گنجور

 
۶۸۶۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

... گاه یونس گردد ومنزل کند در بطن حوت

تا به وحدت قعر دریا هم کنداقرار را

گه سلیمان زمان گردد در اقلیم وجود ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

... شعر بلند اقبال ار آیدت به دست

دیگر تورا به گوهر دریا چه حاجت است

بلند اقبال
 
۶۸۶۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

... دست از برای چنگ به گیسوی اوزدن

پا بهر رفتن سوی دریا دلبر است

این دردها که در دل مجروح ما بود ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

... به کسی کار دل اینگونه چو من مشکل نیست

باشد از حال من آنغرقه به دریا آگه

که امیدی دگر اندر دلش از ساحل نیست ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

... برباید ز سر چرخ کلاه

بر فشاند ز کف دریا گرد

همه درخدمت اویکسانند ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

... به زخم ما اگر مرهم به درد ما دوا می شد

به ساحل کشتی ما را خدا آورد از دریا

وگرنه این هنر هرگز کجا از ناخدا می شد ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند

عاشقان گویند ما را آب اوتا پی زند ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

... روزمرا نیلی صفت آن خط زنگاری کند

دریا شود روی زمین طوفان نوح آید پدید

ار چشم را رخصت دهم تا اشک را جاری کند ...

بلند اقبال
 
۶۸۶۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... جنی که من دارم به تن گورو بر جانان من

کآب روان از هر کجا لابد سوی دریا شود

بگذار جان و دل به کف شو پیش تیر اوهدف ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

... پیش تیرت آورم ازجان هدف

ز اشک چشمم گر جهان دریا نشد

دامنم گردیده پر در چون صدف ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۱

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

... عشق زنجیر است ومن دیوانه ام

عشق دریا ومنم کشتی در او

عشق صهبا ومنش پیمانه ام ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۲

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

... برمچین زاهد ز ما دامن چوبر ما بگذری

ما به دریا خویشتن را شستشویی داده ایم

گفتم او را کی مرا کردی بلنداقبال گفت ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۳

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

... پیش چوگان سر زلفش بیا گویی شویم

گر شود دریا پر از می کی دهدما را کفاف

لیک مست از باده عشق تواز بویی شویم ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۴

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۴

 

... چنان شود که نماند دگر نم اندر یم

ز سوز دل کشم آهی اگر به دریا من

چنان وود مرا پر نموده عشق از دوست ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۵

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۴

 

... ای دل دگر افغان مکن اندیشه از طوفان مکن

همچون بلند اقبال اگر راهی به دریا برده ای

بلند اقبال
 
۶۸۷۶

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

... ابر چون چشم بلنداقبال گرید کی کجا

چون نماید خودنمایی پیش دریا شبنمی

بلند اقبال
 
۶۸۷۷

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... شهنشاها نمی آید کسی از عهده وصفت

سبویی را کجا باشد همی گنجایش دریا

وجودتوغرض از خلقت اشیا بود ار نه ...

... نجی الله از طوفان چه سان می کرد جان سالم

نبودش دستگیر ارجودی جود تودردریا

اگر دلگرم از مهرت نمی بودی خلیل الله ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۸

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

... یک حرف از صفات تو نتوان نوشت اگر

دریا شود مداد ونه افلاک دفترا

هم با اعانت تو شود مور ضعیفا ...

بلند اقبال
 
۶۸۷۹

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

... گاه یونس گشت واندر بطن ماهی جای کرد

تا بداننداینکه جای در به دریا بار شد

گاه خضر راه مردم گشت در ظلمات دهر ...

بلند اقبال
 
۶۸۸۰

بلند اقبال » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

... سرنگون از رحم مادر از آنرو اطفال

سوی دریا گذرد گر که سموم قهرت

زیر آب اندر بریان بشود ماهی وال ...

بلند اقبال
 
 
۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۴۴
۳۴۵
۳۴۶
۳۷۳