گنجور

 
۷۹۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳۲

 

دست طمع ز مایده چرخ شسته ایم

از جان سخت خود به شکم سنگ بسته ایم

دامان بادبان توکل گرفته ایم ...

... وز موجه تردد خاطر نرسته ایم

در بند یک اشاره موج است این طلسم

دل چون حباب بر نفس خود نبسته ایم

کیفیت از عبادت ما می چکد به خاک ...

... فردا به روی مصحف دل چون نگه کنیم

شیرازه اش به رشته زنار بسته ایم

مردم چرا به خرمن ما اوفتاده اند ...

... صایب به عیب خویش فتاده است کار ما

زان رو زبان زنیک و بد خلق بسته ایم

صائب تبریزی
 
۷۹۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۶۹

 

... گل را به باغبان خنک وا گذاشتیم

تا چند چون سفینه توان بود تخته بند

موجی شدیم و روی به دریا گذاشتیم

چون داغ لاله از سر ما موج خون گذشت

پهلو اگر به بستر خارا گذاشتیم

تبخاله است لاله سرچشمه سراب ...

صائب تبریزی
 
۷۹۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰۵

 

... ریحان بهشت است مرا خواب پریشان

تا خط بناگوش ترا حلقه بگوشم

آب گهرم بسته یخ از سردی بازار

هر چند که یوسف به زر قلب فروشم ...

صائب تبریزی
 
۷۹۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴۳

 

... عنان دولت بیدار را به خواب گرفتم

به چشم بندی شرم و حجاب عشق چه سازم

گرفتم این که ز رخسار او نقاب گرفتم ...

... زنافه گرچه زمین را به مشک ناب گرفتم

به روی من در امید هر که بست ز مردم

من از گشایش توفیق فتح باب گرفتم ...

صائب تبریزی
 
۷۹۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷۳

 

... از قبول نقش لوح خویشتن را ساده کن

دامن سروی به دست آور درین بستانسرا

نقد جان را صرف راه مردم آزاده کن ...

... خاکساری پیشه خود ساز چون آب روان

سرو را چون بندگان در پیش خود استاده کن

هست اگر صایب ترا در سر هوای صید عام ...

صائب تبریزی
 
۷۹۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰۴

 

... حلقه مردانه چشم تو شد زنجیر من

گفتم از پیری شود بند علایق سست تر

قامت خم حلقه ای افزود بر زنجیر من

یک دل غمگین جهانی را مکدر می کند

باغ را در بسته دارد غنچه دلگیر من

گر چنین صایب جنون من ترقی می کند ...

صائب تبریزی
 
۷۹۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۷

 

... هر طرف صد محمل لیلی است در هامون من

گرچه از شمشیر او بالین و بستر ساخته است

همچنان زنجیر می خاید ز جوهر خون من ...

... چون به سیر باغ آید سبز ته گلگون من

شاخ گل بر خاک بندد نقش صایب ز انفعال

هر کجا قامت فرازد مصرع موزون من

صائب تبریزی
 
۷۹۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۶

 

... بس که از پهلونشینان زخم منکر خورده ام

می خلد بند قبا چون تیر در پهلوی من

بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد

می شناسد بستر بیگانه را پهلوی من

در غبار غم ز بس گم گشته ام هر قطره اشک ...

صائب تبریزی
 
۷۹۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵۷

 

... اخگر آید شسته رو از زیر خاکستر برون

راه جان بخشی بر آن لب شرم نتوانست بست

هر چه در گوهر بود می آید از گوهر برون ...

... نی به ناخن گر کنند از خجلت لبهای او

پای نگذارد ز بند نیشکر شکر برون

مهر خاموشی شود از گرمی هنگامه آب ...

... رشته عمرش شود کوته چو آرد پر برون

چشم بستن باشد از دنیا نظر واکردنش

چون حباب از بحر هستی هر که آرد سر برون ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸۲

 

... حلقه زلفش مرا از کفر و دین بیگانه کرد

گر کمر بندد کسی باری به زناری چنین

بی دل دین کرد خال زیر زلف او مرا ...

... دیده قربانیان می گشت طوق قمریان

سرو بستانی اگر می داشت رفتاری چنین

برندارد گوشه چشمش سر از دنبال من ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸۹

 

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن

که هم مرکب بود هم توشه دامن بر کمر بستن

حباب ما سبکروحان گرانجانی نمی داند

یکی باشد نظر وا کردن ما با نظر بستن

نمی سازد پریشان شغل دنیا وقت عارف را

صدف را شور دریا نیست مانع از گهر بستن

فشاندن بر ثمر دامان خود چون سرو ازین غافل

که می باید به برگ از بی بری دل چون ثمر بستن

چو گل با روی خندان صرف کن گر خرده ای داری

که دل را تنگ سازد در گره چون غنچه زر بستن

مرا از چین ابرو نیست پروایی که عاشق را

در امیدواری باز می گردد ز در بستن

ز غفلت پشت بر دیوار دارد برگ کاه ما

در آن وادی که باشد کوه در کار کمر بستن

به خود بسته است قانع راه احسان کریمان را

ز دریا نیست ممکن آب در جوی گهر بستن

میان سنگ و مینا دوستی صورت نمی بندد

دل ما و ترا مشکل بود بر یکدگر بستن

اگر سیر مقامات است در خاطر ترا صایب

در اثنای دمیدن همچو نی باید کمر بستن

صائب تبریزی
 
۷۹۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱۹

 

... خمارآلود بی تاب است در خمیازه پردازی

لب ما بسته می خواهی دهان شیشه را وا کن

به شکر این که در زیر نگین داری می لعلی ...

... به روی دل توان تسخیر کردن ملک دلها را

کلاه سرکشی از سر بنه تیغ از کمر وا کن

کمند آسمانی پاره گردیدن نمی داند ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲۲

 

... ندارد سیل بی زنهار رحمت بر گرانخوابان

ز پای خویش این بند گران را پیشتر وا کن

وداع برگ هستی را به ایام خزان مفکن ...

... به مستی مگذران چون بلبل ایام بهاران را

چو گل گوشی درین بستان به تحقیق خبر وا کن

نه ای از لاله کمتر در ریاض دردمندی ها ...

... اگر چون نیشکر سنگین دلان پامال سازندت

تو از هر بند انگشتی سر تنگ شکر وا کن

نمی خواهد بصیرت وحشت از دنیای بی حاصل ...

... به راه پر خطر دامان کوشش از میان بگشا

به منزل چون رسی بند قبا بگشا کمر وا کن

نداری چون صدف گر صبر صایب بر تهیدستی ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۱

 

... محو روی تو نگردد دل حیران چه کند

شبنم از مهر درخشان چه تواند بردن

لطف گلهای چمن قسمت بینایان است ...

... ابر تصویر ز عمان چه تواند بردن

بند توست آنچه تصرف کنی از عالم خاک

دزد پیداست ز زندان چه تواند بردن ...

... سیل از خانه ویران چه تواند بردن

بوسه بیجا کمری بسته به تاراج لبش

حرص مور از شکرستان چه تواند بردن ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۷

 

... ز اشک گرم می آتشین به ساغر کن

مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار

تلاش صحبت آن آفتاب انور کن ...

... گهر ز گرد یتیمی گرانبها گردید

ز خاک تیره درین خوابگاه بستر کن

ز حرف عشق نی کلک را خمش مگذار ...

... ز شعر حافظ شیراز چون بپردازی

به گوشه ای بنشین شعر صایب از بر کن

صائب تبریزی
 
۷۹۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۸

 

... نه ای عزیزتر از آفتاب عالمتاب

ز سنگ بالش و از خاک تیره بستر کن

به همت از سر گردون کلاه اوج ربای ...

... حدیث تلخ ز بادام اگر نمی شنوی

به بند خانه نی صبر همچو شکر کن

سزای توست حباب آستین فشانی موج

ترا که گفت سر از بحر بیکران برکن

مکن به عارض گل شوخ چشمی ای شبنم

حذر ز تیغ جهانسوز مهر انور کن ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷۴

 

... دست و دل گشاده عنانگیر دولت است

ز احسان بنای دولت خود با ثبات کن

غافل ز تلخکامی بی حاصلان مشو

شیرین دهان بید به آب نبات کن

از زخم سنگ نیست در بسته را گزیر

روی گشاده را سپر حادثات کن ...

... قطع امید از همه کاینات کن

تا تخته بند جسم تو از هم نریخته است

فکر سفینه ای ز برای نجات کن ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷۷

 

... از چاره روی دل به در چاره ساز کن

در چشم بستن است تماشای هر دو کون

زین رو ببند چشم و ازان روی باز کن

بند قبا حریف فراموشی تو نیست

این کار را حواله به زلف دراز کن ...

صائب تبریزی
 
۷۹۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۴۷

 

... برفروزد از شراب لعل چون رخسار او

کوه تمکینش زبان بند فغان ها گشته است

برنمی آید صدا از کبک در کهسار او ...

... وقت چشمی خوش که روشن گردد از دیدار او

بستر آرام پروانه است خواب روز شمع

وای بر آن کس که بیدارست دایم یار او ...

صائب تبریزی
 
۷۹۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۶۸

 

... جای بر خوبان شده است از شوکت حسن تو تنگ

گل یکی از غنچه خسبان است در بستان تو

یوسف مصری کز او چشم جهانی روشن است ...

... زان بود پر گل گلستانت که از حیرت شود

دست گلچین پای خواب آلود در بستان تو

از خریداران به سیم قلب یوسف قانع است ...

... هر سبک مغزی که گردن پیچد از فرمان تو

از اطاعت بندگان را بنده پرور می کنی

می شود فرمانروا هر کس برد فرمان تو ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۹۴
۳۹۵
۳۹۶
۳۹۷
۳۹۸
۵۵۱