همیشه تار و پود کار ناهموار میبستم
دل و دستم نبود و خویش را بر کار میبستم
برش چندان که میرفتم نبودش شفقتی با من
به افسون خویش را بر محرمان یار میبستم
در آن کو یک شبم گل گشت مهتابی نشد روزی
همیشه خویش را چون سایه بر دیوار میبستم
اگرچه پای تا سر عذر تقصیر و گنه بودم
ز خجلتهای عصیان لب ز استغفار میبستم
کسی دیگر به جز من لذت نقصان نمیدانست
گر از اول ره سودا درین بازار میبستم
نمیافتاد چندین رخنه در بنیاد رسوایی
گر از آغاز دست عقل دعوی دار میبستم
کمر در خدمتت عمریست میبندم چه شد قدرم
برهمن میشدم گر این قدر زنار میبستم
نهال عمر پیوند تو کردم برنشد حاصل
ثمر میداد اگر این نخل را بر خار میبستم
«نظیری» این تمنا و طلب تا وقت مردن بود
متاع جان به غارت میشد و من بار میبستم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ز شور عشق اگر گل بر سر دستار می بستم
سر شوریده منصور را بر دار می بستم
من آن روزی که در عشق سخن ثابت قدم بودم
کمر در خدمت هر نقطه چون پرگار می بستم
زدینداری اسیر صد گره چون سبحه گردیدم
[...]
چنان در کوی او افتادگی را کار میبستم
که عهد دوستی با سایة دیوار میبستم
بسان غنچه با یاد لبش در کاروان اشک
ز لخت دل متاع برگ گل دربار میبستم
خوشا عهدی که آن بد خو به قصد امتحان من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.