روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست
به کسی کار دل اینگونه چو من مشکل نیست
باشد از حال من آنغرقه به دریا آگه
که امیدی دگر اندر دلش از ساحل نیست
گفتم ای دوست کیم وصل میسر گردد
گفت آن لحظه که جانهم به میان حائل نیست
گفتم از عشق تو دادم سر وجان و دل ودین
گفت آسوده نشین رنج تو بی حاصل نیست
به فدای سر دلبر دل ودین لایق نه
به نثار ره جانان سرو جان قابل نیست
خلق گویند که درعشق تو من مجنونم
خود بر آنم که به عهد تو کسی عاقل نیست
گرچه در مجمع عشاق بلند اقبالم
لیک چون من کسی از عشق پریشان دل نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و درد جدایی است. شاعر از بیخبری دل خود و مشکلات عشق میگوید. او به دوستی میگوید که تنها زمانی میتواند به وصال معشوق برسد که هیچ مانعی میانشان نباشد. شاعر با اشاره به فدای جان و دلش برای معشوق، درک میکند که این رنجها بیفایده است. او به عشقش افتخار میکند و خود را مجنون میداند، در حالی که دیگران او را دیوانه میخوانند. در نهایت، او به تنهایی خود در این عشق عمیق و پریشان احوال اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در این زمانه، هیچ کس از حال دل من باخبر نیست و همچون من، هیچ کس اینگونه مشکلات دل را ندارد.
هوش مصنوعی: کسی که مانند من به دریا فرو رفته است، باید از وضعیت من باخبر باشد؛ زیرا در دل او دیگر امیدی به بازگشت به ساحل وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به دوست گفتم که چه زمانی به وصال میرسیم، او پاسخ داد که این اتفاق زمانی خواهد افتاد که هیچ مانعی بین دلهایمان وجود نداشته باشد و جان من به میان نیاید.
هوش مصنوعی: گفتم که همه چیزم را به خاطر عشق تو نثار کردم، حتی جان و دل و ایمانم را. پاسخ داد که آرام باش، رنجی که میکشی بیفایده نیست.
هوش مصنوعی: برای معشوق و دلبرم جانم فدای اوست. دین و آیین من هم به خاطر او ارزش ندارد و جان من هم در راه او چیزی نیست که قابل توجه باشد.
هوش مصنوعی: مردم میگویند که من در عشق تو دیوانهام، اما خودم باور دارم که هیچکس در وفاداری به تو عاقل نیست.
هوش مصنوعی: اگرچه در جمع عاشقان من از جایگاه بلندی برخوردارم، اما هیچکس به اندازه من از عشق ناراحت و پریشان نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ورطهی پر خطر عشق ترا ساحل نیست
راه پر آفت سودای تو را منزل نیست
گر شوم کشته بدانید که در مذهب عشق
خونبهای من دلسوخته بر قاتل نیست
نشود فرقت صوری سبب منع وصال
[...]
درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست
در دل میزند و جز تو، کسی در دل نیست
این محال است که رویت به همه آیینه روی
ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست
این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟
[...]
کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست
رشته راه طلب را گره منزل نیست
گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه
غنچه ای نیست درین باغ که صاحبدل نیست
نقد آسایش دل در گره سوختن است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.