شب آمد، درآمد به اسب سمند
دو دیده به روشن ستاره فگند
به شب چون پلنگان همی تاختی
چو روز آمدی خواب را ساختی
چو روزش گذر کرد بر بیست و پنج
به شهر هواره برون شد ز رنج
چهل بود و شش سال تا رفته بود
جهان گفتی از بیم او خفته بود
کس از مرزبانان آن مرز و بوم
هم از خاوران و ز سقلاب و روم
ز بیم سر تیغ آن رزمساز
گرفتن نیارست باز ایچ باز
ز پذرفتن باژ گنجور اوی
همه ساله دستور رنجور اوی
ز راه هواره بیازرده بود
سوی قریطه شد که خود کرده بود
بزرگان آن شهر را پیش خواند
بر ایشان همه داستانها براند
که من شهریار شماام درست
از آن مهربانتر که بودم نخست
برفتم، رسیدم به مرد خدای
بیاموختم دانش جانفزای
همه پادشاهی روی زمین
مرا داد تا خاوران همچنین
نه گور آمد آن خوب رنگین شکار
سروش آمد از نزد پروردگار
مرا پیش او خواند تا آشنا
شدم پیش درگاه آن پادشا
چنان زشتی از روی من دور کرد
ز دانش دلم نیز پُر نور کرد
بسی گفت و مردم نپذرفت از اوی
به نزدیک قبطا نهادند روی
که دستور او بود بر کشورش
همه زیر فرمان او لشکرش
چو قبطا بیامد بدیدش ز مهر
نه آن بودش آیین، نه آن دیو چهر
فروماند و گفت ای نبرده سوار
تو گر کوشی، آن نامور شهریار
میان من و کوش راز نهان
بسی هست از کارهای جهان
بپرسم، اگر راست پاسخ دهی
به شاهنشهی تاج بر سر نهی
بپرسید چندی مر او را به راز
یکایک همه پاسخش داد باز
وزآن کارهایی که بودش نهفت
یکایک مر او را همه باز گفت
پس از سرگذشتی سخن گفت باز
همه راز فرزانه ی سرفراز
به رخساره بپسود قبطا زمین
سپه سر بسر خواندند آفرین
به سر برش کردند گردان نثار
سوی کوه طارق شد آن شهریار
فرستاده ای شد به هر کشوری
یکی نامه نزدیک هر مهتری
همی هرکس از جای برخاستند
به دیدار او رفتن آراستند
فراز آمدش گنج چندانک جای
نماند اندر آن پیشگاه سرای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شب و روز و سفر یک شهریار به سخرانی پرداخته است. او به زیبایی شب که به مانند پلنگی تند و تیز است، اشاره میکند و روز را به خواب و آسودگی تشبیه میکند. او به هجرت خود و دوران فرمانرواییاش اشاره میکند که به مدت چهل و شش سال به طول انجامید و مردم از ترس او آرام و بیخبر بودند.
شهریار پس از بازگشت به شهر، بزرگان آنجا را جمع کرده و از تجربیاتش میگوید. او ادعا میکند که از سرچشمه علم برآمده و به آگاهیهایی دست یافته که قدرت را در دستش قرار داده است. شهریار به قبطا، یکی از فرماندهان، میگوید که اگر او بتواند سوالاتش را پاسخ دهد، تاج شاهنشاهی بر سرش خواهد گذاشت.
پس از پرسش و پاسخهای متعدد، قبطا به شایستگی شهریار پی میبرد و او را میستاید. شهریار سپس به کوه طارق میرود و فرستادگانی به دیگر سرزمینها میفرستد تا خبر بازگشتش را منتشر کنند. در پایان، او خزانهای بزرگ و فاخری را برای خود به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: شب فرارسید و سوار بر اسب، دو چشم به درخشش ستارهها دوخت.
هوش مصنوعی: در شب مانند پلنگها به سرعت حرکت میکردی، اما وقتی روز فرا رسید، همه چیز را به خواب بردی.
هوش مصنوعی: وقتی که روز بیست و پنجم سپری شد، او از درد و زحمت خارج شده و به شهر هواره رفت.
هوش مصنوعی: شخصی چهل و شش سال از عمرش گذشته بود و انگار که دنیا به خاطر نگرانیها و ترسهای او دچار سکوت و خاموشی شده بود.
هوش مصنوعی: هیچیک از پاسداران آن کشور از سمت شرق و سرزمینهای فراسی و رومی نیستند.
هوش مصنوعی: از ترس تیغ سرکش آن جنگاور، هیچکس جرأت برنگشتن ندارد.
هوش مصنوعی: با پذیرفتن مالیات و خراج او، هر ساله دستوری برای رنج و زحمت او صادر میشود.
هوش مصنوعی: او از جادهای که همواره در آن آرامش نداشت، به سمتی حرکت کرد که خود به دست خود ساخته بود.
هوش مصنوعی: بزرگان آن شهر را فراخواند و داستانها را برای آنها بازگو کرد.
هوش مصنوعی: من فرمانروا و پادشاه شما هستم، و با توجه به آنچه که در گذشته بودم، اکنون حتی مهربانتر شدهام.
هوش مصنوعی: با چشمی به مردی دانا و خدایگونه برخورد کردم و از او علم و دانش ارزشمندی را آموختم که روح و جان را زنده میکند.
هوش مصنوعی: تمام حاکمیت و فرمانروایی زمین را به من عطا کرد، همانطور که شرق را نیز به من بخشید.
هوش مصنوعی: نه قبر و مرگ، بلکه آن زیبای رنگین به دنیا آمده است؛ پیامی از سوی خداوند آمده است.
هوش مصنوعی: من را به حضور او دعوت کردند تا با او آشنا شوم، قبل از درب آن پادشاه.
هوش مصنوعی: زشتی از چهرهام دور شد و چنان زیبایی به من بخشید که دل پر از نور و دانش شد.
هوش مصنوعی: بسیار صحبت کرد و مردم از او قبول نکردند، در نزد قبطیها به او اهانت کردند.
هوش مصنوعی: دستور او بر همه کشورش حاکم بود و همه زیر فرمان او بودند، همانطور که لشکرش به او obedient بود.
هوش مصنوعی: زمانی که قبطی به نزد او آمد، دید که محبتش تغییر کرده است؛ نه آن آیینی که قبلاً وجود داشت و نه آن چهرهای که به آن دیو شبیه بود.
هوش مصنوعی: او در حالتی سرگردان و ناتوان ایستاده و به فرد دلاور میگوید: اگر تلاش کنی، تو نیز میتوانی به همان اندازه که آن پادشاه معروف است، معروف بشوی.
هوش مصنوعی: بین من و تلاش، رازهای پنهانی وجود دارد که از کارهای جهان نشات میگیرد.
هوش مصنوعی: میپرسم، اگر با صداقت پاسخ دهی، به مقام و عظمت خواهی رسید و بر سرت تاج میگذاری.
هوش مصنوعی: پرسیدند که از او چه مدت است که راز هر چیز را میداند، و او به همه آنها پاسخ داد.
هوش مصنوعی: از کارهایی که او پنهان کرده بود، یکی یکی همه را برایش بازگو کرد.
هوش مصنوعی: پس از تجربههایی که گذرانده، دوباره صحبت کرد و همهٔ اسرار شخص دانا و برجسته را فاش کرد.
هوش مصنوعی: در چهرهی او زیبایی مانند قهرمانان قبطی وجود دارد و همهی زمین به خاطر او به طور کامل به ستایش و تحسین پرداختهاند.
هوش مصنوعی: آن پادشاه که درگیر جنگ و نبرد بود، سرانجام در جریان نبرد به سمت کوه طارق رفت و با سرهایی که از دشمنانش جدا کرده بودند، به میدان مبارزه رفت.
هوش مصنوعی: در هر کشور، فردی به عنوان فرستاده تعیین شده که نامهای به نزد هر مقام مهمی میبرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از جایش بلند شد، برای دیدن او آماده شد و به سمت او رفت.
هوش مصنوعی: نخست، او با ثروتی بسیار به سراغش آمد که جایی در آن مکان ویژه برایش باقی نمانده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.