گنجور

 
صائب تبریزی

دست طمع ز مایده چرخ شسته ایم

از جان سخت خود به شکم سنگ بسته ایم

دامان بادبان توکل گرفته ایم

در زورق حباب به لنگر نشسته ایم

برگ خزان رسیده گلزار عالمیم

پیوند شاخسار اقامت گسسته ایم

موقوف ترکتاز نسیمی است گرد ما

بر روی برگ گل به امانت نشسته ایم

چون قطره سر به دامن دریا نهاده ایم

وز موجه تردد خاطر نرسته ایم

در بند یک اشاره موج است این طلسم

دل چون حباب بر نفس خود نبسته ایم

کیفیت از عبادت ما می چکد به خاک

در آب تلخ دامن سجاده شسته ایم

فردا به روی مصحف دل چون نگه کنیم؟

شیرازه اش به رشته زنار بسته ایم

مردم چرا به خرمن ما اوفتاده اند ؟

هرگز به سهو خاطر موری نخسته ایم

مکتوب خویش از الف آه کرده ایم

کاغذ دریده ایم و قلم را شکسته ایم

صائب به عیب خویش فتاده است کار ما

زان رو زبان زنیک و بد خلق بسته ایم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم

مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی

چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

آلوده جفای تو جان می رود درون

[...]

جامی

عمری ست دل به مهر و وفای تو بسته ایم

پیوند با تو کرده و از خود گسسته ایم

زهاد و خلد نسیه و اوباش و عیش نقد

ما خود به دولت غمت از هر دو رسته ایم

ما را چو در حریم وصال تو راه نیست

[...]

صائب تبریزی

از دست رفت فرصت و ما پا شکسته ایم

در راه آرمیده چو منزل نشسته ایم

چون شیشه نیمه گشت کمر بسته می شود

شد عمر ما تمام و میان را نبسته ایم

سیلاب حادثات ز فریادیان ماست

[...]

میرزا حبیب خراسانی

گر میخری شکسته تو خود ما شکسته ایم

ور خسته میپذیری ما سخت خسته ایم

لطف تو میگشاید اگر کار بسته را

ما پای خود بدست خود ایدوست بسته ایم

ای خضر رهنما نظری کن بما که ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه