ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۵۳ - پذیرفتن کوش سخنان پیر فرزانه را و چاره گری پیر درباره ی دو دندان و دو گوش وی
ز گفتار او کوش شد شادمان
فرود آمد از اسب هم در زمان
فرود آمد از بام فرزانه تفت ...
... یکی تا ز دل زنگ بزدایمت
سلیحش جدا کرد و اسبش ببست
سوی چاره ی روی وی برد دست ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۵۷ - بازگشت کوش به مرز و بوم خود
شب آمد درآمد به اسب سمند
دو دیده به روشن ستاره فگند ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۳۶۰ - نیرنگ کوش برای نابود ساختن موران
... برآن پل همه تیز بشتافتند
رسیدند نزدیک اسب و سوار
گمانی چنان برد کآمد شکار ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... هین خیز و ز عکس باده گلگون کن
این اسب سوارخوار ابلق را
در زیر لگد بکوب چون مردان ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
... اندک اندک دل به راه عشقت ای بت گرم شد
چون ز من پیشی گرفت از اسب تازی در گذشت
سودکی دارد کنون گر گوید ای غازی بدار ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
... زهی خوشخو زهی والا بنامیزد بنامیزد
غبار نعل اسب تو به دیده درکشد حورا
زهی سیرت زهی آسا بنامیزد بنامیزد ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
مردمان دوستی چنین نکنند
هر زمان اسب هجر زین نکنند
جنگ و آزار و خشم یکباره ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
... خرمن طاعت به آتش سوختم
اسب در میدان وصلش تاختم
کعبه وصلش ز هجران توختم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
... در گذار مهره اصل بنی آدم زنیم
جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب
پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم ...
... پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم
اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم
گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
... گویی از روم و خزر نزدت اسیر آورده ایم
از برای کشتن ما چند تازی اسب کین
کز جفایت مرده و دل در غمت پرورده ایم ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
... نرد باری همچو ابراهیم ادهم وار زن
سالکان اندر سلامت اسب شادی تاختند
یک قدم اندر ملامت گر زنی بیدار زن
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن
ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰
... تیغ عشرت ز باده برکش
اسب شادی به زیر زین کن
من خاتم کرده ام دو بازو ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
... لعل شکروش نگر سنبل خور جوش بین
تا که بر اسب جمال گشت سوار آن پسر
جلمه عشاق را غاشیه بر دوش بین ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
... از راه وفا گسسته ای دل
بر اسب جفا نهاده ای زین
عاشق ترم ای پسر ز خسرو ...
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷
... بر مهر تو دل نهاد نتوان
تو اسب فراق کرده زینی
گه یار قدیم را برانی ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹
... از خیمه جانان من آمد به گوش من شغب
آواز اسب من شنید آن ماهپیش من دوید
وصل آمد و هجران پرید آمد نشاط و شد کرب ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی
... به پست و بالا چون آب و آتشست مگر
شدست از پی تو اسب پیکر آتش و آب
به سان صرصر لیکن به گاه تابش و خوی ...
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ - در مذمت اهل روزگار
... غازیان را ز پی غارت و سهم
قوت از اسب و سلاح و خدم است
فاضلان را ز پی لاف فضول ...