می زند از گریه موج خوشدلی ابروی من
آب چون شمشیر جوهر می شود در جوی من
خاک راهم، لیک از من چرخ باشد در حساب
می شود باریک دریا چون رسد در جوی من
دشمن خود را خجل کردن نه از مردانگی است
ورنه نتواند فلک خم ساختن بازوی من
عطسه مغز عندلیبان را پریشان کرده است
گرچه پنهان است در صد پرده چون گل بوی من
تازه می دارد رخ خود را به آب تیغ کوه
داغ دارد باغبان را لاله خودروی من
گرچه از همواری از کلکم نمی خیزد صفیر
مشرق و مغرب بود لبریز گفت و گوی من
وسعت جولان طبع من ندارد لامکان
آسمان در حالت فکرست دستنبوی من
چون شکاف صبح صد زخم نمایان خفته است
در جگرگاه فلک از تیغ یک پهلوی من
بس که از غیرت فرو خوردم سرشک تلخ را
در گره دارد چو مژگان گریه ای هر موی من
وحشت من در کمین جلوه صیاد نیست
می کند از بوی خون خویش رم آهوی من
بس که از پهلونشینان زخم منکر خورده ام
می خلد بند قبا چون تیر در پهلوی من
بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد
می شناسد بستر بیگانه را پهلوی من
در غبار غم ز بس گم گشته ام، هر قطره اشک
مهره گل می شود تا می چکد از روی من
بهر گوهر چون صدف صائب دهن نگشوده ام
همت سرشار من نازد به آب روی من
این جواب آن غزل صائب که می گوید رشید
در قفس افتد اگر رنگی پرد از روی من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با تصاویری عمیق و احساسی، احساسات و اندیشههای شاعر را به تصویر میکشد. شاعر از گریه و شادیهای درونی خود سخن میگوید و به بازیابی زیباییهایی که در زندگی وجود دارد، اشاره میکند. او به تضادهای گوناگون، از جمله غم و شادابی، عشق و تنهایی، و قدرت و ضعف میپردازد. همچنین، شاعر به احساس خجلتی که از دشمنی و رنجهایی که از دیگران متحمل شده، اشاره دارد. او تلاش میکند تا صدای خویش و جوهر وجود خود را در میان درد و رنجهای زندگی بیابد و به زیباییهای پنهان در عالم اعتراف کند. در نهایت، شاعر به قدرت خلاقیت و بیان خود اشاره دارد و میگوید که با وجود همه چالشها، همچنان به دنبال ابراز احساسات و آزادی خویش است.
هوش مصنوعی: از اشکهایم حس شادی به وجود میآید و ابرویم همچون شمشیری که در آب میدرخشد، جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: من در مسیر خود مانند خاکی هستم، اما در محاسبه، همچون چرخ میچرخم. وقتی دریا به جوی من میرسد، باریک میشود.
هوش مصنوعی: خجالت دادن دشمن نشانهی شجاعت و بزرگی نیست، چون اگر چنین بود، آسمان نمیتوانست قدرت بازوی من را بشکند.
هوش مصنوعی: عطسهای که به شکل ناخواسته سر زده، فکر و خیال پرندگان را به هم ریخته و دچار آشفتگی کرده است، اما بویی که از من به مشام میرسد، به طور پنهانی از پشت پردههای مختلف احساس میشود، مانند بوی گل.
هوش مصنوعی: نوش و تازهای از زیبایی چهرهاش نمایان کرده که همچون قطرهای بر روی تیغ کوه درخشان است. باغبان که رنج و زحمت میکشد، دلتنگ لالهای است که در باغش رشد کرده و زندگیاش را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: با اینکه هیچکدام از شما از راحتی و آسایش خود خارج نمیشوید، صدا و گفت و گوی من از شرق و غرب پر شده است.
هوش مصنوعی: فکر و خلاقیت من چنان گسترده و زاید است که حتی آسمان نیز نمیتواند مرز آن باشد و در این حالت، دست من به نوشتن میپردازد.
هوش مصنوعی: صبح که سر میزند، زخمهای زیادی بر دل آسمان نمایان میشود که از ضربههای یک پهلو به من به جا ماندهاند.
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت و قدرتی که در خود احساس کردهام، اشکهای تلخ را در درونم نگه داشتهام، به طوری که هر یک از موی سرم به مانند مژگانی که به گریه افتادهاند، در گرههایی خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من از زیباییهای شکارچی نمیترسم، بلکه از بوی خون خودم که در هوا پراکنده است و مرا به وحشت میاندازد، ترس دارم.
هوش مصنوعی: به خاطر ضربهها و آسیبهایی که از افرادی که به من بیاعتنایی کردهاند، دیدهام، مانند تیری که در پهلو فرومیرود، احساس درد و زخم دارم و این زخمها به اندازهای است که احساس میکنم درد آنها در بدنم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم در آرامش زندگی راحتی را تجربه کنم، چون خواب آرام من را نمیگذارد و به خوبی میدانم که چه چیزهایی باعث بیقراریام میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که بر من سایه انداخته، خیلی گم و ناپیدا شدهام. هر بار که اشکهایم میریزد، به مانند دانههای زیبای گل میشود.
هوش مصنوعی: من مثل یک صدف، درون خود را پنهان کردهام و به خاطر تلاش و عزم قویام، به زیبایی و کیفیت خود میبالم.
هوش مصنوعی: اگر رشید در قفس قرار گیرد، به خاطر این است که رنگ و روی من را نمیبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من
گر نگه کردی به سوی من نبودی سوی من
من بخایم پشت دست از غم که او از روی شرم
پشت پای خویش بیند تا نبیند روی من
رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی
[...]
بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من
راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من
شب دل گم گشته می جستم بگرد کوی او
گفت: ای بیدل، چه میجویی بگرد کوی من؟
پیش و پس تا چند در روی رقیبان بنگری؟
[...]
دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من
عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من
یار وحشی طبع و من معتاد الفت چون کنم
آفت من خوی او شد محنت او خوی من
چند می نازی فلک با ماه نو چندین مناز
[...]
چون به من نوبت رساند بخت فرصت جوی من
حسبته لله دست رد منه بر روی من
بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من
موج جوهر می زند آیینه زانوی من
بی تو گر پهلو به روی بستر خارا نهم
اضطراب دل زند صد سنگ بر پهلوی من
پنجه دعوی بتابم تیشه فولاد را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.