گنجور

 
صائب تبریزی

چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن

که هم مرکب بود هم توشه، دامن بر کمر بستن

حباب ما سبکروحان گرانجانی نمی داند

یکی باشد نظر وا کردن ما با نظر بستن

نمی سازد پریشان شغل دنیا وقت عارف را

صدف را شور دریا نیست مانع از گهر بستن

فشاندن بر ثمر دامان خود چون سرو، ازین غافل

که می باید به برگ از بی بری دل چون ثمر بستن

چو گل با روی خندان صرف کن گر خرده ای داری

که دل را تنگ سازد در گره چون غنچه زر بستن

مرا از چین ابرو نیست پروایی که عاشق را

در امیدواری باز می گردد ز در بستن

ز غفلت پشت بر دیوار دارد برگ کاه ما

در آن وادی که باشد کوه در کار کمر بستن

به خود بسته است قانع راه احسان کریمان را

ز دریا نیست ممکن آب در جوی گهر بستن

میان سنگ و مینا دوستی صورت نمی بندد

دل ما و ترا مشکل بود بر یکدگر بستن

اگر سیر مقامات است در خاطر ترا صائب

در اثنای دمیدن همچو نی باید کمر بستن

 
 
 
کلیم

مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن

بسی مشکل بود بر روی صاحبخانه در بستن

به از مو نیست دستاری سر ما بیدماغان را

که هر گه واشود بازش نمی یابد بسر بستن

رمق در کس نمی ماند کمر گاهیکه بگشائی

[...]

صائب تبریزی

چو گل با روی خندان صرف کن گر خرده‌ای داری

که دل را تنگ سازد، در گره چون غنچه زر بستن

طغرای مشهدی

چو نی باید درین باغ فنا دایم کمربستن

کمر تا می گشایی، بایدت بار سفر بستن

صابر همدانی

تو را گر هست واجب بهر قتل من کمر بستن

مرا ممکن نمیباشد ز رخسارت نظر بستن

چه گویم وصف خط عارضت را؟ چون تو میدانی

نمیآید ز من پیرایه بر دور قمر بستن

توان با رشتهٔ الفت به هم پیوست عالم را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه