گنجور

 
صائب تبریزی

مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن

وان گاه چشم بر رخ فردوس باز کن

فرصت سبک عنان و شب عمر کوته است

از آه نیمشب شب خود را دراز کن

محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود؟

ز اهل نیاز رو به در بی نیاز کن

از آرزو به خاک فتاد آدم از بهشت

زنهار ترک صحبت این فتنه ساز کن

ناسازی فلک ز نسیم شکایت است

خامش نشین و پرده افلاک ساز کن

این رشته را که طول امل نام کرده ای

زنار می شود، ز میان زود باز کن

تا کی دراز پیش طبیبان کنی دو دست؟

یک بار هم به عالمی بالا دراز کن

سر رشته شفا و مرض در کف خداست

از چاره روی دل به در چاره ساز کن

در چشم بستن است تماشای هر دو کون

زین رو ببند چشم و ازان روی باز کن

بند قبا حریف فراموشی تو نیست

این کار را حواله به زلف دراز کن

صائب بدوز دیده نامحرمان فکر

آنگه ز روی بکر سخن پرده باز کن

 
 
 
قوامی رازی

ای مانده بر در هوس این در فراز کن

عذر گذشته خواه «و» در توبه باز کن

نزدیک شو به طاعت و ز فسق دور باش

روزی دو رنجکی برو جاوید نازکن

چون منعمان زکوة بروی و ریا مده

[...]

امیر شاهی

ای باد، پرده زان گل نو رسته باز کن

گو بر فروز لاله، رخ و غنچه، ناز کن

باد بهار داغ کهن تازه میکند

مطرب، همان ترانه دلسوز ساز کن

در پرده نوش جنس مروق، که پیر کار

[...]

اهلی شیرازی

ایدل گدایی از کرم کار ساز کن

خود را زمنت همه کس بی نیاز کن

توحید چیست ترک تعلق ز هر چه هست

یعنی بروی غیر در دل فراز کن

گوهر بزهر چشم نیز زد ز ناکسان

[...]

شاهدی

آمد نگار بر در دل دیده باز کن

بنشین به عیش و در ز رقیبان فراز کن

با یار نازنین چو بیابی مقام امن

چندانکه ناز بیش کند تو نیاز کن

مطرب بیا که یار ندیم است و گل ببار

[...]

محتشم کاشانی

یارب تو دل نوازی آن دل نواز کن

درهای مغفرت به رخش جمله باز کن

بر شاخسار سدره و طوبی هر آشیان

کاحسن بود نشیمن آن شاهباز کن

کوتاه شد چو رشتهٔ عمرش ز تاب مرگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه