... خواهد چو خوشه خصم ترا سر برید چرخ

زان در کفش هلال بجز شکل داس نیست

دشمن شکوه شیر ببیند ز صولتت ...

... که سرافراز جهان شیخ علی باقی باد

کز نم ابر کفش کشت امل شادابست

... لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت

ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک

یابد از وی غنچه لب های خندان تربیت

... بر در گیتی پناه خسرو عادل گذار

خسرو جمشید فر کز رشک دریای کفش

ابر باشد با دلی سوزان و چشمی اشکبار ...

... بلرزد چو سیماب در کان لجین

ز بیم سخای در افشان کفش

شود زرد رخ همچو بیجاده عین ...

... همچو سیماب از نهیب او شود لرزان لجین

گرچه گویند ابر نیسان با کفش ماند بجود

لیکن این الغیم من کفیه مذ طالا و این ...

... بر کتان زین پس تعدی می نیارد کرد ماه

کس نگوید ابر نیسان با کفش ماند از آنک

فیض این باشد دمادم بخشش آن گاهگاه ...

... عقل ناصح پیشه را در بزم صاحب بینشان

خسروی کاندر کفش باشد بروز رزم و کین

لاله چون بر رمح مینا گون سنان بسدین ...

... تا شوم فرزین صفت از باده دستور شاه

آنکه از بحر کفش گه ابر گردد خوشه چین

پر گهر آید کنون دست چنار از آستین ...

... همچو کرم قز نخستین کسوتش باشد کفن

گر نرفتی در ضمان روزی خلقانرا کفش

کی شدندی منتظم ارکان بهم در یک قرن ...

... چون ز بحر طبع رادش هر زمان گردد خجل

گر ببیند زرفشانی کفش باد صبا

از چنان زر پاشی خود بیگمان گردد خجل ...

سردار جهان خواجه که آیینش سخاست

بحریست کفش که موج آن جمله عطاست

من تشنه لب از ساحل آن گشتم باز ...

آن سرو بلند کز غمش پست شدم

جامی ز کفش خوردم و از دست شدم

از غایت لطف می ندیدم در جام ...

... بود یک کفه اش دنیا و کردار

دگر کفش بود عقبی و مقدار

اگر باشد تو را کردار نیکو ...

... به سام نریمان به مانند دود

گرفت از کفش نیزه سام دلیر

کشید از کف دست او نره شیر

چنان برکشید از کفش نیزه سام

که ببرید دستش سراسر تمام ...

... برانگیخته اسب چون پیل مست

یکی همچو گل در کفش دور باش

زدی نعره کز پیش ره دور باش ...

... گرفتش سر دست شاه از ستیز

برون کرد تیغ از کفش در زمان

بزد چنگ از کین گرفتش میان ...

... بجوشید برسان پیلان مست

گرفت از کفش خنجر جان ستان

یکی نعره زد نیز زابلستان ...

... به شاپور فرخ بیازید چنگ

ربود از کفش چوب و آمد به جنگ

گریبان گرفت و همان دم کمند ...

... بجوشید برسان غران پلنگ

برون کرد تیغ از کفش شیرمرد

بدو حمله آورد گرد نبرد ...

... همان درقه را پیش آورد زود

به آهن ربا از کفش در ربود

همان گرز را کوفت بر پیکرش ...

... شده آسمان زرد و سرخ و بنفش

زمین سر به سر زیر زرینه کفش

پسش لشکر عادیان بی شمار ...

... به سهلان گرداند از کینه چشم

ربود از کفش تیغ را در زمان

ز چنگال آن دیوش اندر زمان ...