از تلخ زبانان نشود پست خروشم
طفلم، نتوان کرد به دشنام خموشم
نم در دل میخانه خمارم نگذارد
گر جلوه ساقی نشود رهزن هوشم
چیزی نشود بر دل آزاده من بار
جز دست نوازش که گران است به دوشم
بینا ز نظر بازی دریاست حبابم
فانی شوم از بحر اگر چشم بپوشم
ریحان بهشت است مرا خواب پریشان
تا خط بناگوش ترا حلقه بگوشم
آب گهرم بسته یخ از سردی بازار
هر چند که یوسف به زر قلب فروشم
چون سیل مرا هست ز خود سلسله جنبان
موقوف به طوفان نبود جوش و خروشم
این آن غزل حاجی صوفی است که فرمود
آن روی نداری که ز تو چشم بپوشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات و تجربیات خود سخن میگوید. او بیان میکند که نمیتواند به دلخوریها و دشنامها پاسخ دهد و در جستجوی آرامش است. دلش نمیتواند سنگینی بارهای ناپسند را تحمل کند و تنها چیزی که برایش ارزش دارد، نوازش و محبت است. شاعر خود را مانند حبابی در دریا میبیند که ممکن است با کمترین غافلتی ناپدید شود. همچنین، او به زیبایی و عشق اشاره دارد و از خوابهای پریشان خود میگوید. در نهایت، او به اوضاع turbulent زندگیاش و اینکه این هیجانها مختص طوفانهای بزرگ است، اشاره میکند و میگوید که نمیتواند از زیبایی محبوبش چشمپوشی کند.
هوش مصنوعی: اگر زبان تلخ و بدگوییها باعث سست شدن من شود، اما من به بدگوییها پاسخ نمیدهم و سکوت میکنم.
هوش مصنوعی: در دل میخانه، حال مستی اجازه نمیدهد که از خمار کنارهگیری کنم، مگر اینکه زیبایی ساقی به من نرسد و هوش مرا برباید.
هوش مصنوعی: دل آزاده من هیچ باری را تحمل نمیکند، جز نوازش یک دست که برایم سنگین و با ارزش است.
هوش مصنوعی: چشمان بینا و ناظر، مانند حبابی هستند که در دریا شناورند. اگر از دریا یعنی زندگی و واقعیت چشم بپوشم، همچون حبابی ناپدید خواهم شد.
هوش مصنوعی: ریحان بهشت شباهتی به خوابهای پریشان من دارد؛ من میخواهم به خاطر تو، که خطی زیبا در بناگوشت داری، خود را گوشهای از آن دنیا قرار دهم.
هوش مصنوعی: علاقهمندم و احساساتی عمیق دارم، اما در شرایط سخت و سرد قرار دارم. حتی اگر بهترین و ارزشمندترین چیزها را به من بدهند، نمیتوانم این احساس را کنار بگذارم.
هوش مصنوعی: مانند سیل، من به شدت و بیوقفه در حرکت هستم و هیچ چیز نمیتواند مرا متوقف کند. طغیانی که دارم وابسته به طوفان نیست و خود به خود جاریام.
هوش مصنوعی: این غزل از حاجی صوفی نشاندهنده علاقهمندی عمیق به معشوق است، به شکلی که هیچگاه نمیتوان به او بیتوجهی کرد یا از او چشم پوشید. احساسات عاطفی و وابستگی به محبوب در این شعر به وضوح حس میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زین پس سر آن نیست که من زهد فروشم
ساقی، قدحی ده که به روی تو بنوشم
جایی که نیرزد به جوی دین درستم
این توبه صد جای شکسته چه فروشم؟
بس پیر خرابات که دیدم به شفاعت
[...]
عشقت چو ستم کرد و جفا بر تن و توشم
از ناله و زاری نتوان کرد خموشم
من عاشق آن گوشهٔ چشمم، به رفیقان
پیغام بده تا: ننشینند به گوشم
ساقی، بده آن جام و ز من جامه برافگن
[...]
تا چند بشادی می غمهای تو نوشم
از خلق جهان کسوت سودای تو پوشم
هر چند که زلفت دل من گوش ندارد
من سلسله ی زلف ترا حلقه بگوشم
عیبم مکن از دود دلم در جگر افتاد
[...]
شکر است که سجّاده درافتاد ز دوشم
تا من نتوانم که دگر زهد فروشم
دل هر نفسم پند همی داد که هش دار
المنّة لِلّه که نه دل ماند و نه هوشم
زین پس من و رندی و سر کوی خرابات
[...]
از شش جهتم شکوه زند موج خموشم
در زهر زنم غوطه و سرچشمهٔ نوشم
سر تا به قدم عیبم و از دوستی خویش
عیبی نشناسم کزان پرده نپوشم
بر خلق نخواهم که زنم ناصیهٔ خویش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.