گنجور

 
سنایی

اسب را باز کشیدی در زین

راه را کردی بر خانه گزین

راه بیداری آوردی پیش

دل من کردی گمراه و حزین

بدل و شق بپوشیدی درع

بدل جام گرفتی زوبین

دست بردی به سوی تیر و کمان

روی دادی به سوی حرب و کمین

نه براندیشی از کرب زمان

نه ببخشایی بر خلق زمین

تا نبینم رخ چون ماه ترا

بارم از دیده به رخ بر پروین

چون بخسبم ز فراق تو مرا

غم بود بستر و حیرت بالین

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شاه نعمت‌الله ولی

نور رویش به چشم او می بین

گل وصلش به دست او می بین

از سر جان روان چو ما برخیز

جاودان پیش عاشقان بنشین

ما حبابیم و عین ما آب است

[...]

قاسم انوار

الا! ای نفس، خودکامی و خودبین

از آن گشتی اسیر سجن سجین

چه چین در ابرو آوردی که گشتی

اسیر لعبتان چین و ما چین

جهان اندر جهان آواره گشتم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
شیخ بهایی

مرده دلانند بروی زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه