سراینده دهقان مُوبد نژاد
ز سام نریمان چنین کرد یاد
که چون ژند جادو چنان کشته شد
ورا دولت و بخت برگشته شد
یکی دیو بد پر ز شور و غریو
کجا نام او بد مکوکال دیو
نژند بداختر برادر بد او
ز چرخ فلک نیز بدتر بد او
یکی دیو عادی به دو پیلتن
کزو کوه را بود جای شکن
چو دیگ سیه بد سر آن لعین
تنش چو مناری به روی زمین
بدی دست او چون درخت چنار
سیه روی او همچو دریای قار
دو چشمش دو مشعل فروزان شده
ز دود دمش دست سوزان شده
برفتی به یک لحظه صد سیل راه
زمین هر کجا گام زد گشت چاه
تنی چند از آن قلعه بگریختند
به دام بلا در نیاویختند
برفتند نزد مکوکال دیو
برآورده فریاد و بانگ و غریو
که کشتند ژند برادرت را
به هم برزدند بوم و کشورت را
درآمد یکی گرد عادی نهاد
که دوران ندارد چنان گرد یاد
زبر دست و جنگی و شیرست او
به هر رزمگه پردلیر است او
همی نام او سام جنگی بود
دلیر و هوشیوار و سنگی بود
ابا پیر سعدان بازارگان
به درگاه فغفور میشد روان
بدو گفت حال پرینوش او
ز دردش بنالید آن نامجو
روان رفت و آن قلعه را درب کند
چو در قلعه شد ژند را سر فکند
چو بشنید از آن مکوکال دیو
برآورد در دم خروش و غریو
همه ریش برکند و بر باد داد
همی گفت حیف آن گرامینژاد
دریغا چو تو نامداری دلیر
شدی خیره بر دست او خیرخیر
برادر نه آرام جوید نه خواب
ز خونت کنم چین و ماچین خراب
گذشته ز گرشاسپ تا این زمان
نیامد کسی سوی این دژ دمان
کنون سام این کارها میکند
به جان خود آن پرجفا میکند
نیفتاده هرگز همالش به سر
نخوردست مشتی ز خود بیشتر
نداند که من چون کنم جنگ تیز
گریزد ز من پیل نر در ستیز
چو من نیزه در جنگ گردان کنم
هلاک دلیران و شیران کنم
برادر ازو گر خبر داشتی
از آن کاروان زنده نگذاشتی
تفو باد بر چرخ گردان تفو
که هر دم بگیرد یکی را گلو
کنون میروم با تمام سپاه
همه نرهدیوان چو قیر سیاه
هراز و دو صد دیو دارم دلیر
همه پهلوانان همه نرهشیر
به یک چین ابرو که بر هم زنند
همه چین و ماچین به هم برزنند
همه سال فغفور چین پیشکش
بر من فرستد به صد لطف خوش
از آن کم کنم قصد آزار او
که باشد به من راست گفتار او
وگرنه چو چین و ختا و ختن
چه پای آورد در بر گرز من
چو گوپال در جنگ برپا کنم
ز که توتیا آشکارا کنم
کمانم چو سر سوی گوش آورد
به هر گوشه خونی به جوش آورد
چو تیرم ره راستان میرود
به هر جا ازو داستان میرود
چو بدخواه من سرفرازی کند
سرش بر سر نیزه بازی کند
برادرم ز ایوان فغفور چین
اگر برد او دختری را به کین
چه کم شد ز ایوان فغفور شاه
چه آمد به روی وی از ما گناه
کنون برکنم لشکر از جای خویش
برانم سپه را ازینجا به پیش
به خون برادرم کاری کنم
که اندر جهان یادگاری کنم
کنون هر که بینم از ایشان دلیر
نه برنا بمانم در آنجا پیر
که باشد کنون آن گرانمایه مرد
که انگیخت از قلعهام دود و گرد
بگفتند کای شاه دیوان عصر
نماندی به دنیا دلیران عصر
که فغفور را نه گناهی درین
نه از لشکرش آمده دود کین
ازو جمله خشنود هستیم ما
که از دولتش جمله مستیم ما
که از قلعه و از برادرت دود
برانگیخت سام گرانمایه جود
چو بشنید یک نعره زد در زمان
که لرزید در دم زمین و زمان
نهیبی بدان دیوها کرد گرد
برآورد دیوان با دست برد
روان شد سوی کاروان همچو پیل
بدی کوه در پیش گرزش ذلیل
به تاب و توان همچو کوه گران
تن کجمجش چون ره کهکشان
همی زد به هم جمله دندانش را
به کیوان برآورد افغانش را
همی رفت منزل به منزل به قهر
به تلخی و تیزی به مانند زهر
سرانجام آمد سوی کاروان
چو کوه گران و چو پیل دمان
چنان نعرهای از جگر برکشید
که آن کاروان را دل از تن رمید
نه استاد کس نزد پیوند خویش
پدر بازنشناخت فرزند خویش
یکی سوی چپ شد یکی سوی راست
فغان و خروشی در آن دم بخاست
همان لحظه سعدان ابا چند یار
دوان گشت چون ابر بر کوهسار
همی گفت با مردمان دم به دم
که ویسان به ما شوم بودش قدم
بگفتم حذر کن ز جادوگران
نه بشنید پند مرا آن زمان
چنین تیره روزی که بر ما رسید
هم از ویس نادان بباید کشید
چنین است کردار کار جهان
به یکسان نگردد مدار جهان
بگفتند با سام احوال را
همان دم برآورد کوپال را
یکی نعره زد سام یل از خوشی
که لرزید هر جا که بد سرکشی
برآراست خود را به ساز نبرد
هماندر زمان میل آن رزم کرد
درآمد به مانند? رعد و ابر
که در بیشه لرزید غران هژبر
به جمله سلح تن بیاراسته
یکی گنج بد سر به سر خواسته
یکی نعره زد در زمان سام گرد
که هوش از سر نره دیوان ببرد
باستاد چون کوه اندر مصاف
بسی داد از بازوی خویش لاف
همی گفت سام نریمان منم
همآورد پیلان و شیران منم
منم آن دلیری که اندر جهان
نباشد چو من از کران تا کران
اگر گرز در رزم پیش آورم
هم اندر زمان کام خویش آورم
منم سام گرد نریمان نهاد
به گرشسپ اترط رسانم نژاد
چو خم در دوال کمند آورم
چو تو دیو صد تا به بند آورم
یکی دیو بد بد کر و بدنژاد
که قرشت بدی نام آن بدسوار
درآمد ز پیش مکوکال دیو
برآورد در دم خروش و غریو
که چندین چه گوئی تو با انجمن
سخن گوی از مردی خویشتن
چو سام نریمان ازو این شنید
بدو گفت که ای زشت دون پلید
مرا چون تو دیوی بباید هزار
چه آید ز دست تو ای هرزهکار
بپیچید رو از مکوکال دیو
برآورد گرز و خروش و غریو
بزد بر سر قرشت بیهمال
به هم درشکست آن همه یال و بال
به جان و دل دیوها نیش رفت
در آن چنگ قرشت چو از پیش رفت
مکوکال چون کار از آن گونه دید
همه حال خود را دگرگونه دید
برآورد فریاد و افغان و جوش
درافکند در جان دیوان خروش
که ای نره دیوان با توش و تاب
بر ایشان دوانید اندر شتاب
ممانید زنده ازیشان یکی
نه از خاص و عام و نه از کودکی
چو دیوان شنیدند گفتار او
سخن گفتن و رای بیداد او
فتادند در کاروان جملگی
نمودند اندر زمان خیرگی
گرفتند بعضی از آن کاروان
دریدند از یکدگر آن زمان
نهیبی درافتاد آنجا تمام
هزیمت نمودند از خاص و عام
درآمد روان سام مانند کوه
پر از هیبت و فر و زور و شکوه
یکی را ز دیوان کمر برگرفت
برآوردش از جا همان دم شگفت
پراندی ورا تا سوی آسمان
که از دیده مردمان شد نهان
چو برگشت از چرخ مانند میغ
بزد سام نیرم مرو را به تیغ
به دو پاره شد در زمان دیو نر
ز تیغ یل گرد پرخاشخر
یکی را به پای و یکی را به مشت
چلویک از آن نره دیوان بکشت
یکی را بزد تیغ بر فرق سر
که بشکافت از فرق او تا کمر
یکی را بزد بر کمرگاه تیغ
که دو پاره شد همچو از باد میغ
برآمد خروش ده و دار و گیر
شد از خون دیوان زمین آبگیر
بخست و ببست و برید و درید
سر و سینه و دست دیو پلید
بیازید دست و یکی دیو را
گرفت و کشیدش بر خویش را
چو او را بر خویشتن درکشید
چو کرباس از یکدگر بردرید
یکی را چنان تیغ بر پشت راند
که افتاد بر خاک و بر جای ماند
یکی را چنان زد به گرز گران
که شد پخش اندر تنش استخوان
یکی را به نیزه چنان تن بسفت
که اندر زمان ترک جانش بگفت
یکی را به تیغ و یکی را به گرز
فرو ریخت سر تا ز بالای گرز
چو دیوان بدیدند آن حال را
همه برکشیدند کوپال را
یکی حمله کردند مانند باد
بگیر و بدار آن زمان درفتاد
چگویم ز سام و ز کوپال او
ز فر و ز برز و بر و یال او
ربودش یکی دیو زورآزمای
فکندش به بالا چو کوهی ز جای
نگون شد ز بالا یکی تیره میغ
دو نیمه زدش چون چناری به تیغ
به تیغ و به گرز و به زور هنر
بسی کشت و افکند دیوان
به تیر و سنان و به شمشیر تیز
ز دیوان برآورده بس رستخیز
یکی دیو بد نام او منده قال
که دایم زدی نعر? قیل و قال
دمی اندر آن دشت جولان گرفت
سر راه سام نریمان گرفت
سری همچو گنبد قدی چون منار
دو بازو برو هر یکی چون چنار
تن او سیه چون شب قیر رنگ
یکی لنگ بسته ز چرم پلنگ
دو شاخش به سر چون دو شاخ بلند
فتیله همه موی سر چون کمند
یکی تیغ در دست آن بدسگال
که هر کش بدیدی برفتی ز حال
بگفتا توئی سام نیرم نژاد
که دادی دژ ژند جادو به باد
درین دشت کاری نه کم کردهای
بسی دیو را پشت خم کردهای
درین رزم بینی مرا با ستیز
به چنگم نگه کن بدین تیغ تیز
چو سام نریمان شنید این سخن
چو دریا خروشید بر اهرمن
بگفتا منم سام این کارها
ز دست من آید ایا پرجفا
چو بشنید آن گفتگو منده قال
خروشید جوشید آن بدسگال
برآورد او نیزه حمله نمود
به سام نریمان به مانند دود
گرفت از کفش نیزه سام دلیر
کشید از کف دست او نره شیر
چنان برکشید از کفش نیزه سام
که ببرید دستش سراسر تمام
چنان بر سرش نیزه را زد به کین
که نیمی تنش شد به زیر زمین
مکوکال ترسید از آن جنگجوی
تو گوئی که بستندش از چار سوی
به خود قرعه فال وارونه دید
کجا خصم جنگی بدان گونه دید
فغان برکشید از دل دردناک
که ای نره دیوان درآئید پاک
ز هر سو ببندید ره را به سام
درآئید بر دور او خاص و عام
مگر از تن پهلوان جان پاک
برآرید و گردد شهید و هلاک
شنیدند دیوان ولیکن ز دور
نیاید کسی نزد دریای شور
دگرباره سام یل پاکزاد
درآمد بدان بدرگ بدنژاد
بگرداند آن نیزه بر گرد سر
بزد در زمان بر تن دیو نر
خم آمد همان دم تن بدسگال
بداد آن زمان جان همی مندهقال
همی دید سعدان در آن تیغ کوه
که دستان چه کردش به دیوان گروه
ولی چشم گریان و لرزان چو بید
هم از جان شیرین شده ناامید
وز آن سو دلاور به شمشیر و گرز
ز دیوان بینداختی یال و برز
ز هر سو که آورد جستی و کین
شدی پشته از کشته روی زمین
مکوکال ماند و دو صد دیو نر
فتاده دگرها در آن رهگذر
ولیکن مکوکال، عادی بدی
زمین لرزه کردی چو بر وی شدی
بدی تا به زانوش دریای چین
همی بود دایم به دریای چین
نبد هم نبردش به ماچین و چین
همه زو هراسان به توران زمین
مکوکال با آن دو صد دیو نر
ستاده چو کوهی در آن دشت و در
ولیکن بسی سهمگین بد ز سام
کشید آن زمان تیغ تیز از نیام
بزد تیغ بر فرق سام دلیر
سپر در سر آورده آن نره شیر
مکوکال چون تیغ زد بر سپر
ز نیروی آن دیو پرخاش خر
سپر شق شد از تیزی تیغ دیو
از آن دیو دزدید سر سام نیو
همی بر سر اسپ او خورد تیغ
بیفتاد مرکب روان بیدریغ
کجا سام نیرم پیاده ببود
برآورد بر گردن خود عمود
بزد بر سر و کتف عفریت بر
بشد پخش مغزش در آن دشت و در
مکوکال چون او پیاده بماند
پیاده در آن دشت ساده بماند
برآورد آنگه عمود گران
فرو کوفتند مغز یکدیگران
چپ و راست گشتند با یکدگر
به هم حمله کردند چون شیر نر
به هر ساز مر جنگ آراستند
فزودند لختی و بس کاستند
نبد دست بر یکدگرشان دراز
زمانه در مهر کرده فراز
مکوکال گفتش که ای سام شیر
گذر از سر من که هستی دلیر
ندیدم بسان تو مردی ز کس
نه از آدمیزادی ای خوشنفس
تو گفتی که این جنگ تو شور ماست
همی روی گردون پر از شور ماست
ندانم که این پیرگشته سپهر
چه آرد برون از ره جنگ و مهر
کرا میرسد از فلک یاوری
که جان میبرد اندرین داوری
برا خوش برائیم با یکدگر
که دارم ترا دوست ای پرهنر
شدم عاشق چابکیهای تو
درین رزمگه نازکیهای تو
جوانی بکن رحم بر جان خویش
که ناگه ببینی ز من درد و نیش
بدانست سام نریمان روان
که ترسیده است آن بد بدگمان
بگفتش که بنما هنرهای خویش
که بینم چه داری ز بالای خویش
برآورد شاخ آن زمان دیو نر
که تا برزند بر یل پرهنر
چو شاخ و سرش برد نزدیک سام
گرفتش روان سام آن نیکنام
ز نیرو بپیچید و بر هم شکست
برآورد یک نعره از زور دست
که لرزید آن دشت و صحرا و در
برآورد دست آن زمان دیو نر
که ضربی زند بر سر سام نیو
گرفتش روان سام یل دست دیو
یکی زور آورد و دستش بکند
برآورد در روی میدان فکند
پس آنگه یکی نعره زد پهلوان
که حیران بماندند دیوان در آن
مکوکال چون دست خود را ندید
بغرید بر خویش دیو پلید
برآورد دست دگر را روان
که تا برزند بر سر پهلوان
بزد تیغ در لحظه سام دلیر
بینداخت دست دگر را به زیر
مکوکال رفت و دو دستش نبود
برآورد آهی ز دل همچو دود
مکوکال چون کار از آن گونه دید
جهان را چو چشمانش وارونه دید
درآورد سر از پی پای سام
که تا برکند سام را زان مقام
به هر زور کش بود اندر بدن
بیاورد از غصه بر خویشتن
نجنبید سام یل از روی خاک
مکوکال را دل بشد دردناک
بدانست کامد اجل بر سرش
نبد آن زمان هیچکس یاورش
دو صد دیو استاده نظارهگر
نیامد یکی یک قدم پیشتر
مکوکال هر چند گفتش مدد
کسی پیش نامد ز دیوان و دد
که ترسیده بودند از سام شیر
ز ضرب سر دست سام دلیر
بکرد آن زمان سام دستش دراز
گرفتش کمرگاه آن سرفراز
پس آنگاه از روح اترط مدد
طلب کرد و کندش ز جا پرخرد
چنانش برآورد بر روی دست
که دیوان بدیدنش از روی دشت
پس آنگه بزد بر زمینش چنان
که شد خرد اندر تنش استخوان
چنین گفت کز دولت شاه ما
منوچهر شاه نکوخواه ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، سراینده به توصیف نبرد میان سام نریمان و دیوی به نام مکوکال میپردازد. داستان با یادآوری قدرت و شجاعت سام آغاز میشود که بخت برادرش ژند، به دست دیو مکوکال، دچار افت میشود. سام به انتقام برادرش میپردازد و در این راستا، به همراه سپاهش به سوی کاروان دیوان روانه میشود.
مکوکال و دیگر دیوان در پی رزم با سام به میدان میآیند. سام به تنهایی به جنگ دیوان میپردازد و با قدرت و شجاعت خود، بسیاری از دیوان را شکست میدهد. او مکوکال را به چالش میکشد و در طی نبردی سخت، بر او نیز پیروز میشود. سرانجام، سام، مکوکال را شکست داده و دلاوریهایش در این جنگ را به نمایش میگذارد. سام با پیروزی خود به انتقام برادرش میرسد و قدرت و خوبی را بر نیروی شر حاکم میکند.
هوش مصنوعی: دهقان از خاندان موبد از منطقه سام نریمان به یاد چنین واقعهای پرداخت.
هوش مصنوعی: پس از آنکه ژند جادو شکست خورد، او دچار بدشانسی و از دست دادن قدرت شد.
هوش مصنوعی: دیو زشتی وجود دارد که آشفته و سر و صدادار است و نام او مکوکال دیو است.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان این حقیقت میپردازد که مشکلات و دشواریهایی که در زندگی به وجود میآید، گاهی از خود افراد نزدیکتر و بهویژه برادران نیز میتواند آزاردهندهتر باشد. در واقع، برخی از اوقات رفتار و کردار نزدیکان ما میتواند از مشکلاتی که سرنوشت برایمان به ارمغان میآورد، بیشتر ما را آزار دهد.
هوش مصنوعی: یک موجودی بزرگ و قوی وجود دارد که نسبت به دو فیل نیز از قدرت بیشتری برخوردار است و میتواند کوهها را نیز از جا بکند.
هوش مصنوعی: مثل دیگ سیاهی که سر آن نفرین شده است، بدنش مانند مناری بر روی زمین ایستاده است.
هوش مصنوعی: بدیهای او به بزرگی و استواری درخت چنار است و چهرهاش تاریک و غمانگیز همچون دریایی پر از طوفان و آشفتگی است.
هوش مصنوعی: دو چشم او مانند دو شعله آتش میدرخشد و به خاطر نفسش، دستش به شدت گرم و سوزان شده است.
هوش مصنوعی: تو در یک لحظه همه جا را تحت تأثیر قرار دادی و هر قدمی که برداشتی، گودالی عمیق به وجود آورد.
هوش مصنوعی: چند نفر از آن قلعه فرار کردند، اما نتوانستند از گرفتار شدن در مشکلات و بلاها جلوگیری کنند.
هوش مصنوعی: آنها به سوی مکوکال رفتند و نابرده فریاد و سر و صدا کردند.
هوش مصنوعی: برادر تو را کشتند و سرزمین و دیارت را ویران کردند.
هوش مصنوعی: یک نفر به میان آمد و گفت که مدت زمانی که در زندگی داریم محدود است و مانند دورانی که به آن میاندیشیم، پایدار نیست.
هوش مصنوعی: او در میدان جنگ بسیار شجاع و دلیر است، همچون شیر که قدرت و bravado دارد.
هوش مصنوعی: نام او سام بود، جنگجویی دلیر و باهوش که مانند سنگ سخت و استوار بود.
هوش مصنوعی: یک تاجر که سالهای زیادی تجربه دارد، برای دیدن و ملاقات با فغفور به دربار او میرفت.
هوش مصنوعی: او به پرینوش حالش را گفت و آن کس که نامش معروف است، از درد او به ناله درآمد.
هوش مصنوعی: روح از بدن جدا شد و در این حال تلاش کرد تا در قلعه را باز کند. وقتی وارد قلعه شد، سر ژند را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: وقتی مکوکال متوجه شد، دیو ناگهان با صدای بلندی به خروش و فریاد برخاست.
هوش مصنوعی: همه افراد از ریشههای خود جدا شدند و آن را به باد دادند و به همین خاطر میگفتند که چقدر حیف است که آن فرد با ارزش و شریف از بین رفته است.
هوش مصنوعی: ای کاش تو مردی شجاع و بزرگ نام شوی و بر اعمال او حسرت بخوری.
هوش مصنوعی: برادر تنها به دنبال آرامش و خواب نیست، بلکه از درد و اندوه تو همچون چین و ماچین در هم میریزد.
هوش مصنوعی: هیچ کس از زمان گرشاسپ تاکنون به این قلعه نیامده است.
هوش مصنوعی: حالا سام در این کارها مشغول است و با جان خود به خاطر آن شخص پر دردسر، دچار مشکل میشود.
هوش مصنوعی: هرگز زینت و زیبایی او کمتر نشده است، حتی اگر یک مشت از خود را به او ببخشند.
هوش مصنوعی: نمیداند که من چگونه میجنگم؛ از من، شیر نر در نبرد میگریزد.
هوش مصنوعی: من مانند نیزهای در جنگ حرکت میکنم و دلیران و شیران را از پای در میآورم.
هوش مصنوعی: اگر برادر از آن کاروان خبر داشت، به خاطر آن کاروان زنده نمیماند.
هوش مصنوعی: نفرت بر چرخ فلکی که هر لحظه یکی را میکشد و از بین میبرد.
هوش مصنوعی: الان با تمام قدرت و نیروی خود میروم، همانطور که نرهای دیوان مانند قیر سیاه هستند.
هوش مصنوعی: من همیشه با دوصد دیو قویهیکل مقابله میکنم، مانند همهی پهلوانان و شیرهای نر دلیر.
هوش مصنوعی: فقط با یک حرکت ابرو میتوان همه چیز را تحت تأثیر قرار داد و تغییر داد، حتی اگر همه چیز به دقت و نظم چیده شده باشد.
هوش مصنوعی: هر سال، فرمانرواي چین با کمال محبت و لطف، هدایای بیشماری برای من میفرستد.
هوش مصنوعی: من از نیت آزار او دست میکشم، چون او با من همیشه صادق و راستگو بوده است.
هوش مصنوعی: اگر به من نپردازی و توجه نکنی، چه چیزی میتواند در برابر قدرت و ارادهی من بیاید؟ چین و ختا (سرزمینهای شرقی) هم در چنین حالتی بیاثر خواهند بود.
هوش مصنوعی: وقتی که مانند "گوپال" در میدان جنگ به پا میخیزم، از چه کسی میتوانم دلیلی بر واضح شدن "توتیا" داشته باشم؟
هوش مصنوعی: زمانی که کمان من به سمت گوشهها میرود، از هر گوشهای خون به جوش میآید.
هوش مصنوعی: من مانند تیر آزادی دارم و در هر مسیر که میروم، داستانها و خبرهایی از من منتشر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی دشمنم به خودش میبالد و مغرور میشود، من او را به چالش میکشم و در مقابلش میایستم.
هوش مصنوعی: اگر برادرم از ایوان چین دختر را به انتقام برباید، چه خواهد شد؟
هوش مصنوعی: چقدر از شکوه و عظمت شاه فغفور کاسته شده است و چه بر سر او آمده که به خاطر ما به حالت ملامت نگاه میکند.
هوش مصنوعی: اکنون سپاه خود را از این مکان برمیدارم و آنها را به جلو فرامیخوانم.
هوش مصنوعی: من برای برادرم کاری میکنم که در تاریخ به یادگار بماند.
هوش مصنوعی: اکنون هر کس را که میبینم شجاع است، اما من در آنجا دیگر جوان نخواهم ماند و به پیری خواهم رسید.
هوش مصنوعی: کیست آن مرد ارزشمند که از قلعهی من، دود و غبار برآورد؟
هوش مصنوعی: گفتند ای پادشاه، تو دیگر در دنیا نمیمانی و دلیران زمانه را فراموش کردی.
هوش مصنوعی: فغفور بیگناه است و هیچ دلیلی برای فرستادن نیروی انتقام به سوی او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: ما از این موضوع خوشحالیم که همه ما به خاطر محبت و لطف او شاداب و سرحال هستیم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برادرت با شخصیت و کرامتش، آتش و شور و هیجانی را از درون قلعه برانگیخته است. وجود او باعث ایجاد احساسات و تأثیرات ارزشمندی شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که صدای بلندی را شنید، بلافاصله فریادی کشید و در آن لحظه، زمین و زمان به شدت لرزیدند.
هوش مصنوعی: چند دیو به خاطر یک زنهار و تذکر به هم جمع شده و با نیرویی که دارند، شروع به حرکت کردند.
هوش مصنوعی: او با تمام قدرت و勇ی به سوی کاروان حرکت کرد، مانند فیل بزرگ که با عظمت و شکوه خود از میان کوهها عبور میکند و هیچ چیز نمیتواند او را به زانو در آورد.
هوش مصنوعی: قوت و استحکام تو مانند یک کوه بزرگ است، اما جسم تو همچون جادهای ناپایدار و پر از خم و پیچ است.
هوش مصنوعی: او با تمام قدرت به دندانهایش فشار میآورد و صداهایی شبیه به ناله از خود در میآورد.
هوش مصنوعی: او همواره در حال سفر بود، با حالتی خشمگین و تلخ، که مانند زهر گزنده و تند بود.
هوش مصنوعی: سرانجام او به سمت کاروان رفت، همانند کوهی بزرگ و فشرده و مانند فیل در حال حرکت.
هوش مصنوعی: آنقدر فریادی از عمق دل کشید که دل همه مسافران آن کاروان به شدت ترسید و از جا کنده شد.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه پدر، فرزندش را نمیشناسد، حتی استاد نیز در ارتباطهای خود نمیتواند به این شناخت دست یابد.
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت چپ رفت و دیگری به سمت راست. در آن لحظه صدای فریاد و سر و صدایی بلند شد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، سعدان به همراه چندین دوست خود به سرعت حرکت کرد، مانند ابری که بر فراز کوهها در حال عبور است.
هوش مصنوعی: او همواره با مردم صحبت میکرد و میگفت که او به ما بسیار نزدیک است.
هوش مصنوعی: به او گفتم از جادوگران دوری کن، اما او به نصیحت من گوش نداد.
هوش مصنوعی: این روزهای سخت و تاریکی که بر ما گذشت، باید از بیخبری و ناآگاهی خود درس بگیریم.
هوش مصنوعی: عملکرد و رفتار دنیا به گونهای است که همواره تغییر میکند و ثابت نمیماند.
هوش مصنوعی: گفته شد که با سام، در همان لحظه حال و وضعیت را بررسی کرد و کوپال را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: سام یل از خوشحالی فریاد زد و صدایش به قدری بلند بود که همه جا را لرزاند، به ویژه جایی که سرکشی و بینظمی وجود داشت.
هوش مصنوعی: خود را برای جنگ آماده کن همانطور که در زمان مناسب به آن میل داری و به مبارزه بپرداز.
هوش مصنوعی: به مانند رعد و برق و ابر که در جنگل به شدت به لرزه درمیآید، او نیز ناگهان وارد شد.
هوش مصنوعی: در میان تمام ویژگیهای خوب، انسانی که به زیبایی جسم خود رسیدگی کند، به نوعی گنجی با ارزش است که تمام ویژگیهای خوب را در خود جمع کرده است.
هوش مصنوعی: در زمانی که سام گرد، شخصی فریادی زد که باعث شد همه کسانی که آنجا بودند، تحت تأثیر قرار بگیرند و از شدت هیجان یا ترس، هوش و حواسشان را از دست بدهند.
هوش مصنوعی: او در نبرد با استادش مانند کوهی ایستاده و فقط از قوت و توان خود سخن میگوید.
هوش مصنوعی: سام نریمان میگوید که من همان کسی هستم که در نبردها به مقابله با فیلها و شیرها رفتهام.
هوش مصنوعی: من دلیرترین فرد هستم که در این دنیا کسی مثل من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در جنگ تلاشم را به کار ببرم، در همان لحظه به خواستههایم نیز دست مییابم.
هوش مصنوعی: من سام، فرزند نریمان هستم و به قهرمان گرشسپ، اصل و نسب خود را میرسانم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو به عنوان یک موجود نیرومند و قدرتمند یاد کنم، میتوانم با مهارت و تدبیر خود، حتی دشواریها و موانع بزرگ را تحت کنترل قرار دهم.
هوش مصنوعی: یک دیو زشت و بدجنس وجود دارد که به خاطر بدیهایش شهرت دارد و نامش به خاطر سوار بودن بر بدیها و ناپاکیها شناخته میشود.
هوش مصنوعی: موجودی به نام مکوکال، با سر و صدا و فریاد هنگامی که به جلو آمد، همه چیز را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: تو در جمع پر حرف و حدیث هستی، اما به جای صحبت درباره دیگران، از خصوصیات خودت بگو.
هوش مصنوعی: وقتی سام نریمان این سخن را از او شنید، به او گفت: ای زشت و پست و حقیر.
هوش مصنوعی: برای من که تو را دارم، باید هزار دیو به من نزدیک شود. چه چیزی میتواند از دست تو بربیفتد ای بیپروا؟
هوش مصنوعی: دیو مکوکال به تهاجم و طغیانی بزرگ برخاسته و با صدای وحشتناک و نعرهاش، خیالی از خود به وجود میآورد. خیلیها به او پشت کرده و از او فرار میکنند.
هوش مصنوعی: بر سر قرش (شیر) بینظیر ضربهای زد که باعث شد تمام قدرت و زیبایی او از هم بپاشد.
هوش مصنوعی: در دل و جان دیوان، نیشی وارد شد، چون صدای چنگ قریش به جلو رفت.
هوش مصنوعی: وقتی مکوکال آن وضعیت را دید، تمام اوضاع و احوال خود را متفاوت و دگرگون احساس کرد.
هوش مصنوعی: صدای فریاد و ناله از دل برمیخیزد و شور و هیجان را در جان دیوانه زنده میکند.
هوش مصنوعی: ای نره دیوان، با قدرت و شتاب خود، به سرعت به سمت آنها میروی و بر آنها غلبه میکنی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نباید به هیچ دلیلی از کسی کینه و دشمنی داشت، صرف نظر از اینکه او فردی خاص، معمولی یا حتی کودک باشد. همه افراد باید با یکدیگر با محبت و احترام رفتار کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که دیوان به گفتار او گوش دادند، متوجه شدند که او بیدلیل و ناعادلانه سخن میگوید و از تفکر نادرستی برخوردار است.
هوش مصنوعی: همه به یکباره در کاروان افتادند و در زمان بهت و حیرت فرورفتند.
هوش مصنوعی: بعضی از افرادی که در آن گروه بودند، در یک زمان خاص از یکدیگر جدا شدند و ارتباطشان را قطع کردند.
هوش مصنوعی: همه افراد، چه خاص و چه عام، در آنجا از ترس و نگرانی عقبنشینی کردند.
هوش مصنوعی: نفسی از سام وارد شد که مانند کوهی پر از شکوه و قدرت است.
هوش مصنوعی: یک نفر از میان دیوان (مردان دیوانه) کمربند خود را برداشت و به یکباره او را از جای خود بلند کرد و در این لحظه به طرز شگفتانگیزی او را به بالا برد.
هوش مصنوعی: تو او را به آسمان پرتاب کردی، چرا که از نگاه مردم پنهان شد.
هوش مصنوعی: زمانی که مانند ابر در دورن آسمان به حرکت درآمد، سام نیرم با شمشیر بر مرو حمله کرد.
هوش مصنوعی: در زمانی که دیوی سرکش و جنگجو با شمشیر یال رستم، قهرمانی بینظیر، درگیر شد، زمین به دو بخش تقسیم شد.
هوش مصنوعی: یک نفر را به پای و دیگری را به مشت زد و در نتیجهی این درگیری، آن نر دیوانه یکی از آنها را کشت.
هوش مصنوعی: کسی با شمشیر بر سر فردی زد که ضربه به قدری شدید بود که سر او را تا کمر شکافت.
هوش مصنوعی: کسی را با شمشیر بر کمر زدند که او به دو نیم شد، مانند اینکه از وزش باد، غباری پراکنده شود.
هوش مصنوعی: آوای بلندی برخاست و سرزمین پر از خون یاغیان شد، به گونهای که زمین تبدیل به دریاچهای از خون گردید.
هوش مصنوعی: در آغاز کار، همه را محدود کرد و سپس با شدت و خشونت، سر و سینه و دست موجودی پلید را برید.
هوش مصنوعی: دست را دراز کرد و یکی از دیوان را گرفت و به سمت خودش کشید.
هوش مصنوعی: وقتی او را به خود نزدیک کرد، مانند اینکه پارچهای یکدست را از هم جدا کردند.
هوش مصنوعی: یکی را به قدری با تیغ ضربه زدند که به زمین افتاد و دیگر نتوانست حرکت کند.
هوش مصنوعی: کسی را به شدت ضربهای زدند که استخوانهایش در بدنش پخش شد و به شدت آسیب دید.
هوش مصنوعی: یکی را به تیر و نیزه چنان زخمی کردند که در لحظهای که جانش را ترک میکرد، سخن گفت.
هوش مصنوعی: برخی را با شمشیر و برخی دیگر را با چماق به زمین زدند و سر آنها از بالای چماق به پایین افتاد.
هوش مصنوعی: وقتی دیوان آن وضعیت را دیدند، همه به سمت کوپال رفتند و او را بالاتر بردند.
هوش مصنوعی: یک نفر به سرعت و ناگهانی حمله کرد، مانند باد. در آن لحظه، او در دامی گرفتار شد.
هوش مصنوعی: چگونه از سام و کوپال او بگویم، از زیباییها و ویژگیهای برجستهاش؟
هوش مصنوعی: یک دیو قوی او را ربود و مانند کوه برافراشت.
هوش مصنوعی: یک ابر تیره از بالای آسمان به پایین آمد و مانند درخت چنار که با تیغ برش دهند، آن را به دو نیم تقسیم کرد.
هوش مصنوعی: با قدرت و تسلط بر هنر، دیوان بسیاری را با شمشیر و ضربات قوی از بین برد و به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: با تیر و نیزه و شمشیر بران، شور و هیجان زیادی را از دیوان و ناآرامیها برانگیختهام.
هوش مصنوعی: یک دیو بدنام، یاد او در دلها باقی مانده است، زیرا همیشه در حال پچپچ و شایعهسازی است.
هوش مصنوعی: لحظهای در آن دشت، سر راه سام نریمان، جنبش و تحرک به وجود آمد.
هوش مصنوعی: سر من به شکل گنبد است و قد من همچون مناره بلند است، دو بازوی من نیز مانند درختان چنار بزرگ و استوار است.
هوش مصنوعی: بدنش مانند شبی تاریک و سیاه است و لنگی از چرم پلنگ به پا دارد.
هوش مصنوعی: دو شاخش به شکل دو شاخ بلند شمع است و موهای سرش مانند کمند دور آن پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: یک شخص شرور با تیغی در دست دارد، هر کسی که او را ببیند، وضعیتش به هم میریزد و به وحشت میافتد.
هوش مصنوعی: او میگوید تو، سام نیرومند و با اصالت، باعث شدی که قلعه جادوگران به باد برود.
هوش مصنوعی: در این دشت هیچ کار کمارزشی انجام ندادهای، اما توانستهای دیو را شکست داده و آن را به زانو درآوری.
هوش مصنوعی: در این نبرد، وقتی me را میبینی که با دشمن میجنگم، به دستم نگاه کن که چگونه با این شمشیر تیز مبارزه میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی سام نریمان این حرف را شنید، مانند دریایی خروشان بر ضد دشمنان به خروش درآمد.
هوش مصنوعی: او گفت: من سام هستم و این کارها از دست من برمیآید، ای بیرحم!
هوش مصنوعی: وقتی او آن سخنان را شنید، در دلش خشم و هیجان ایجاد شد و به شدت ناله و فریاد کرد.
هوش مصنوعی: او نیزهای برداشت و به سمت سام نریمان حمله کرد، مانند دود که در فضا پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: نیزهٔ سام دلیر از کفش او گرفت و نر شیر از دستانش بیرون آمد.
هوش مصنوعی: او چنان با قدرت نیزهاش را از زمین بلند کرد که دستش بهطور کامل جدا شد.
هوش مصنوعی: او چنان بر سرش نیزه زد به انتقام که نیمی از بدنش به زیر زمین رفت.
هوش مصنوعی: مرد جنگجو از آنچه بر او گذشته است، بسیار میترسد، مانند کسی که به شدت تحت فشار و محاصره قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: شخصی در حالتی نامساعد و غبر از آنچه باید، به سرنوشت خود نگاه میکند و در آن لحظه متوجه میشود که دشمنش نیز به نوعی به همین وضعیت دچار است.
هوش مصنوعی: با صدای بلند از دل شکستهام ناله میزنم که ای شیران دیوانه، با قلبی پاک وارد شوید.
هوش مصنوعی: هر طرف را بستهاند تا کسی نتواند به او نزدیک شود؛ تنها کسانی که خاص و عام هستند، میتوانند به دور او بیایند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که از بدن قهرمان، جان پاک بیرون برود و او کشته و نابود شود؟
هوش مصنوعی: حتی اگر دیوانگان از دور صدای شوری را بشنوند، هیچکس نمیتواند به کنار دریا بیاید.
هوش مصنوعی: دوباره سام، قهرمان نیکنام و پاکنهاد، به سراغ آن فرزند بزرگ و باارزش آمد.
هوش مصنوعی: در این بیت اشاره به شخصی است که نیزهای را به دور سر خود میچرخاند و سپس در زمانی مناسب، آن را بر تن یک دیو نر میزند. این تصویر نشاندهنده قدرت و شجاعت فرد است که با دقت و مهارت عمل میکند.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، بدن ناپاک خم شد و جانم که در آن لحظه باقی بود، به گفتوگو پرداخت.
هوش مصنوعی: سعدان در آن کوه بلند نگاهی به تیغ تیز آن انداخت و دید که دستان چه کارهایی با دیوان انجام دادهاند.
هوش مصنوعی: چشمهایی که مانند بید میلرزد و پر از اشک است، از امید به زندگی شیرین و خوب ناامید شدهاند.
هوش مصنوعی: و از آن طرف، دلیران با شمشیر و گرز، از دیوان موهایی و سرها را به زمین انداختند.
هوش مصنوعی: از هر سو که به جنگ آمدی و دشمنی کردی، بر زمین پشتههایی از کشتهها به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: مکوکال (که به معنی مخلوقی است که ناپایدار و بیاساس است) باقی مانده و در این مسیر، دو صد دیو نر دیگر نیز فروافتادهاند.
هوش مصنوعی: اما تو، در حالی که به زمین لرزهای که به وجود آوردی، عادت کردی، انگار که بر آن ایستادهای.
هوش مصنوعی: بدی همیشه و در هر حال، حتی اگر در ظاهر به نظر برسد که در جایی دور و آرام است، در حقیقت در اعماق وجود دارد و همیشه در حال تأثیرگذاری است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند او را از ناحیه ماچین و چین شکست دهد، زیرا همه از او در سرزمین توران ترسیدهاند.
هوش مصنوعی: مکوکال با دوصد دیو نر در میانه دشت ایستاده و مانند کوهی بزرگ در آنجا به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: اما در آن زمان، زخمهای سنگین و سهمگینی از سام به او رسید، مانند اینکه تیغ تیز از نیام بیرون آمده باشد.
هوش مصنوعی: با شمشیر به سر سام دلیر زد و سپرش را بر سرش آورد، همانند نر شیر.
هوش مصنوعی: عبارت اشاره به جنگ و نبرد دارد. در این متن، میتوان فهمید که وقتی شمشیر بر سپر فرود میآید، نشانهای از قدرت و خشونت یک موجود وحشی یا دیو است. این تصویر میتواند نشاندهنده تنش و درگیری باشد که در آن نیرویی خشن و مقاوم حضور دارد.
هوش مصنوعی: سپر به خاطر تیزی تیغ دیو شکست، و آن دیو از سر دیوانه و حیران سام دزدید.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که فردی بر روی اسب خود نشسته و در هنگام نبرد، ضربهای به او وارد میشود. او به راحتی سوار بر مرکبش میماند و همچنان در حرکت است، بدون اینکه از خود چیزی نشان دهد.
هوش مصنوعی: در کجا سام نیرم، پیاده در کنار بود و بار عظیمی را بر گردن خود حمل میکرد؟
هوش مصنوعی: عفریت بر سر و شانهاش ضربهای زد و مغز او در آن دشت پراکنده شد.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند مکوکال نتواند بر مرکب سوار شود، در آن دشت وسیع، پیاده و بیدفاع خواهد ماند.
هوش مصنوعی: سپس آن ستون سنگین را بالا بردند و به شدت بر سر دیگران فرود آوردند.
هوش مصنوعی: دو طرف به سمت یکدیگر هجوم آوردند و مثل شیر نر به هم حمله کردند.
هوش مصنوعی: در هر جنگی به هر سلاحی آماده شدهاند، اما به زودی کوتاه آمده و از شدت آن کاستهاند.
هوش مصنوعی: در نتیجهٔ گذر زمان، افراد به یکدیگر دست کمک نمیزنند و رابطهشان تحت تاثیر محبت و صمیمیت شکوفا نمیشود.
هوش مصنوعی: مکوکال به سام گفت: ای شیر، تو که دلیر هستی، چرا از سر من عبور میکنی؟
هوش مصنوعی: من هیچکس را چون تو ندیدهام، نه از میان انسانها و نه از درختان، ای خوشنفس.
هوش مصنوعی: تو گفتی که این جنگ نتیجه اشتیاق ماست و همواره آسمان پر از شور و عشق ماست.
هوش مصنوعی: نمیدانم این زمانه کهنه و پیچیده چه سرنوشتی برای ما رقم خواهد زد، آیا از مسیر نبرد و عشق چیزی به ما خواهد داد یا نه.
هوش مصنوعی: کیست که از آسمان به کمک بیاید و جان انسان را از این قضا و قدر نجات دهد؟
هوش مصنوعی: برای خوشحال شدن با همدیگر، دوستت دارم ای دارای هنر و زیبایی.
هوش مصنوعی: در این میدان عشق، مجذوب نرمی و چابکی های تو شدم.
هوش مصنوعی: ای جوان، بر جان خود رحم کن و از خود مراقبت کن؛ زیرا ممکن است ناگهان دردی از من ببینی که تو را آزار دهد.
هوش مصنوعی: سام نریمان احساس کرد که آن فرد بدگمان ترسیده است.
هوش مصنوعی: او از او خواست که مهارتهایش را نشان بدهد تا ببیند چه چیزی از خود دارد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، دیوی قوی و بزرگ ظاهر شد که میتوانست به کسی که دارای مهارت و شجاعت بود، آسیب بزند.
هوش مصنوعی: زمانی که شاخ و سر او را نزدیک سام آوردند، روان سام (روح او) از شرافت و نیک نامی، به او پیوست.
هوش مصنوعی: او از شدت نیرو به خود پیچید و با قدرتی که داشت، ضربه ای محکم به چیزی وارد کرد و از روی زور و قدرتش فریادی بلند سر داد.
هوش مصنوعی: در آن زمان، دشت و صحرا به شدت لرزیدند و دیوی نر دست خود را بلند کرد.
هوش مصنوعی: روح سام یل به ضربهای که بر سرش زد، گرفتارش کرد و او به دستان دیو افتاد.
هوش مصنوعی: یک نفر قدرتی به خرج داد و دستانش را از روی زمین بلند کرد و در وسط میدان انداخت.
هوش مصنوعی: سپس پهلوان ناگهان فریاد زد که دیوان از ترس و حیرت، مات و مبهوت باقی ماندند.
هوش مصنوعی: چون موجودی که خود را نمیبیند، بر خویش فریاد میکشد و از نادانیاش به خشم میآید.
هوش مصنوعی: دست دیگری را بالا برد که تا بر سر قهرمان بزند.
هوش مصنوعی: دلیرانه شمشیرش را به حریف زد و در همین حین دست دیگرش را به زیر انداخت.
هوش مصنوعی: مکوکال رفت و دستهایش را نداشت، از دلش آهی بلند کرد که مانند دود به هوا رفت.
هوش مصنوعی: مکوکال وقتی که آن وضعیت را دید، جهان را به گونهای وارونه و نامناسب مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سرش را از پای سام بیرون آورد تا سام را از آن موقعیت برکند.
هوش مصنوعی: هر کس که به زور و فشار زندگی دچار شده، غم و اندوه خود را به درون خود میآورد.
هوش مصنوعی: سام یل از روی خاک مکوکال حرکت نکرد و دلش به شدت آزرده شد.
هوش مصنوعی: فهمید که مرگش نزدیک است، ولی در آن لحظه هیچ کسی نبود که به او کمک کند.
هوش مصنوعی: دو صد دیو به انتظار ایستادهاند و هیچکس جرأت نکرده که یک قدم جلوتر بیاید.
هوش مصنوعی: هرچند که مکوکال (یک شخصیت یا فرد معروف) درخواست کمک کرد، اما هیچکس از دیوان (مردمان بزرگ و مهم) و دد (وحوش یا افرادی بیرحم) نزد او نیامد.
هوش مصنوعی: آنها از ضربهی سر سام دلیر به شدت ترسیده بودند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، سام دستش را دراز کرد و کمر آن فرد با افتخار را گرفت.
هوش مصنوعی: سپس او از روح آسمانی کمک خواست و به سرعت از جا بلند شد و به سوی هدفش رفت.
هوش مصنوعی: او را به گونهای بالا برد که دیوانهها با دیدن او از روی دشت حیرتزده شدند.
هوش مصنوعی: سپس او به زمین کوبیدش به گونهای که خردی در بدنش به استخوان تبدیل شد.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده است که از نعمت و برکت دوران سلطنت شاه منوچهر، که پادشاهی نیکخواه و خوشقلب است، صحبت میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.