گنجور

 
۷۳۸۱

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... ز بندگان خدا نی عجب خداوندی

که قطره واصل دریا چو میشود دریاست

اگر بقا طلبی باری از فنا مگریز ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۲

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

... برپا بایستند به هر جا نشست تست

دریا شده است دیده ز بس ماهی دلم

در آرزوی زلف چو قلاب شست تست ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۳

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

... سبز این چمن ز فیض سحاب محبت است

دریا ز لطف موج لب خشگ تر کند

دریاست لیک تشنه آب محبت است

کنز خفی شده است ز احببت جلوه گر ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۴

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

... جوی ها کرده است جاری چشم از سیل سرشک

چشمه را بنگر که هم چشمی به دریا می کند

آسمان خم گشته و بگشوده از خورشید چشم ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۵

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

آنکه از دوری او دیده ما دریا بود

دور بودیم از او ما و خود او باما بود

سالها تشنه بماندیم و در این بود عجب

که ز ما یکدو قدم تا بلب دریا بود

پیش از آن کز حرم و دیر گذارند بنا ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۶

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

هر چه از اصلش جدا گردید باز آنجا رود

موج اگر آید بساحل باز در دریا رود

زشت باشد عقل را کردن مطیع نفس دون ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۷

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

... گفتم بصغیر از می پرهیز نما گفتا

من ماهیم از دریا بهر چه بپرهیزم

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۸

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

... تو را اسیر کمندم تو را غریب دیارم

کنار من شده دریا ز اشگ دیده که شاید

شود مقام تو ای سرو باغ جان بکنارم ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۸۹

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶

 

... هست تنها بر تو روشن چشم امید صغیر

اندرین دریا درخشان گوهر یکدانه ای

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۰

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

... قطرهی از دیده بار و نامه عصیان بشوی

پیش از آن کز اشگ حسرت دیده را دریا کنی

سر برآر از خواب غفلت دیده واکن پیش از آنک ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۱

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

... ترک جان تا نکند نگذرد از خود غواص

کی ز دریا بکف آرد گهر آری آری

محتسب سنگ بجامم زد و گردون بسرش ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۲

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۲ - نتیجهٔ ظلم

 

... گشت چو مجنون سوی صحرا روان

مر اجلش بر لب دریا کشید

عکس خود از آب مصفا بدید ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۳

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ‌ها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۹۰ - تاریخ جنگ بین‌الملل دوم

 

... زهی به نوع پرستی بشر ز ظلم بشر

خوراک ماهی دریا و وحشی صحراست

زهی بروز شجاعت که حمله ورگشتند ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۴

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹ - قطعه

 

... ز طبع خاکی و بادی و ناری و آبی

سیم محبت نوعی که هرکه زین دریا

نخورد آب نبیند بخویش شادابی ...

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۵

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

... پس باد اجل وزید از سمت قضا

بشکست حباب و محو در دریا شد

صغیر اصفهانی
 
۷۳۹۶

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۲ - در وصف طبیعت و ذکری از سید ضیاء الدین طباطبائی

 

... نخستین مرتبت آن روح اندر قلزم و یم شد

پس از تولید اجسام نباتی در بن دریا

درون ابر رفت و بر زمین بنشست و شبنم شد ...

میرزاده عشقی
 
۷۳۹۷

میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۱۲ - چکامه جنگ: شکایت از مهاجرین و پیش آمدهای ایام مهاجرت

 

... ترسم دگر فتد کره از این مدوری

دریای آهن است نه عنوان رسم جنگ

باران آتش است نه آیین عسگری ...

... با خود کبوتری ز پی نیک منظری

کشتی چو شد به مرکز دریا شروع گشت

توفان و ناخدای شد از ترس لنگری ...

میرزاده عشقی
 
۷۳۹۸

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۱ - در توصیف بهار استانبول

 

... خدا دیگر چنین شب را نیارد بر کسی روزی

در آن حالت تو ای مه خیره بودی موج دریا را

من از عشق تو از خود رفته محروم آن تماشا را ...

میرزاده عشقی
 
۷۳۹۹

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۲ - مدح (موسم نوروزی و اثرات مصفای آن در عالم، خاصه در استانبول و تعریف منظره زیبای سحرگاهی مدا)

 

... به ویژه ای خوشا نوروز و این شهر کهستانی

صفای منظر دریا ز وضع جنگلستانی

سخن این بد که شب فارغ شد از رخت سیه دوزی

سحر باز آفتاب آمد به روز آورد دنیا را

مطلا ساخت کهسار و تلألؤ داد دریا را

زرافشان کرد دامان قبای سبز صحرا را ...

میرزاده عشقی
 
۷۴۰۰

میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۳ - تعریف منظره زیبای سحرگاهی مدا

 

... ز دامان مدا بنگر فضایی بس مصفا را

ز نور تازه خورشید فرش سرخ دریا را

عمارت قزل طورپاق از این پرتو مطلا را ...

... به دست نور خود بنهاده زرین تاج تل ها را

درخشان کرده دریا را زرافشان کرده صحرا را

طبیعت گوییا خندد چون بیند وضع حالا را ...

میرزاده عشقی
 
 
۱
۳۶۸
۳۶۹
۳۷۰
۳۷۱
۳۷۲
۳۷۳