گنجور

 
۷۴۸۱

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۹

 

همیشه تار و پود کار ناهموار می بستم

دل و دستم نبود و خویش را بر کار می بستم

برش چندان که می رفتم نبودش شفقتی با من

به افسون خویش را بر محرمان یار می بستم

در آن کو یک شبم گل گشت مهتابی نشد روزی

همیشه خویش را چون سایه بر دیوار می بستم

اگرچه پای تا سر عذر تقصیر و گنه بودم

ز خجلت های عصیان لب ز استغفار می بستم

کسی دیگر به جز من لذت نقصان نمی دانست

گر از اول ره سودا درین بازار می بستم

نمی افتاد چندین رخنه در بنیاد رسوایی

گر از آغاز دست عقل دعوی دار می بستم

کمر در خدمتت عمریست می بندم چه شد قدرم

برهمن می شدم گر این قدر زنار می بستم

نهال عمر پیوند تو کردم برنشد حاصل

ثمر می داد اگر این نخل را بر خار می بستم

نظیری این تمنا و طلب تا وقت مردن بود

متاع جان به غارت می شد و من بار می بستم

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۲

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

پیش بنشین ساغری بستان و طبع آزاد کن

وین پرستاران معنی را به گفتی شاد کن ...

... این رقم زشتست طرح تازه ای بر صفحه کش

وین بنا سستست قصر قایمی بنیاد کن

ابر ساقی از هوای سرو بر بستان گریست

عندلیبا گل گریبان می درد فریاد کن ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۳

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۶

 

... صد غصه تیغ تیز کند در عناد من

گردد ز شیخ و برهمنم کار بسته تر

در چین ابروی تو گره شد گشاد من ...

... بر آتشم خمار شراب تو آب ریخت

جامی بنوش و دود برآر از نهاد من

چندی به حیله رفت نظیری به راه عقل ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۴

 

چمن قربانگه دنیای خونخوارست پنداری

دریغا گل که شاخ گلبنش دارست پنداری

سحر می گفت با پروانه بلبل حال و می نالید

که گل شد زود آخر شعله خارست پنداری

به سرعت آنچنان سودای بستان می شود آخر

که اطفال چمن را گل به بازارست پنداری

گل و نرگس بها بستان هر سحر مخمور می خیزند

کلید باغبان در دست خمارست پنداری

چنانم می گزد اکنون تماشای چمن کردن

که شکل غنچه بر گلبن سر مارست پنداری

نظر می بندم از گلزار و نقش یار می بینم

به چشمم هرکه غیر از یار اغیارست پنداری ...

... همیشه مطربم را زخمه بر تارست پنداری

نظیری بسته بودم لب که عشق افسانه کوته کرد

سخن برداشت برقع قصه بسیارست پنداری

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

... از شط غم کشتی می بر کنار آرد مگر

ورنه از تدبیر نتوان بست بر دریا پلی

فرض صبحم گر قضا گردد صبوحی کی شود ...

... تا برو دوشم معطر شد به مشکین کاکلی

بنده آن تاب گیسو و خم بازو شوم

همچو شاخ سنبلی پیچیده بر شاخ گلی ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۶

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - یک قصیده

 

... دستی ز شکربخشی دوران نبرم پس

کز هر بن ناخن نکشم خار ستم را

کار سر کلکم نکند نشتر فصاد ...

... بر دهر ترش گر شودت گوشه ابرو

حدت بستاند ز بقم رنگ بقم را

دیدند چو حجاب قضا ملک تو گفتند

رفتیم که دروازه ببندیم عدم را

بر روی ضعیفان تهی دست گشاده ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۷

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - این قصیده در مدح ابوالمنصور جهانگیر پادشاه در حین ملازمت ایشان در تعریف شکار گفته شده است

 

... ور بر نظر القا کند اطلاق اصابع

خواند به بغل نامه سربسته بیان را

جستند دوات و قلم از شمس و عطارد ...

... توام حرم کعبه نزاد امن و امان را

نهر کف سیال تو را عقد بنانست

برقی که به بستن نکند کم سیلان را

بر سقف فلک لغو شود بیضه انجم ...

... ریزند خدنگ از همه سو بر دد و بر دام

در کار نیابند یلان سوی یلان را

راهی نگشایند مگر رخنه شمشیر ...

... از بهر اسد تحفه برد زله خوان را

چون شه به سوی جعبه برد دست ببندد

بر طایر افلاک طریق طیران را ...

... بازارچه برچیده شود شیشه گران را

بنت العنب آن بکر که در لیل زفافش

دستارچه دستار شود قیصر و خان را ...

... در شیشه ز اعمی ببرد علت کوری

در مستی از الکن ببرد بند زبان را

در وقت عطا پایه فرازنده کرم را ...

... زین باده صافی که فروزنده هوشست

بستان و زهش نور یقین بخش گمان را

با فهم ز می روشن مستی و میانه

در کار نگر غایت اطراف و میان را

دل ساز مسخر که بدین شیوه توان بست

بر آفت سیاره طریق سیران را ...

... تشریف قبولی ز سر لطف که اقبال

از دیر پی بندگیت بسته میان را

قربان شوم احسان شه و حسن گمان را ...

... بی کفش و عمامه به در از خانه دویدم

نی کرده قبا در بر و نی بسته میان را

تا حاکم دیوان و بلد برد رسولم ...

... گر مدعیی از در انکار درآید

هان این من و اشعار صلا کلک و بنان را

نتوان به غباری که کند جلوه بپوشند ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۸

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - این قصیده در منقبت حضرت امام رضا علیه التحیته و الثنا و اشاره به قتل و غارت ساکنان مشهد مقدسه حضرت

 

... فسردگی هوا تا به غایتی برسید

که بست در دل عاشق ره تمنی را

به آن رسید ز تأثیر تندباد خزان ...

... نه چشم از دمه دیدست حال شخص تباه

نه گوش درک زنخ بند کرده شکوی را

ز شرح سردی امروز کرده اند حذر ...

... که سد راه شود برف عهد قربی را

گذشته برف ز بس از سربنای جهان

نموده منزل قارون رواق کسری را ...

... خدنگ رستم اگر در کمان کشیده شود

هوای سرد ببندد محل مجری را

کنون طیور نسازند در چمن مسکن ...

... زمردی که کند کور چشم افعی را

اگر ز ناف زمین حق بنای کعبه نهاد

زمین مشهد او کرد صدر دنیی را ...

... محبتت نکند گر نشانه مجری را

چو عکس آینه از بطن نطفه بنماید

اگر ز رای تو زیور دهند حبلی را ...

... همه گرفته به میراث دین خنثی را

زدند بیخ و بن مؤمنان به تیغ خلاف

نگاه هیچ نکردند صدق دعوی را ...

... دهد زبان بیان نقش های مانی را

چو خامه را به بنان رخصت جوار دهم

کند به معجزه کار عصای موسی را ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۸۹

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - این قصیده در روز فرخ مولود صاحب زاده برخوردار میرزا ایرج بن عبدالرحیم خان و در مدح والده مخدره گفته شده

 

... زاده مه بر دامن صبح سعادت آفتاب

ثانی بلقیس پیمان بسته با جمشید عهد

عیسی مریم برون آورده رخسار از حجاب ...

... دانه یاقوت تاج دولت افراسیاب

محرم آن خلد عصمت کز هراس بندگیش

شاهدان نغمه را در پرده می زاید رباب ...

... خان خانان گوهر درج شرف عبدالرحیم

کاسمان با طالع او بسته عقد آفتاب

یافته چون ابر از یمن سفر در ثمین ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۰

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - این قصیده در وقت عزیمت مکه در احمدآباد گجرات در ایام فتح قلعه جونه در مدح نواب محمد عزیز اعظم خان کوکه وارد گردیده است

 

... محشری دید که در هر طرفش صد حشرست

از سران شکل هوا گلبن زرین شاخست

وز یلان روی زمین مزرع فولاد برست ...

... آسمانیست که همراه قضا و قدرست

قلب لشگر نه یکی کوه قوی بنیادست

فوج دشمن نه یکی قلزم زیر و زبرست ...

... کفر را تا به زه قبضه کمان در دفع است

شرک را تا بن دسته سنان در بصرست

روبه ار سیر کند بر اثر لشکر او ...

... تا سر طره دستار قضا پرخونست

تا بن ناخن چنگال اجل در جگرست

غوطه در خون زده صد بار زمین می جستی ...

... که علی بر کتف خواجه خیرالبشرست

آن که دیروز به زنار میان می بستی

از پی طاعتش امروز به هر مو کمرست ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۱

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - این قصیده ایضا در استدعای صحت و بیان مدحت ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان گفته شده

 

... بر روی عیسی هر روز سر گران برخاست

صبا ز عارضه ات شمه ای به بستان گفت

چو کرد نامیه گوش از چمن فغان برخاست ...

... ز جمله سوخته تر مغز استخوان برخاست

زبان ز شکر نبندم از اینکه عارض تو

چرا ز عارضه با کاهش و زیان برخاست

که در دو هفته مه از فربهی شود خورشید

ز بستر اول اگر زار و ناتوان برخاست

مگر مزور صحت دهند امروزت ...

... ز فتح اوست چنان پر خروش خاطرها

که طفل را برحم بند از زبان برخاست

به جز سرای عطایش متاع خود نگشود ...

... چو با ضعیف نهالی ز بوستان برخاست

به خود ببال به صحت که نخلبند حیات

پی طراز تو با عمر جاودان برخاست

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۲

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - این قصیده در تعریف سریر ابوالمنصور نورالدین محمد شاهزاده سلیم گفته شده

 

... نظم مبطنش چو جواهر به کان نشست

زیبنده تر به هم صدف و آبنوس او

از مهر دوستان به دل دوستان نشست

بستانی از بنفشه و نسرین شکفته شد

شه بر سریر برشد و در بوستان نشست ...

... بر گوشه سریر ز خواب گران نشست

صیاد باز دولت او چشم بسته داشت

گنجشک باز را ز هوا در دهان نشست ...

... او رنگ شد ز نظم نظیری تراز یافت

اگر خود برون ز دایره بندگان نشست

در حسرت نسیم قبولی ز سوی شاه ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۳

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - این قصیده در منقبت ابوالحسن علی بن موسی الرضا (ع) بعد از قصیده وارد شده

 

مرغ خوش الحان دلم غوغای رضوان خوش نکرد

هم نغمه با مرغی نشد گل های بستان خوش نکرد

گفتی برین در دل نشد با عمر خصمی کرد و رفت ...

... گر طبع ابجدخوان من آزادیی خواهد مرنج

بیهوده حرفی می زنم طفلی دبستان خوش نکرد

هر گوشه باشد منتظر از بهر احیا مرده ای ...

... افتادم از لوث هوا دور از طواف مرقدت

پروانه آلوده پر شمع شبستان خوش نکرد

از ناسپاسی گشته ام محروم از آن جنت بلی

آدم اسیر هند شد چون خلد رضوان خوش نکرد

از شوق طوف مشهدت بنشینم از سعی و سفر

باری به وادی جان دهم گر کعبه قربان خوش نکرد ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۴

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در مدح اکبرشاه

 

... صد گلستان به سایه هر شاخ آرزو

صد نوبهار در بن هر خار انتظار

دریای عیش در ته هر شبنمی نهان

طوفان شوق بر رخ هر ذره آشکار ...

... بر ساز ملک داری و آهنگ راستی

از زلف زهره بسته به قانون عدل تار

در رمل سال قرعه نوروز می نمود

هر فرد صد ولایت و هر زوج صد دیار

دولت اشاره کرد می خسروی بنوش

همت اراده کرد ک رو جام جم بیار

تدبیر ساخت در دل اقبال خلوتی

همچون بنای خانه تقدیر استوار

لبریز شد ز خنده خوش کام رازگو ...

... مسمار حکم دوخت لب عذر مستقیم

زنجیر عزم بست در وهم استوار

همت قرار داد که سوی دکن زنند ...

... روی عدو که برگ درخت شقاوتست

از سیلی نسیم کدورت بنفشه یار

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۵

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - ایضا در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان در عید فطر گفته شده

 

... در پرستاری فرمان و رضا جویی دل

بسته صد جا سر هر موی به زنار دگر

ساقی بزم به ذوقی می دیدار دهد ...

... هست در مجمر دل همنفس عود جگر

در شبستان مکافات تو هنگام جزا

زده پروانه سر شمع به مقراض دو پر ...

... آن اسیرم که اگر در ز برون نگشایی

چنگ برگیرم و برخود ز درون بندم در

نه به درگاه تو از نزد کسی آمده ام ...

... به هوای در فردوس نیفشاند پر

گر نظیری ز فلک می گذرد بنده تست

ای سر از عرش برآورده به حالش بنگر

تا درون حرم میکده صبح بود ...

... بخت خصمان تو ناشسته رخ از خواب صبوح

نزد فرمان تو دولت به میان بسته کمر

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۶

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - ایضا این قصیده در مدح ابوالمظفر جلال الدین هنگام فتح قلعه اسیر گفته شده

 

... نگاهداشت ملک حرمت کلاه و سریر

چها ز رحم نمودند بندگانش آزاد

ملوک زاده ز زندان و گنج از زنجیر ...

... نخست قصه مالی گرت کنم تقریر

چو نردبان عقول و هواس را بستند

که برشوند به دیوار او پی تسخیر ...

... برون ز قالب شیطان کشید نفس شریر

جهان به حرص و هوا هر بنا که طرح انداخت

کند خراب که تو خوب می کنی تعمیر ...

... که وقت فرصت خاصان فتاده در تأخیر

من و رفیقی ز ابنای من ز ملک عراق

به گرم و سرد تموز و خزان شدیم مسیر ...

... مگر کشید در آن بوم بی مقام صفیر

اسیر بند تو گردید و خلق می گویند

به عندلیب چمن درخورست نی زنجیر ...

... که هر که چشم بدوزد برو به خیر اخیر

سرش به حلقه امید بند گردانند

عطا و لطف تو آن آهوان آهوگیر

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۷

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - این قصیده درمدح ابوالمظفر جلال الدین اکبرپادشاه درحین سورفرزند همایون اونورالدین محمدشاه سلیم گفته شده

 

... به نطق گشته موافق چو با جواب سیوال

اگر در آینه با هم جمال بنمایند

ز اتحاد سزد گر یکی شود تمثال ...

... به جامش از دهن بط اگر نریزی زود

گلو ز مشک شود بسته اش چو ناف غزال

فروغ ساغر او گر به آفتاب افتد ...

... کنم حرام صد اعجاز را به سحر حلال

ره سخن ز تمیز تو آن چنان بندم

که در برابر قولم کسی نگوید قال ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۸

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - ایضا در مدح ابوالمظفر جلال الدین اکبر پادشاه این قصیده بعد از قصیده سابق و در ملازمت کردن ثانی در عین ضعف و بیماری گفته شده

 

... من و وفا به درت خوارتر ز یک دگریم

مکن مساهله در حق بندگان قدیم

درآ به مجلس مستان و مهربانی بین ...

... زهی ز شوق لقای تو شخص نصرت را

به زیر هر بن مویی هزار چشم کلیم

کند خرام درآن پایه دولتت کان جا

ازل نشان به ابد می دهد که اوست قدیم

جهان ز نعمت تو زله بست و عیسی را

نگشت بر سر خوان سپهر نان به دو نیم ...

نظیری نیشابوری
 
۷۴۹۹

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح عبدالرحیم خان

 

... گنجشک را گر خسی افتد ز آشیان

آیینه ای کزان بنماید جمال خویش

عکس عدو ز بیم نگردد درو عیان ...

... رضوان به حضرت تو زده طعنه بر بهشت

غلمان به خدمت تو کمر بسته بر میان

جام میی گرفته لبالب تمام نوش ...

... پیمانه سپهر لبالب شود ز جان

ای بنده پروری که به یمن ثنای تو

شاید که افتخار به طبعم کند زمان ...

نظیری نیشابوری
 
۷۵۰۰

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - این قصیده در مرثیه صبیه و برادر دلبند این کمینه گفته شده

 

... بس که در جانم فراق او سرایت کرده است

گر بنالم جان برآید همره افغان من

وه که کس اشگی درین ماتم به جیب من نریخت ...

... دیده ام آتش نمی بارد ازین شیون دریغ

سرد می کوبند آهن بر دل سندان من

ای که دور از دیده ام در عین جان بنشسته ای

سر برآور تا قیامت بنگری در جان من

ناله من چشم بیمار تو را در خواب کرد ...

... تندباد دی ز باغ هرکسی شاخی شکست

کنده شد از بیخ و بن خشک و تر بستان من

سر به جای گوی ز اول در میان انداختم

تا کسی دیگر نراند رخش در میدان من

نظم و نثر واژگون بر لوح من بنوشته اند

خواب شیطانی ببیند روح با رحمان من ...

... یوسف از کنعان پی عقد زلیخا خوانده اند

گو بیا بنگر زلیخا مرده در زندان من

می نهادم نعل در آتش فریدون را به مهر ...

... هرچه مطرب بشکند بهتر دهد تاوان من

نخل بستانم که دهقانم طرازش می کند

رفعت من هست درقطع من و نقصان من

قهر اگر مردود سازد لطف اگر بنوازدم

ناقص و زاید نگردد ذره ای ایمان من ...

... گشت هارون جای هامان طعمه ثعبان من

ابن یامین بازگشت از مصر و در قید اوفتاد

پیر ماتم کرد ماتم تازه در کنعان من ...

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۳۷۳
۳۷۴
۳۷۵
۳۷۶
۳۷۷
۵۵۱