گنجور

 
صائب تبریزی

با سیه چشمان بود بزم می گلگون من

ساغر از ناف غزالان می زند مجنون من

می کند در سینه ام پیوسته جولان درد و داغ

هر طرف صد محمل لیلی است در هامون من

گرچه از شمشیر او بالین و بستر ساخته است

همچنان زنجیر می خاید ز جوهر خون من

چون دهان زخم، گستاخی نمی دانم که چیست

تیغ خون آلود می باشد لب میگون من

موشکافان جهان را موی آتشدیده کرد

بس که پیچیده است چون زلف بتان مضمون من

عالمی را گفتگوی من به وجد آورده است

جوش صد میخانه دارد سینه پر خون من

می شود در بوته حکمت زر مغشوش صاف

نیست جایی بهتر از خم بهر افلاطون من

شور بلبل می کند کان ملاحت باغ را

می فزاید حسن او را عشق روزافزون من

سرو خواهد کرد چون مینای خالی خون عرق

چون به سیر باغ آید سبز ته گلگون من

شاخ گل بر خاک بندد نقش صائب ز انفعال

هر کجا قامت فرازد مصرع موزون من

 
 
 
صفایی جندقی

رفت در پا از سر زلفش دل مفتون من

شد به خاک از برج عقرب کوکب وارون من

تیغ برمن راند و زخم کاریش برغیر خورد

تازه دیگر بر دمید این اختر از گردون من

زد به ما پیکان و خون مدعی بر خاک ریخت

[...]

جیحون یزدی

ای خداوند فتن ران فطن از تو چنان

کز تو دارد رستگاری خاطر مفتون من

وی ترا رتبت از آن افزون که جادو و فکرتم

گنج و صفت را تواندگنج در مضمون من

پیش اوج طبع دریا موج لؤلؤ فوج تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه