گنجور

 
۷۰۴۱

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۶ - بونهادن عنبر بر آتش و خبر یافتن از پروانه

 

... نهاد از بهر او بویی بر آتش

در آتش بوی خود عنبر چو بنهاد

رموز غیب گویی کرد بنیاد

که حالی منقلب می بینم او را

بغایت مضطرب می بینم او را

گر از بیماریش پرسی خرابست

ور از صبر و سکون در اضطرابست

چو مویی گشته از ضعف و چنانست ...

... به صحرایی همی گردد چو نخجیر

که نتوان شیر را بستن به زنجیر

در آن وادی که آن مسکین اسیر است ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۲

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۸ - رسول فرستادن شمع نور را بسوی پروانه

 

... چو حرفی از زبان شمع جستی

ضمیر روشن او نقش بستی

بخواندش شمع و گفت از آشنایی ...

... ز شوقت سوختم آخر کجایی

مرا گر پای بند غم شکسته است

کسی پای ترا آخر نبسته است

ز پرسشهای تو شرمنده ام من ...

... ترا از بار غم آزادگیهاست

مرا در بندگی استادگیهاست

چه گویم کز غمم چون سوخت خرمن ...

... سبک چون برق نور از جای برخاست

برسم بندگی اول ثنا گفت

پس از چندین ثنا او را دعا گفت

که خورشید رخت تابنده بادا

بنور معنی ات دل زنده بادا

نتابم روی دل از صحبت تو ...

... ز خورشید جمالت پرده بگشای

ره مقصد بنور خویش بنمای

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۳

اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۴۳ - ماتمداری شمع برای پروانه و جان بجانان سپردن

 

... همی شستش بآب دیده خود

زدود خویشتن بر سر سیه بست

به ماتمداری پروانه بنشست

ببست از خنده لعل گوهر آگین

گشاد از دود بر رخ موی مشگین ...

... چو ریحان بر سر خاکش فکندی

ز دود دل بماتم کله بستش

سیه پوشیده و بر ماتم نشستش ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۴

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۱۳ - مدح شاه اسماعیل

 

... بر درشاه آی و دل از هم رهان

بنده شه را غم و در دست هیچ

صاحب صد عالم و در دست هیچ ...

... صومعه جسم تو رسم علی است

ملکت دین کشور بنیاد تو

قصه عدل از سر و بن یاد تو

حکم تو بر فتنه و شر عادل است ...

... کاسه پر خون شدی از سهم تو

تیغ خود از سهم تو بستی غلاف

گرچه برافراخته بس تیغ لاف ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۵

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۱۷ - صفت ملک زاده که نامش جم بود

 

... بازکن آنزلف دل آرا چو شست

گرچه شد آن بند دل اما خو شست

کی که چو او حاکم و والی نژاد

ابن عممی داشته عالی نژاد

همسر سرو آن گل نوخاسته ...

... لشکر خط تاخته بر رومیان

هند وی او بسته از آن رومیان

ناوک او را سر مه پی سپر ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۶

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۱۹ - نامه نوشتن جم به گل و شرح حال خود گفتن

 

... سینه من خستی و ناچار ماند

ششدر غم بستی و ناچار ماند

با مه یکهفته کن ای جان دوچار ...

... چون کنم اکنون نظر اندر خلاص

کی فتد از گردن دل بند تو

هم مگر از دیدن دلبند تو

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۷

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۲۳ - رسیدن نامه جم به گل و نامه نوشتن او و دایه را در میان داشتن

 

... گر که و مه را سر مهرست باز

بنده پیر از که و مه رست باز

باز گل آن نامه جم برگشاد ...

... گفت گل از سودن گوهر چه سود

بنگرم از زینت و فر زیب ران

معرکه خالی شده فرزی بران ...

... گل چو شد اندر بر جم مهره باز

بسته شد از ششدر غم مهره باز

چون شد از او حاصل جم کام دل ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۸

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۲۶ - در خاتمه کتاب فرماید

 

... آهوی او گر شده عیبش مبین

نافه او بنگر و عیبش مبین

خوش کن ازین گلشن و مأوا گذار ...

... تا که من این مخزن در ساختم

بسته برین سوخته ره بحرها

گه سد ره قافیه گه بحرها ...

... وز دم شاه عرب این فارسیست

بنده محمودم و سر در قدم

حلقه شد از خدمت این در قدم ...

اهلی شیرازی
 
۷۰۴۹

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » دیباچه

 

بعد از حمد و ثنای جهان آفرین و درود بر روان سید المرسلین و آله الطیبین و عترته الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین پوشیده نماند که رندان دیر فنا که صوفیان صومعه قد سند و صبوحی زدگان مجلس انس و به یمن صفای محبت ایشان وبرکت نکهت انفاس این جگر ریشان غنچه دلهای خسته و عقده کارها بسته همیشه گشاه مییابد چنانکه عندلیب چمن معرفت خواجه شمس الدین محمد الحافظ الشیرازی در صفت دل این مستان صبح خیز و دست دعای این بیداران اشک ریز میفرماید

بصفای دل رندان صبوحی زدگان

بس در بسته بمفتاح دعا بگشایند

و اینطایفه را در تعیین عبارت و تعیین اشارت زبان رمزیست که آن رمز همزبان ایشان داند تا جمال پرده نشینان معانی به حجب اصطلاحات پنهانی از دیده نامحرمان پوشیده ماند و از آنجمله آنست که هرگاه ذکر پیر خرابات و پیر مغان میکنند مراد سالکان راه شریعت و حقیقت و طریقت است و ذکر باده چون میکنند مقصودشان زلال علم و معرفت است تا بوسیله این رهنمای گمشدگان بادیه ضلالت و تشنه لبان بیابان جهالت بزلال مشرب شریعت و طریقت بکعبه حقیقت رسند

اللهم ارزقنا من لمعات انوارهم و لاتحرمنا من برکات اسرارهم

و بالجلمه این درد کش میخانه عشقبازی اهلی شیرازی غفر الله ذنوبه و ستر عیوبه او را رباعی چند در مستی محبت باصطلاح این جماعت رو نموده بود درین اوراق پریشان جمع کرد و نامش ساقینامه نهاد امید که بنظر صاحبدلان ملحوظ گردد و از دیده عیبجویان محفوظ ماند فالله خیر حافظا و هو ارحم الرحمین

اهلی شیرازی
 
۷۰۵۰

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۵ - حکایت شیخ سری

 

... پس فرود آمد در آن مجلس نشست

مستمع گشت و در گفتار بست

شیخ مشغول نصیحت بود و پند ...

... زین عجبتر نیست در عالم یقین

بنگر آخر گر تو داری درد دین

کز خدا با این ضعیفی آدمی ...

... اندر آن مجلس میان خلق باز

آمد و بنشست با سوز و نیاز

داشت گوش و هوش با گفتار شیخ ...

... وز همه خلقان بجویم عزلتی

دیده را بر بندم از کار جهان

ترک گویم مال و ملک و خان و مان ...

... گر بود مالت زکوة مال ده

روزۀ سی روزه ای از خود بنه

استطاعت گر بود بگزار حج ...

... پس برو آن پیره زن را گو خبر

تا بیاید بنگرد روی پسر

خادم آوردش روان در پیش پیر ...

... بیوه کردی نیستت شرمندگی

س ا ختی فرزند دلبندم یتیم

کی پسندد اینچنین کاری کریم ...

... آمده جان بر لب و تشنه جگر

شیخ آمد بر سرش بنشست زود

از غم احمد دلش پر درد بود ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۱

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۲۷ - حکایت

 

... شیخ گفتش گر بدانی هم منم

باز پرسیدش که حق را بندگان

گفته اند و هست حال اندر زمان ...

... گفت می گویند حق را در جهان

بندگان بودند و هستند این زمان

قل ب شان جبریل و میکاییل وار ...

... پیش چشمت هست دریای روان

دیده را بستی از آنی در گمان

منکه آبم تشنۀ آبم چرا ...

... پیش زاغان می نهی قند و شکر

پای بند دام می سازی هما

لک لکان را می پرانی در هوا

بلبل و قمری کنی بسته زبان

کرکسان آری که موسیقی بخوان ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۲

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۳۶ - جنید بغدادی

 

... زود آرایند هر گون زیورش

گرد رویش بسته درهای ثمین

دست و پایش پر ز خلخال گزین ...

... اندرین معنی نما سعی بلیغ

روی خود بنما چو خور در زیر میغ

رو گشاده خویش بر وی عرضه کن ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۳

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۳۸ - حکایت حسن بصری

 

... گفت شمعون شیخ را حجت بده

خط خود را هم بر آن حجت بنه

که عقوبت نبودم در آخرت ...

... تا گواهی ها نویسندم بر او

هم بگفت شیخ بنوشتند زود

آن زمان شمعون بسی زاری نمود ...

... پس مرا بر دست خود در خاک نه

خط که بنوشتی به دست من بده

تا مرا حجت بود پیش خدا ...

... از ضمانی آمدی کلی برون

خط خود بستان به این حاجت نبود

هست بیحد رحمت و فضل ودود ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۴

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۴۹ - وصف الحال آنچه در روش اهل طریقت بر این فقیر روی نموده جه تنبیه طالبان و عاشقان ذکر کرده می‌شود.

 

... عقل و صبر و طاقتم یکباره شد

عشق بنشست و خرد آواره شد

رفت از دستم زمام اختیار ...

... روز دیگر آن امام اولیا

آمد و بنشست در دارالصفا

روز میعاد و لقا بود آن زمان ...

... آب حیوان جو که پاینده شوی

گفتمش بر حکم تو دل بسته ام

تو طبیب حاذق و من خسته ام ...

... گشت چون آیینه روشن با صفا

هر چه باشد ا ندرو بنمایدت

دان ک ه رحمانش چو گویی شایدت ...

... می کشیدم هیزم مطبخ به دوش

گشته بودم بندۀ حلقه بگوش

گاه خادم بودم اندر مطبخش ...

... گشت جانم واقف اسرار حق

در دلم تابنده شد انوار حق

سوی بالا جان من پرواز کرد ...

... صد هزاران آفتاب و آسمان

هر یکی تابنده تر از دیگری

هر یک از دیگر به معنی برتری ...

... زان فنا چون آمدم دیگر به هوش

داد جام دیگر و گفتا بنوش

چونکه کردم نوش جام لایزال ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۵

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۵۴ - حکایت ابراهیم ادهم

 

گفت چون سلطان ملک معنوی

ابن ادهم مقتدای متقی

ترک ملک بلخ و جاه و سلطنت ...

... ترک ملک و پادشاهی و سپاه

گفت و پا بنهاد در راه اله

او ز مادر این سخن را چون شنید ...

... شاد شد سلطان ز گفتار عجیب

شکر حق گفت و بسی بنواختش

جان غم پروده بیغم ساختش ...

... روی آرم باز سوی ترهات

جان من بستان به حق دوستی

یا ستان جانش به من گر دوستی ...

... هستی عالم شود یکباره نیست

روی بنماید پس این پرده کیست

صاف گردد ز آینه این زنگها ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۶

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

... دایما از فیض عامت نیست هست

نقش بند ما مثال خویش خواست

صورت آدم کشید و نقش بست

از شراب وصل تو مست مدام ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۷

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

یارم چو ز رخ نقاب بگشود

اسرار دو کون فاش بنمود

یار است عیان بصورت کون ...

... چون غیر یکی نبود موجود

از ما نظری بوام بستان

وانگاه نگر بروی مقصود ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۸

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

... بار دیگر عاشقی جانم ز سر آغاز کرد

بر در او بس که بنشستم درآخر آن صنم

رحم کرد و آن در بسته برویم باز کرد

چون درون رفتم بخلوتخانه بزم شهود ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۵۹

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

... بگشای چین زلف را آزاده کن ما را ز ما

تاکی دل و جان مرا چون بندیان داری ببند

عالم بدام فتنه شد پا بسته قید بلا

بهر شکار صید چون انداخت گیسویت کمند ...

اسیری لاهیجی
 
۷۰۶۰

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

ماییم بعشق تو میان بسته بزنار

ترسا صفت از غیر تو کلی شده بیزار ...

... جویای می و شاهدم ای پیر خرابات

بنما بمن از راه کرم خانه خمار

رندیم و خراباتی و قلاش و نظرباز ...

... عارف شو و از جمله جهان روی بحق آر

آن یار بنقش همه اغیار برآمد

دیار درین دار مجویید بجز یار

صدبار بهر لحظه اگر رو بنماید

برحسن دگر جلوه کند یار بهر بار ...

... منصور صفت زود برآید بسردار

از باده اطلاق اسیری چو بنوشید

آزاده ز قید دو جهان گشت بیکبار

اسیری لاهیجی
 
 
۱
۳۵۱
۳۵۲
۳۵۳
۳۵۴
۳۵۵
۵۵۱