گنجور

 
۶۲۱

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۵۳ - پذیرفتن کوش سخنان پیر فرزانه را و چاره گری پیر درباره ی دو دندان و دو گوش وی

 

ز گفتار او کوش شد شادمان

فرود آمد از اسب هم در زمان

فرود آمد از بام فرزانه تفت ...

... یکی تا ز دل زنگ بزدایمت

سلیحش جدا کرد و اسبش ببست

سوی چاره ی روی وی برد دست ...

ایرانشان
 
۶۲۲

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۵۷ - بازگشت کوش به مرز و بوم خود

 

شب آمد درآمد به اسب سمند

دو دیده به روشن ستاره فگند ...

ایرانشان
 
۶۲۳

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۳۶۰ - نیرنگ کوش برای نابود ساختن موران

 

... برآن پل همه تیز بشتافتند

رسیدند نزدیک اسب و سوار

گمانی چنان برد کآمد شکار ...

ایرانشان
 
۶۲۴

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

... هین خیز و ز عکس باده گلگون کن

این اسب سوارخوار ابلق را

در زیر لگد بکوب چون مردان ...

سنایی
 
۶۲۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

... اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد

چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت

سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار ...

سنایی
 
۶۲۶

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

... زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد

غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا

زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد ...

سنایی
 
۶۲۷

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

مردمان دوستی چنین نکنند

هر زمان اسب هجر زین نکنند

جنگ و آزار و خشم یکباره ...

سنایی
 
۶۲۸

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

... خرمن طاعت به آتش سوختم

اسب در میدان وصلش تاختم

کعبه وصلش ز هجران توختم ...

سنایی
 
۶۲۹

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

... در گذار مهره اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب

پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم ...

... پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم

اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم

گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم ...

سنایی
 
۶۳۰

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

... گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده ایم

از برای کشتن ما چند تازی اسب کین

کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده ایم ...

سنایی
 
۶۳۱

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

... نرد باری همچو ابراهیم ادهم وار زن

سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند

یک قدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن

سنایی
 
۶۳۲

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹

 

ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن

ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن ...

سنایی
 
۶۳۳

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

... تیغ عشرت ز باده برکش

اسب شادی به زیر زین کن

من خاتم کرده ام دو بازو ...

سنایی
 
۶۳۴

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

... لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بین

تا که بر اسب جمال گشت سوار آن پسر

جلمه عشاق را غاشیه بر دوش بین ...

سنایی
 
۶۳۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲

 

... از راه وفا گسسته ای دل

بر اسب جفا نهاده ای زین

عاشق ترم ای پسر ز خسرو ...

سنایی
 
۶۳۶

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

اسب را باز کشیدی در زین

راه را کردی بر خانه گزین ...

سنایی
 
۶۳۷

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

 

... بر مهر تو دل نهاد نتوان

تو اسب فراق کرده زینی

گه یار قدیم را برانی ...

سنایی
 
۶۳۸

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

... از خیمه جانان من آمد به گوش من شغب

آواز اسب من شنید آن ماهپیش من دوید

وصل آمد و هجران پرید آمد نشاط و شد کرب ...

سنایی
 
۶۳۹

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

 

... به پست و بالا چون آب و آتشست مگر

شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب

به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی ...

سنایی
 
۶۴۰

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار

 

... غازیان را ز پی غارت و سهم

قوت از اسب و سلاح و خدم است

فاضلان را ز پی لاف فضول ...

سنایی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۱۱۷