گنجور

 
سنایی

تا بر آن روی چو ماه آموختم

عالمی بر خویشتن بفروختم

پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح

دیدهٔ عقل و بصر بردوختم

رایت عشق از فلک بفراختم

تا چراغ وصل را فروختم

با بت آتش رخ اندر ساختم

خرمن طاعت به آتش سوختم

اسب در میدان وصلش تاختم

کعبهٔ وصلش ز هجران توختم

جامهٔ عفت برون انداختم

رندی و ناراستی آموختم

 
 
 
گلها برای اندروید
شمارهٔ ۲۲۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

کس نداند کز غمت چون سوختم

خویشتن در چه بلا اندوختم

دیدنی دیدم از آن رخسار تو

جان بدان یک دیدنت بفروختم

برکشیدم جامهٔ شادی ز تن

[...]

حکیم نزاری

می‌شکستم می‌زدم می‌سوختم

بر خود القصه جهان بفروختم

شاه نعمت‌الله ولی

آتش عشقش خوشی افروختم

نام و ننگ و نیک و بد را سوختم

سوختم پروانهٔ جان و دلم

شمع جمع عاشقان افروختم

خرقهٔ ناموس بدریدم دگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه