گنجور

 
سنایی

خیز تا ما یک قدم بر فرق این عالم زنیم

وین تن مجروح را از مفلسی مرهم زنیم

تیغ هجران از کف اخلاص بر حکم یقین

در گذار مهرهٔ اصل بنی آدم زنیم

جمله اسباب هوا را برکشیم از تن سلب

پس تبرا را برو پوشیم و کف بر هم زنیم

از علایقها جدا گردیم و ساکن‌تر شویم

بر بساط نیستی یک چند گاهی دم زنیم

تیغ توحید از ضمیر خالص خود برکشیم

بر قفای ملحدان زان ضربتی محکم زنیم

آتش نفس لجوج ار هیچ‌گون تیزی کند

ما به آب قوت علوی برو برنم زنیم

بار خدمت را به کشتی سعادت در کشیم

پس خروشی بر کشیم و کشتی اندر یم زنیم

اسب شوق اندر بیابان محبت تا زنیم

گوی برباییم و لبیک اندرین عالم زنیم

پیش تا سفله زمانه بر فراقم کم زند

خیز تا بر فرق این سفله زمانه کم زنیم

 
 
 
عین‌القضات همدانی

کی بود جانا که آتش اندرین عالم زنیم

ملت کفر و مسلمانی به هم درهم زنیم

و آنگهی از جنت و فردوس و دوزخ بگذریم

خیمۀ جان را برون از کون و کان محکم زنیم

پس نشینیم با تو و با تو همی شربت خوریم

[...]

میبدی

خیز یارا تا بمیخانه زمانی دم زنیم

آتش اندر ملکت آل بنی آدم زنیم‌

هر چه اسبابست جمع آئیم و پس جمع آوریم

پس بحکم حال بیزاری همه برهم زنیم.

عراقی

می بیاور ساقیا، تا خویشتن را کم زنیم

کار خود چون زلف خوبان در هم و برهم زنیم

از سر مستی همه دریای هستی بر کشیم

فارغ آییم از خود و هر دو جهان را کم زنیم

بگسلیم از هم طناب خیمهٔ هفت آسمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه