خوبی و فر
ز بیرونش بتخانه ای پر نگار
براو بی کران برده گوهر به کار
نهاده در ایوانش تختی ز عاج
بتی در وی از زر با طوق و تاج
درختی گشن رسته در پیش تخت
که دادی بر از هفت سان آن درخت
ز انگور و انجیر و نارنج و سیب
ز نار و ترنج و بِه دلفریب
نه باری بدینسان به بار آمدی
که هر سال بارش دو بار آمدی
هر آن برگ کز وی شدی آشکار
بُدی چهر آن بت برو بر نگار
ز شهر آن که بیمار بودی و سُست
چو خوردی از آن میوه گشتی درست
برو چون مهِ نو یکی داس بود
که تیزیش مانند الماس بود
کسی کاو شدی پیش آن بُت شمن
فدا کردی از بهر او خویشتن
بن داس در نوک شاخی دراز
ببستی و زی خود کشیدی فراز
فکندیش در حلق چون خم شست
به یک ره رها کردی آن گه ز دست
سرش را چو گویی برانداختی
چنین خویشتن را فدا ساختی
همان گاه بودی به یک زخم سخت
تنش بر زمین و سرش بر درخت
سپهدار با ویژگان سپاه
به دیدار آن خانه شد هم ز راه
بدید آن درخت نوآیین به بار
چو باغی پُر از گونه گون میوه دار
سرش سایه گسترده بر کاخ بر
بر از هفت گونه به هر شاخ بر
هم از کار آن داس بر خیره ماند
بر آن بت بنفرید و ز آن جا براند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.